20071031

قیصر امین پور

قیصر امین پور رفت
فاتحه فرستید
بر جانش
دوستش دارم به اندازه ی این شعر

حرفهاي ما هنوز ناتمام
تا نگاه مي‌كني
وقت رفتن است
باز هم همان حكايت هميشگي
پيش از آن كه با خبر شوي
لحظه عزيمت تو ناگزيز مي‌شود
آي
اي دريغ و حسرت هميشگي
ناگهان
چقدرزود
دير مي‌شود

20071030

این ها چیست؟

دیروز تا صبح حرف زدیم همه اش دعا دعا می کردم که مثل روزای پیش ننم پا نشه بره آب بخوره یا بره دسشویی بعد ببینه نوشته تلفن مشغول بفهمه داریم با هم حرف می زنیم منم فقط می تونم بگم که ماه رنگ پریدست تا گیر نده البته بعضی وقتام می گم دارم واسه روح الله شعر می خونم می گه شور رو در نیار. دیروز نفهمید خیلی خوب بود با گوشیت رفته بودی زیر پتو صدای نفس نفست چه ها که نمی کرد آخرشم مثل همیشه گریه سکوت که می ترسی برم! کجا برم مطمئن باش تا روانیت نکنم بیشتر از این نمی رم راستی تو نباید اعتماد داشته بای به من وهم جنسان من هیچ وقت امتحانت نکردم چون فکر می کنم از یه نفری که همیشه بیست می گیره امتحان بگیری و باز هم بیست بشه فقط غرورش می ره بالا روح الله می گه تا حالا بدی ندیدی که انقدر خوشی ولی من نه خوشم نه بدی ندیدم سنمان که کمتر به مرگ نزدیک می شد بدی دیدیم سیگار کشیدیم گریه کردیم. دان بمان ماه رنگ پریده مثل دانا بمان های دانا که می دانند عشق و بی چیزی از یک جنس اند. ویش عشق را مقدس می داند من هم ویش که از دانا بمانان را هست که گاهی استفراغ می کند بر نوشته هایم و می گوید این ها چسیت؟

20071029

در حال رمیم

رفته بودم به اندازه ی انگشت کوچک دانا بمان ها لوازم تحریر بخرم، خریدم و بعد ساندویچ هایی سرد به همراه نوش آبه قرار بود رویم پیش یکی از هم جنسان. به تاکسی گفتیم است مرا ببر دربست گفت کجا؟ گفتم فلان. سوار شدم یکم رد شدیم دو تا دانا بمان دید گفت خیلی بدبخیم ما، من بعد انقلاب صبحونه نخوردم از دست این آخوندا یه حرف راست نگفتن یکی خوبم پیدا می شه مثل آیت الله طالقانی شهید می کنن من نماز می خونم روزه می گیرم اما خوشم نمی یاد مملکت دست اینا باشه. چند وقت پیش زمستون بود هوا سرد بود چار راه فلسطین هشت تا دانا بمان بودن که گفتن آقا تو رو به خدا ما رو یه جا ببر که پنج شیش تا پسر باشه گرم بشیم منم گفتم کجا ببرم ساعت 9 شب پسر از کجا بیارم، اتفاقا" خونه یکی از دوستان خالی بود ( این هم جنسی که داره تعریف می کنه جای بابای من ) رفتیم دو نفر اونجا بودن با من شدیم سه نفر، آقا اینا یه کارایی می کردن ما خجالت می کشیدیم. گفتم شماها شوهر نمی کنید بیچاره شوهراتون یکیشون می خندید می گفتم بیس هزار تومن می دیم می دوزن الآن همه با ترس و لرز زن می گیرن، منم گفتم حاجی مثلا" خودت اگه قبل زن گرفتن یکی و بوسیدی، خانومتم قبل اینگه با تو باشه یکی و بوسیده ثال دیگه ای زدم چشاش گرد شد، گفتم ممنون من دیگه پیاده می شم، گفت تو با بقیه فرق داری قدر خودت و بدون گفتم من فقط این نظر و دادم خودم از شمام کثیف ترم


*من پولدار نیسم دربست گرفتما بارم زیاد بود شده بودم مثل قدیما دوره گردا
*این آقایی که دیدین به دانا بمان ها می گفت خراب وای خودش خرابه بود عوضی سن کلاغ داشت اومده می گه خون خالی بود با بچه ها حاج خانوم شمایی که صبح شوهرت که هم جنس ما نیز باشه میای راش می ندازی تا جلو در یه لقمم نون پنیر سبزی می دی(گردو ضرر داره برای این سن) شوهرت خائن نه به خاطر اینکه با کس دیگه بوده به خاطر اینکه حیله گره، گهشو می خوره استفراغشو می بینه بعد میاد می گه بیچاره شوهرتون
*ویش می خواستم باهات تماس بگیرم گفتم فحش می دی. ماه رنگ پریده هم کم کم داره واسه غیبت کوچک می ره پشت ابر

