20080331

کسانی که می روند؛ می مانند

همین جوری پیش بره احتمالن این مُد به روستای شُمام میادُ شمام لباس های مارک دار بپوشین و تا اون کِشِ لباس زیرتون رُ نشون ندین که خیلی خارجیه بی خیال قضیه نمی شین! فداش برم که به زمونه باشه تیر برق هم پاچه هاش رُ می ده بالا تا میلگردهاش بیوفته بیرون، اتفاق بدی در حال اتفاق اُفتادن، مثلن دختر آل پاچینو کشته می شه و من می فهمم عاشق اون گریه ی دیوانه کننده ی پدر هستم، این عاقلانه نیست که هیچ، عادلانه هم نیست، خُب سطح دید ها به اینجا رسیده نمی شه کاریش کرد، آکیش خائن و بدبخت خواهد سوخت برای آبستن شدن از یک مقدونیه ای، از نرفتن با کیارش، مثل تو، و به قول آقا رضا مارمولک، تو نه تو اونی که فلان چیزه فلان رنگی پوشیده بله بله، شما. اندک اندک خواهیم دید، که ماه می تواند پُشت ابر بماند باد گلو هم بزند احیانن اگر نَزَد در آغوشش هم می گیریم و چند ضربه ی آرام به پشت و کتفِ او می زنیم، در این گیرُ دار، ابر سر سختانه ایستاده، و نگاهی به گشت نیروی انتظامی دارد، نمی گذارد ماهَکَش معلوم شَوَد، گشت نیروی انتظامی می آید، خانوم این وقته شب این جا چی می کنین؟ شاید به تمثیل از فیلم شب های روشن بگوییم او منتظر کسیست و اُستاد ادبیاتی روس او را نجات می دهد اما نه، می گوید، من تن فروش هستم، می خواین من رو ببرین؟ گفت نه ما فقط با کسایی که...! دختر می گه، کسایی که؟ می گن هیچی زیاد خیابونا امن نیست سریع یه نفر رو پیدا کن، و دختر در حالی که بغض کرده بود، عاشقش می آید می گوید، ببخش دیر اومدم، بابا باید می خوابید، امروز اخراج شد، بیمه براش رد نمی کردن تو این بیست و نُه سال. در اینجا می توانی به کتیبه های ایران هخامنش رجوع کنیم که مساعده و بستانکار را هم داشتند، علاوه بر بیمه. تازه اون موقع ماشین پلیس ها بنز یا پاجیرو نبود، یک آدم بود می گفت بانو، و آکیش بزغاله که نمادی برای زن هاست، سپندار را به کجا فرستاد نمی دانیم، و یونانی های فاسق و دروغگو، روزی خونریزی خواهند کرد از همه جا به خصوص... هیچی همان همه جا، شاید بگویم این حرف ها به چه درد می خورد؟ این ها برای درد نیست، همین طوری می گم، گِردی، اما روزی ما هم به جایی می رسیم که فیلمی از فاسق بوش در کنار سگی بگیریم که با هم رابطه های پنهانی دارد، زیاد نگران نباشیم؟ چی چی نگران نباشیم، ملت عقده ای شُدن برای دست شویی هم باید برن صف بکشن، خون هم بخوای اهدا کنی همینه ها، میخوای محبت کنی رای هم بدی همینه، برای به شهادت رسیدن هم همینه، اصلن ناف این انقلاب رو با شرکت در صف های پر شور دست شویی و خیلی چیز های دیگه بُریدن، ناگفته نماند، مَرد ها تنهایی اختیار کُنید و خاجه شدن هم بد نیست زن ها ریا کارند به این گوش کنید: زن، زشت و زیبا ... زن، فتنه و ریا ... زن، جادو می کند! طلسم جادوی زن، اشک اوست و گریه ی زن، آخرین حربه ی شکست مرد ... این رو با عجله نخونین و قصد توهین به زن ها مرد ها و عزیزان دو جنسی هم ندارم، البته اگر بهتان برخورد اصلن مهم نیست، چون من خودم هم احتمالن درصد بندی داشته باشم، قدری سگ قدری خر که شاید قدرش بیشتر باشد قدری دارکوب قدری مرد قدری زن قدری درخت بقیه ی قدری هایش خصوصیست، یه چیزی بگم بعد برم تن چیزم رو بذارم برای خواب، جان مادرتون درست فکر کنین این ها نوشتست، و اگر غلط فکر کردین به نظر محسن نامجو آه به ( یک کلمه ی چند حرفی ) دروغ گو نباشیم کلمات را ارزش نهیم، معانی را بپاییم باشد که روزی ما هم فهیم باشیم نه یک لاس زن، نه یک عقریه ی دروغگو و نه یک " تو". تمام فروشیها ( فروردین ) ماهتان رعنا باد
____________________________________________
*در حمام در زیر دوش چشم هایت را بمال، برای چه هبوط کرده ای؟
*در یزرگراه دستمان را برای کودکی افلیج تکان بده، او بخنند و آب دهانش شکوفه سازد درختان را
*به خاطره ها گوش کُن، اگر پنداشتی دروغ است، به پیش شمعی برو و دیدت را بسوزان
*تف به ذات لامپ، مهتاب را عشق است


