20071112

کو؟

آرام آرام راه می رفت دلش بگرفته بود از صدای خر خره واگن های قطار مستعد بود که بتواند روی ریل آهن با نوک انگشتان پا برقصد شال آبیش بر سیاه گیسوانش پاچیده شده و داشت نرم می رقصید که از دور آژیر کشان آمدند ابتدا فکر کرد که باز کسی در آن جلو خود را کشته است و به زیر قطار پاچانده، آمدند گفتند چته؟ چی خوردی؟ مستی؟ این چند تاست؟ توجهی نکرد کفشهایش را از پایش تکاند و رقصید کسی نبود به جز چند مردک نامحرم و من پنج روزست که او را ندیده ام تمرین آزادی کند
















*دیرگاهیست که اوضاع کمی نیست به زیست و کم کم می شوم تنهاتر از مغز مداد
*ویش ابراونش یه جوری بود و دوستانش چادر بر سر با کفش نارنجی و هرچه گفتم دوستانت را عوض کن نکرد و به گل فروشی رفتند
*ماه رنگ پریده در شرف انقلاب فکریست
*دانا بمان خبر از مرگ من می گیرد و یا می گوید می دانی زنده ام؟
*در تفکر سوراخ کردم گوشه توام