*دانا بمان جان حرف بسیار است از ویش یاد بگیر برو کلاس کاراته هم جنسان در شرف رم کردنند از نیاز های درونی و کمبوداتی از جنس من

20071027

مفلوكيد اگر... ؟

نشسته بودم دم پادگان نزديك سيم خاردارا به ماه رنگ پريده نگاه مي كردم به دانا بمان فكر واينكه ويش الان داره با دوست پسرش چي مي كنه؟ احتمالا" داره فحش مي ده شايدم باز قاطي كرده. صداي تانك ها كه رزمايش شبونه دارن آتيش سيگار و مي ريزه رو شلوارم احتمالا باز بايد دروغ بگم كه روح الله سيگار كشيد تو ماشين ريخت رو شلوارم. پنج سالي مي شد سيگار نكشيدم به جز دو باري كه با بچه ها رفتيم شمال. نشسته بودم دو نفر هم وطن همجنس زيپ شلوار رو به پايين هدايت كردند و ادرار كردن بر گياهي هرز بغضم گرفت براي گياه و آن خاك كه قبر سگي بود با وفا، ماه آنقدر نگاه كرد كه بقيه سيگار ها را شكاندم راستي يكي از آشنايان با تخلص امير تايگر در حال تدارك يك حس عجيب براي من و شماست قدري كيسه بياوريد استفراغتان نيايد مي گويم انس نيستيد و مفلوكيد

*كسي گفت غلط املاييهايت از عمد است گفتم نه از كم سواديست روزگار كمي سخت تر شده در حد انفجار فرار بي فايدست مرگ را عشق است

20071026

گوش ها زنگ زده اند

كاسه ي سرم لبريز از استفراغات زمانست چه قدر كژ مرامي چه قدر؟ با اون گونه هاي گل كرده ي همچون رُز مشكي با اين همه دانايي كه دم ازش مي زد شد دانا بمان كانا! چرا نه آموخته ايم كه آنچه را بر فكر و قلبمان مي گذرد تا مطمئن نشديم كه حقيقت است بر اين ترگاه لزج جاري نسازيم؟ ويش هيچ گاه نخواهد گفت دوستت دارم را چون فهم اين كلام را دارد و عشق برايش مقدس است. اما بسته اي از دانا بمان ها و همجنسان من در هوا مي گويند، مثلا" ماه رنگ پريده هيچ گاه نخواهد گفت. جمعه قتل گاه حس نوشتن است افلاكيان از انتظار مي نويسند و من از دلايل ظهور؟ بو بكشيد اين جا بوي گندي مي آيد از دروغ اصلا" مي شنويد؟ به خدا نه، گوش ها زنگ زده اند، همچو آن زنگوله كه خريدم از بُز

20071025

ديدمت

كجايي؟ آهان ديدمت، خُب قطع كن ديگه دارم مي بينمت. آهان يادم نيود ازدواج كردي ببخش دستم دراز شد، پير شدي يكمم چاق. باشه ميريم يه وري، حالا كدوم وري؟ بريم همين فاز يك اكباتان جاي دنج زياد داره.آره به ياد روزگاران له شده. خُب تو كه مي خواي بگي نه چرا پس مي گي به ياد دوران؟ چيزي نمي خوري؟ فقط يه آب معدني؟ بيا برات شكلاتم خريدم مثل هزار سال پيش، همين درخت بود؟ آره، مي بينم رو تنش پوست درومده يادگاريهامون پاك شد شايد اگه عقده يي بود الآن با شاخ و برگش مي خوابوند تو گوشت. خُب تو اول نوشتي با اون چاقو كه از خونه كف رفته بودي واسه من پرتغال پوس مي كندي، الو كجايي؟ اينم اولين جاييه كه بغلت كردم گفتي بسٌه... باشه ديگه نمي گم خُب چه خبر از زنديگت؟كجا رفته؟ غذاب وژدان نداري با اينكه با كسي هستي باز با من قرار مي ذاري؟ باشه اعصابت و خورد نمي كنم، آخه به چيه من نياز داري؟ من سيگارم مي كشم زشت تر از قبل شدم صدامم واسه شعر خوندن ديگه اصلا خوب نيست، باشه يه دونه مي خونم (-) استفراغ نكني رومومن مي دونم دگيه دلي نمونده تا شعر بگم اشكم در مياد ياد هزار سال پيش مي اُفتم. باز بگو قسمت بود كه با يه پولدار ازدواج كني تا بتوني آزاد باشي، الان آزادي، باشه بازم برو، باز قرار بذاري ميام مي شنوي؟ من ازت خسته نمي شم

