20071023

چار در

ساعت حدود خیلی شب بود. یه پاترول چار در جلو خونه پارک کرده بود. صدای آهنگ آروم میومد. گفتم دانشجوئن بذار خوش باشن. یکم گذشت شب تر شد دیدیم نه هنوز همون جور از ماشین دود میاد و صدای آهنگ یه کوچک زیاد شده. گفتیم به بهونه آشغال بردن بریم پایین. حالا مگه آشغال پیدا می شد همه رو گذاشته بودن بی رون. رفتم تو انباری این مجله روزنامه قدیمی هارو پر کردم تو کیسه زباله. در و باز کردیم رفتیم بذاریم توی سطل مخصوص زباله یه نگاه زاویه دار که انداختیم دیدیم محفل زیاد از حد زمینی دو تا دانا بمان سه تا هم هم جنس من، یکی از دانا بمان ها انقدر فتیر می ذاشت رو لبش که آدم فکر می کرد تو یه خانواده بنگی به دنیا اومده، ان یکیم خونه خاله اومده در آغوش یکی از هم جنسان من داره ملٌغ می زنه یکی از هم جنسان من ساکت نشسته پشت فرمون یه سیگاره قهوه ای رنگ رو لبش تو تا سیم هم که هدایت شدن تو گوشش آروم اشک می ریزه داشتم به پسر نگاه می کردم که یکی از هم جنسان گفت چیزی می خوای؟ من گفتم نه داشتم می رفتم که اون هم جنسی که داشت قهوه ای دود می کرد استفراغ کرد و صبح فقط استفراغش مونده بود رو زمین که تو استفراغش چند تا مو هویدا بود


*دانا بمان زین پس به جای واژه ی بانو استفاده می شود به علت آنکه پریشادخت فرمودند برای دومین بار است که بانو در نوشته های انسی می آید
*ویش به موسیقی رپ علاقه منده کمی دیوانه شده نمی دونه کی و انتخاب کنه عشق هم براش مقدسه نمی دونم ربطی داشت اینجا گفتم یا نه ولی نگرانم بیشتر از اونی* که بخواد دهنش و باز کنه و استفراغ کنه رو من