20080328

صیغه سیخی شیش هزار

همین الآن دلم گرفت، زنگ بزن، نامه بده، نگاهم کُن دلم را باز کُن، چیه چرا اینجوری نیگا می کُنی نترس نمی خورمت، بابا بزرگ که مُرد وصیت کرده من هزار شب در میون روزه بگیرم، و این تو اون هزار شبست، و تو روزهایی هم که روزه حرام اعلام شده، میتونم گُلاب به روتون دختر صیغه کنم، با مزست نه! صیغه من تو را برای فلان روز فلان پول فلان مکان فلان ریال می دهم، قبول؟ قبول قبول هر چی که گفتی بازم قبول، خاک تو سرت بریزن با اعمال شاقه، می ریم خیاطی بیوَست (شوهر فوت شده) اگه بخوای صیغه میشه، می ریم سر سی و سه پُل سیگارمون رو آتیش می کنیم، می گه استاد دانشگاست، علوم فقه درس می ده، شوهرش تو جنگ مفقود الاثر شده، صیغه می شه! می ریم تو قبر، مُرده شور خانوم بالا سرمون، به علت کمبود مَرد، زن ها این کار رو انجام می دن! البته جاهایِ خجالتی را پنهان نمی کنند (این حرفا چیه؟) زن های آنجا هم صیغه می شوند، بدون پول فقط کفن نو و کهنه را جا به جا می کنند، تو اون دنیا می ری همه چیز آزاد، حالا هِی بهت حوری میدن، حوری کمر باریک، گونه درشت که می خنده شبیه خرمگس نمی شه، مانکن می دن، مُدل های بهشتی برای دهن آب افتادن جهنمی ها، چادُر مخصوص حوریان بدون جیب، و رکورد دار در تعداد چاک ها، این جا زمین است، به روایت شب، پوچ کسی نیست که گوید پوچم، پوچ کسی نیست که تیره گی می گه، پوچ کسیست که دروغ می گوید، مثالش کم نیست، همین آقاهه که نامه عاشقانه می نویسه، و بیچاره دانشجوهای ستاره دار، چرا انقدر بهشون می گن شما خوبین، اونا قاتلن، سه چهار نفرم با دستای خودم دیدم می دیدین، راستی گفت مقدس، هیه ( نوعی خنده ی چشم کورانه ) از معدود حرف هاییش بود که نمی شد خورد، استفراغ باید کرد بر دروغ گو، حالم خوب نیست چرت زیاد می گم، البته تا حالا به این خوبی نبودم
____________________________________________