*امروز رفتم يه جا دانا بمان را ديدم ديوانه بود مثل قديم ها
*ويش معتاد شده هر روز واسه كفترا پيتزا مي خره بعضي وقتا از منم پول قرض مي گيره

20071024

می بویند

دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می ‌دارم
دلت را می ‌بویند
روزگار غریبی ست، نازنین

و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می‌زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن‌بست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت‌ بار سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبی‌ست، نازنین

آن که بر در می‌کوبد شباهنگام
به کشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان‌اند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با کنده و ساتوری خون‌آلود
روزگار غریبی‌ست، نازنین

و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی‌ست، نازنین

ابلیس پیروزمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

عالی جناب، شاملو













*خُب دانا بمان چرا تا ساعت شیش شب با دوستات می ری بیرون که بعد بیای خونه این جوری کتک بخوری؟ (این جوری رو نمی شه دید بنا به دلایلی نمی تونیم به دلیل حفظ رابطه محرم و نامحرمی ببینیم در ضمن اگر ببینید استفراغ می کنید) ببین هم جنس من که برادر توئه چه قدر زود میاد خونه ساعت یک صبح اصلا" بوی سیگار نمی ده نه دهنش از اون جهت نه از این جهت، خُب از ویش یاد بگیر دیوانه باش، سرت و بنداز پایین بخند به ریش دنیای پیر

20071023

چار در

ساعت حدود خیلی شب بود. یه پاترول چار در جلو خونه پارک کرده بود. صدای آهنگ آروم میومد. گفتم دانشجوئن بذار خوش باشن. یکم گذشت شب تر شد دیدیم نه هنوز همون جور از ماشین دود میاد و صدای آهنگ یه کوچک زیاد شده. گفتیم به بهونه آشغال بردن بریم پایین. حالا مگه آشغال پیدا می شد همه رو گذاشته بودن بی رون. رفتم تو انباری این مجله روزنامه قدیمی هارو پر کردم تو کیسه زباله. در و باز کردیم رفتیم بذاریم توی سطل مخصوص زباله یه نگاه زاویه دار که انداختیم دیدیم محفل زیاد از حد زمینی دو تا دانا بمان سه تا هم هم جنس من، یکی از دانا بمان ها انقدر فتیر می ذاشت رو لبش که آدم فکر می کرد تو یه خانواده بنگی به دنیا اومده، ان یکیم خونه خاله اومده در آغوش یکی از هم جنسان من داره ملٌغ می زنه یکی از هم جنسان من ساکت نشسته پشت فرمون یه سیگاره قهوه ای رنگ رو لبش تو تا سیم هم که هدایت شدن تو گوشش آروم اشک می ریزه داشتم به پسر نگاه می کردم که یکی از هم جنسان گفت چیزی می خوای؟ من گفتم نه داشتم می رفتم که اون هم جنسی که داشت قهوه ای دود می کرد استفراغ کرد و صبح فقط استفراغش مونده بود رو زمین که تو استفراغش چند تا مو هویدا بود


*دانا بمان زین پس به جای واژه ی بانو استفاده می شود به علت آنکه پریشادخت فرمودند برای دومین بار است که بانو در نوشته های انسی می آید
*ویش به موسیقی رپ علاقه منده کمی دیوانه شده نمی دونه کی و انتخاب کنه عشق هم براش مقدسه نمی دونم ربطی داشت اینجا گفتم یا نه ولی نگرانم بیشتر از اونی* که بخواد دهنش و باز کنه و استفراغ کنه رو من


