20080116

آفت نامه - يك

تا به حال گنجينه ي ذهن و دلتان خالي گشته؟ طوري كه به همه چجيز بگوييد، گور باباش، يا به جاهاي هاشور خورده ي تنتان. بس عجب وارست اين كه به اين جمله نه آُفتاديد هنوز ' تنها چيزي كه عجيب است اينست كه كسي يا چيزي و حالتي عجيب نباشد ' خورده هاي يخ آمال فشار به تناوب مي كند روح را محكوم به كنسروي فاسد شده كه تاريخ انقضايش را ما تعيين نمي كنيم و ضرباتي كه در طول اين مسير بر ما وارد مي كند ما را از بودن به نابودي كشاند، پيام هميشه گي اين بودست، قوي باشيد در كنارش پُر اميد، ابتدا بايد بگوييم كه اميد خداست و چه مراوده اي با تو دارد؟ صحبت از بودن نيست صحبت از نابويدست، براي مثال: در يك بازي و يك سرباز اجباري كه با بُهت عجيبي به تماشاي تو انسان مي نشيند، و به هستي آرام بگويد خداوندا به اجبارست خدمتِ عزيزه بي مويي، راحت بگويم 'سربازي' باشد جاي شكرش باقيست كه لب مرز نيَم، راستش مانده ام و براي پدرم مي خوانم دم به دم فاتحه اي، كه چه مردي بودست كه به جنگي رفتست، براي تو براي من، براي هر چه بودن ها، براي مرگِ نابودي. و سر بازد، به روي مين. مسابقه ي فوتبالي بود در ديارِ فرهنگ اصفهان، چشم من كو؟ هاي با توام؟ چشم من را نديدي؟ حال بياييد سر پنجاه مليون قِر بدهيم، مي توني براي خواهرت جهيزيه بخري، براي مادرت چرخ خياطي، من منفي بافم؟ يا نيمه ي پر ليواني را ببينم كه آب از ترس ليوان خودش را به گنديدگي مرداب زند؟ تو براي يك ملت به سر بازي چشم بازي، همه خوشحال كه تيم محوبشان به علت كاهش امتياز تيم مدعي، به شاهي رسيدست، و به جانِ منه سرباز درود بفرستند، هو با توام، تويي كه روي تخت سلطنت آرام نشتي و ( اين قسمت را وقتي مي شنويد كه به خالي گاه رفتيد و خودتان را از براي پر شدن از خوردني ها خالي كنيد،‌ استفراغ از هر دو جا ) فتواي ساليان محمد مي دهد خودش آدم بدي نيست هوا سرد است مغز ها مي پكد، هواي ظاهري نه زير پوستين پشمينشان را مي گويم و نه سربازان نايلُن پوش را و عده ي ديگر كه زيادشان است دستم را به نوشتن بوسانم، تو اي سرباز اجباري با حقوقي معادل دستمال دوستان و عزيز زادگان، و چند صباحيست اين قلم ورد زبانم شده است، گرچه شب تاريكست دل قوي دار سحر نزديك است سربازي نمونه ي واقعيش در دين شيعه وجود دارد و دل بخواه است و از روي افتخار و آن سربازي براي عزيزع موعودشان ( خداوندگار ) است ولايت فقيه ما هم از موعود مي گويد؟ من نه آمده ام بگويم درست مي گويم و نه آمده بپرسم كه آيا درست مي گويم تنها با شنيدن صداي گريه ي مادر سرباز مي توانيد اين جمله ي بي اديبانه را بگوييد كه سگ چه كس باشي خود كشي ننامي گريه ي مادر سرباز را!؟ كه از براي دفاع ناموس و خاك وطن درون ورزشگاه مي شود پدر شعر پارسي: رودكي. صد البت كساني كه نريزند و اشك و تنها كمي مثل كوته فكران كه مسجد مي روند نماز پيشه مي كنند و به حرم سرا مي روند زبان بازي برهنگي، اين امري عادي و زود گذر است. راستش چند وقتيست به قلم فرصت انكار حقايق ندهم، به نام خدا شروع مي كنم آفت نامه را، برف هم نتوانست گره بگشايد از غم ناز حسين نه گريه و خدا شاهديش خنده دارد اين همه دل داده گي سربازي و سر داده گي

*رودكي روشن دل و نا بينا بودست
** من حال شخصيم را نمي توانم بگويم كه مخاطبان حالات شخصيه شخصيم را كاري نباشد. اگر شعري خواندم براي دوريه مادر يا چيز هاي دگر سطح زيادي از مخاطب را شامل مي شد ( همچين مي گه مخاطب انگار روزي چند نفر نيگا مي كنن، منم جواب مي دم اگه يه نفرم باشه جايه شكرش هست كه كسي مي خواند و آن احتمان خودم باشم، با توده اي از دروغ ها ) براي همه ي خوبي ها دعا كنيم و براي همه ي بدي ها نابودي نه! تبديل شدنشان به خوبي را آرزومند باشيم
***توان آهنگين آمدنم نيست، خدا را به پاس بودنش سخت بفشاريد در آغوش و تلخي ها و بدي هاي روزگار را به سُخره گيريد ( من ناصح و واعض نيسم، شايد چِرت مي گويم ) مي توان عاشق شد