20071018

شبِ یک

هر چی تو فکرم بود به زبانم نمی سرود خسته شدم از بس هوا خوردم یکم هم باید خفه شم، چرا باید هر روز آفتاب دید شب مگه چیزی از اینکه همه هم و نبینن کم داره، تازه بهترم هست می تونی ببوسی می تونی استفراغ کنی می تونی به خاطره استفراغ کردن استفراغ یه نفر دیگرم نبینی می تونی قتل کنی، می تونی راحت تر بدزدی، می تونی فیوض برق و بزنی و همه شمع روشن کنند می تونی تا صبح با ماه لاس بزنی می تونی دیوانه کنی. می تونی تنهایی سیگار بکشی و فقط از آتیش سیگارت بفهمن تو آدمی نه به خاطره اندازه ی دماغت


*فیوض در اینجا بر باب مفعول از فیض