20071022

در راه هر کجا

می دونم کارم درست نیست تو خیابون نباید دنبالتون بی اُفتم ولی خُب شما این شماره رو بگیرین من دیگه مزاحمتون نمی شم. چشم الان می رم، منم می دونم براتون بده ولی خُب جای من بودین چی می کردین؟ نگین تو رو خدا، چی و بی خیال بشم. باشه قسم می خورم دیگه ادامه ندم شما شماره بگیرین. بی نهایت ممنون، باشه چشم دارم می رم دیگه مواظب خودتون باشین. خداحافظ. خُب بانو الان من و تنهاییم شماره گرفتی؟ می خوای زنگم بزنی؟ شاید زیادم بد به نظر نمی اومد اما کسی که انقدر راحت فرهنگ و ادب و می ذاره زیر پاش نمی تونه اولین بارش باشه، شایدم زیاد تو خیابون دیده. بانو کل شهر تو را به عنوان یک انسان سنگین و مغرور عاقل قبول دارن خودت و خراب نکن، ویش را ببین انقدر خودش را بزرگ کرد که ترکید و الان ترک ترک شده، البته اگر این گونه فکر کند که خیلی با دیگران فرق دارد کمی دیگرد می ترکد به قول خودش تهفه ای نیست. من گفتم هست؟ بانو به دوستاتم بگو عشق خوبه اما نه تو خیابونی که خیلی چیزها خورده میشه و خیلی هاش و چند وقت بعد استفراغ می کنند. یه چیز هم رو یه کاغذ می نویسم می ذارم تو جیب مانتوت ما جماعت مذکر عادت داریم حقیر بازی و مظلوم نمایی کنیم تو فقط بدون کسی که دوستت داره اگر زیاد نگاهت کرد منظور از زیاد سه چار ماه نیست یکی دو سال اون موقع تازه می تونی بهش فکر کنی و بدون اگه عجیب زدی برجکش دیگه قایمکی می بینتت می تونی یکم به اون اعتماد کنی شاید یه دو سالی طول بکشه بیاد جلو بگه وقت دارین؟ بانو مواظب همه چی باش

20071021

و تجربه ای جدید

هزار بار دیدمت ولی فکر نمی کردم یه روز عاشق تو بشم تو با من چی کردی؟ چرا انقدر نازی؟ چرا انقدر دیوانه ای؟ یک چیزی می گم ناراحت نشو اما فکر می کنم دیگه هیچی بین ما نیست می شه؟ الان می گم صبر کن؟ باشه ولی قول بده ناراحت نشی؟ می خوام ببوسمت. اگه بگی گم شو بخدا می رم، اما نمی دونم چرا این و ازت می خوام. واقعا"، اشکالی نداره؟ اگه بخاطره منه نه.. واقعا" تو هم می خوای؟ :::سه هفته بعد::: فکر نمی کردم انقدر بهم نزدیک بشیم ولی ما نباید به هم وابسته بشیم. و تجربه ای جدید. بانو دیدی، جان من مواظب خودت باش. مثل ویش

20071020

مرگ بر ... يك

مورچه زماني پيش
فاخته اعدام شد ما خبرنگاران چه نوشتيم ؟

اندك زماني پيش
بدقدمي پوتين و مهر سكوتي كه بر آواي فاخته حك شد
يا فاخته صمدی و 9 نفر دیگر امروز در زندان اوین اعدام شدند

اندك زماني بيش از پيش
فاخته صمدي هنوز در يك قدمي اعدام است

اندك زماني، بيش از بيش از، پيش
فاخته صمدي در آستانه اعدام قرار گرفت

اين مطالب همه اش دزدي بود اگر خوب بخوانيد مي فهميد چه شده است
من را تكان داد شايد بيشتر از صدا كردن ويش يا جواب ندادن به تلفن هايم


*منظور از ما خبرنگاران من و شما نيستيم، ماييم
**اين پست با پارتي بازي اومد اينجا قرار بود هر روز يكي ولي از قانون و چارچوب الكي بدم مياد خبرش مهم بود، جدي مي گم بين خودمون بمونه كي مشنوه، مطمئنيم كه دين اين و ميگه و همه قاضيا قاضين؟ علي نخواستيم ولي يه كوچولو شبيهش باشن زياد دووم نمي يارن، مثلا"، مثلا" مرحوم شهيد رجايي يا عالي جناب طالقاني. آسمون ابريه، خدام دلش پره. نيگن از كجا مي دونم فقط احساس كردم

باور مکن

مثل تمام دفعات دیوانه ام می کرد، ویش را می گویم می گفت همین حالا سه نفر مثل تو عاشقم هستند، از کجا می داند من دروغ نگفتم و چه طور مرا عاشق خواند؟ درست که من زیاد گفته ام واژه را ولی او نمی بایست باور کند، و نکرد هیچ گاه. دیوانه است، مهربان، به موسیقی رپ علاقه دارد. به مادر می گوید مام. کلا" مرا می کشد، بانو گول مرا نخور لطفا"، ما همه تنها حرف می زنیم این را باور کم و اشکمان را بیشتر باور مکن

*ویش نام یک شخصیت مونث می باشد که نمی دانم هست یا خیلی هست

20071019

عدالت

هر جمعه می رفتم سر خاک مرده ها یک هفته در میون شهدا، مرده ها. امروز که داشتم می رفتم، ساعت حدود شیش بود هیچ کس تو محل نبود زمین پر برف بود جای چند تا لاستیک ماشین بود همین، سرم پایین بود که یه دونه الاغ دیدم خاکستری بود چشماش از چشمای خیلی ها قشنگ تر بود من و یه جوری نگاه می کرد گفتم شاید می خواد جفت گیری کنه، اومد از کنارم رد شد باز عقب و نگاه کرد دویدم رفتم از یه مغازه که اسمش عدالت بود یکم خیار و گوجه بخرم که حیوونی بخوره رفتم خریدم یکم نق زد گفت نمی بینی ساعت چنده گفتم خب عدل که وقت نمی خواد گفت چی می خوای؟ گفتم سیب زمینی و گوجه گفت پولت نوئه گفتم آره گفت چون صبح زوده یکم گرون تر حساب می کنم گفتم باشه فقط سریع حواسم به دوست جدیدم بود رفتم بهش گوجه خیار بدم دادم خورد، بعد استفراغ کرد. گوجه و خیاراش گندیده بود روش و با رنگ دیوار رنگ زدن. دوستم قهر کرد گفت تو هم مثل بقیه ای

20071018

شبِ یک

هر چی تو فکرم بود به زبانم نمی سرود خسته شدم از بس هوا خوردم یکم هم باید خفه شم، چرا باید هر روز آفتاب دید شب مگه چیزی از اینکه همه هم و نبینن کم داره، تازه بهترم هست می تونی ببوسی می تونی استفراغ کنی می تونی به خاطره استفراغ کردن استفراغ یه نفر دیگرم نبینی می تونی قتل کنی، می تونی راحت تر بدزدی، می تونی فیوض برق و بزنی و همه شمع روشن کنند می تونی تا صبح با ماه لاس بزنی می تونی دیوانه کنی. می تونی تنهایی سیگار بکشی و فقط از آتیش سیگارت بفهمن تو آدمی نه به خاطره اندازه ی دماغت


*فیوض در اینجا بر باب مفعول از فیض



20071017

آسوده مگذر

کیف در دست، دست در جیب. نگاه به اعماق زمین همان گونه کج و معتادانه قدوم در میان راه مسعود: روی بوسی کجاهایی؟ هنوز همون طور -ُ- خُلی او به من گفت با رشته ی انسانی در مغازه ای مانتو فروشی کار می کند، بزرگ شده موهای، سینه اش درآمده همه را فر داده بیرون، با رشته ی انسانی نام من را صدا می زند می گوید نمی دونی چه گوشتایی رو ... گفتم چند تا گفت اینجا چون تازه افتتاح شده هفت هشت تا ظهر اونجا تو اون اطاق فرش می ندازیم، کمی تندی می کنم جان خودش را قسم می خورد که با زور تا به حال نه! هرچه بوده از خداشون بوده، می گم یک روز چوب کارت و می خوری می خنده می گه یه دونه من آدم نشدم یه دونه تو هنوز همون طور -ُ- خُلی. می بینی بانو؟ می شنوی بانو؟ هیچ کدوم از این دخترها فکر نمی کردن یه روز به اینجا برسن که ... پس مهربان باش با خودت، بانو، بانوی من

20071016

دم دمی مزاج

مگه مجبور بودی بعد این همه وقت زنگ بزنی بگی صداتون عوض شده، بگی یه جوری شدین، تو هم بعد یه عمر چار تا سیگار نذاری گوشه ی لبت و های های به به غلط اضافی فکر کنی. گفتی تموم اون بی نوا هم که گفت باشه اما چرا؟ پس چرا اینقدر تلاش کردین؟ بیجا کردی گفتی عاشق و معشوق نباید به هم برسن، تو که دیدی یه سگ سرطانی اومد جلوتون دراز کشید، حالا میگی نوشته هام رو هنوز دارین؟ معلوم می گه نه؟ اما نمی دونم چرا این و دروغ گفت، آخرشم گفت بابام اومد می شه قطع کنیم؟ زرشک بمیر دم دمی مزاج، می دونم استفراغ می خوای کنی، فقط تو آینه استفراغ کن

20071015

وین نام خدا

معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید

رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید

به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید

عالی جناب، حافظ