20080326

اوهون

چی کُنیم؟ -
تو بگو +
بریم خونه ی سالمندان -
قشنگِ +
عجب روحیه ای! بعدِ اون چی کنیم؟ +
بریم سَرِ قبرِ خودمون، همون دو طبقه ای که خریده بودی -
اینم خوبه +
به نظر تو کجا بریم؟ -
من می گم: بریم سونوگرافی؛ ببینیم بچه پسره یا دختر؟ +
یا یه پسر و دختر +
یا دو تا پسر +
یا دو تا دختر +
موقع سال تحویل که جایی باز نیست، مَردِ من -
ممنون که گفتی مَردِ من! چسبید +
خُب؟ -
چه قدر مونده به سال تحویل؟ +
سه ساعتُ بیستُ شِش دقیقه -
تا اون موقع بیا سیگارُ تَرک کنیم -
برای همیشه؟ +
نه، تا سال تحویل +
قَبول -
لِباستُ بپوش بریم بیرون +
کجا؟ -
بیرون دیگه، اگه می دونستم کجا! اِسمِ اون جارُ می گفتم +
اون روسری سپیدتُ سَر کن +
چَشم، مَردِ من -
خُب مَن حاضرم -
هوا هنوز یِکم سَردِ +
نه، قبول ندارم -
یه جوری می گی قبول ندارم +
اِنگار گُفتَم نباید امسال برای قَلبِت نگران باشیم +
راست می گی، یِکَم سردِ -
خوشحالم که این کفش پسته ای هات رُ پوشیدی +
به خصوص با این جوراب هایِ سپید، مِثلِ عروسک های نجیب شُدی +
ممنون -
ناراحت شدی؟ +
نه، من هیچ وقت نمی تونم از دَستِت ناراحت بشم -
زیاد مهربون نباش؛ من بی جَنبَم +
تو همیشه باید دَرصَدی برای احساسِ سرد بذاری -
در غیر این صورت، سالِت تحویل نمی شه -
... +
خنده هاتُ تکرار کُن -
از اول آشناییمون تا الآن شاید این بیستُمین بارِ که می خندی -
خنده من رُ زشت می کنه، شایدم زشت تر +
به نظرِ من که نه -
...
خُب حالا کُدوم وری بریم؟ +
تو بگو -
چشمات رُ ببند؛ ببین سمت چَپِت بیشتر می کشوندت، یا راست +
... -
هیچ کُدوم، فکر کنم یعنی مستقیم -
باز چِشمات رُ ببند، ببین درونت بیشتر به جلو رفتن علاقه داره؟ +
یا عقب ؟ +
... -
چَپ نه -
راست، مثل اینکه نخی از درون روی پوستم کشیده می شه -
اون نَخ من رُ هدایت می کنه -
شایدم ما رُ -
آره؛ ما رُ +
مثلِ بادبانِ قایق +
شاید، ولی جُملَت به دلم، نَنِشَست -
راست می گی؛ خواستم فقط چیزی گفته باشم +
...
این راه چه قدر قشنگ به نظر می رسه، اون نخ یک چیز می دونست +
آره؛ می دونست -
می خوای بریم خونه ی بابایینا؟ +
آره؛ می خوام -
...
تو زنگ بزن -
نه؛ تو زنگ بزن +
...
ماییم -
مامان ماییم، لَطفَن باز کُن +
...
چرا زود پاشُدی؟ -
بابا مامان یه جوری بَِهم نگاه می کردن +
شاید مِثلِ زَمانی که من به دنیا نیومده بودم، عاشق تر هستن +
خوشگل بود -
کی؟ +
شایدم چی؟ +
حرفت -
به نظرت، الآن دارن چی می کنن؟ -
کاریُ که خیلی ها تو سالِ اول زندگیِ مشترکشون می کُنن +
ما جُزوِ خیلی ها نیستیم، چون داریم راه می ریم -
اونایی که تو خونن، دارن می دَوَن +
ما هم بریم خونه؟ -
نه؛ بریم خونه ی اون یکی مامان بابا +
باشه -
اما اون ها، در هر صورت تنها نیستن، خواهرمُ داداشم با بچه ها اونجان -
بذار بریم؛ تا تنها تر بشن +
باشه؛ بِریم -
نه؛ نَریم، سالِ دیگه شاید ما هم تنها بشیم +
شایدم تنها تر، اگه دو قلو باشن شایدم چند قلو -
یعنی بریم خونه؟ -
اوهون +
از این که داری پدر می شی ناراحتی؟ -
نه +
میای تا خونه، بِدَویم؟ -
نه، مَردُم می گن، خیلی بچه ایم +
مگه نیستیم؟ -
نمی دونم +
تو از بچه ها بدت میاد؟ -
نه +
بِدَویم؟ +
اگه می خآی؟ -
می خام +
اما این سه تا ماهی سر گیجه می گیرن تا خونه +
خُب بریم پسشون بدیم -
باشه +
...
حالا بِدَویم؟ -
چه قَدر مونده به سال تحویل؟ +
یک ساعتُ پَنجاهُ شُش دقیقه -
چرا گٌفتی شُش؟ +
من گفتم؟ -
آره؛ همین الآن گفتی +
حواسم نبود -
دوباره بگو +
یک ساعتُ پنجاهُ پَنج دقیقه -
رفتیم خونه؛ بعدش چی کُنیم؟ +
کاریُ که خیلی ها تو اولین سالِ زندگیِ مُشترکشون می کُنن -
اما، ما جزوِ خیلی ها نیستیم؛ خیلی ها می رن خونه ی بُزُرگتراشون +
اوهون -
بیا بِریم مزار شُهدا +
باشه بریم -
مِثلِ خیلی ها +
آره، مِثلِ خیلی ها -

این است! کدام؟

می دَوند
سایه ها در نور
پی در پی
می لرزند، گور ها
ز صاحب خانه هاشان
اجاره نشین هم بعضی ها -
خیر، خیلی ها -
درست، این است -
در شُرُفِ صداقت
تابلویی ندیدیم اما
بویش به چشمانمان می وزد، که
______________________________________
ماه، آلوده ی مه
قلیان می پُکد: همرهش تنباکوی ستاره
شاید و ستاره هایی
پیرتر
کم نور تر

دورتر
با صفاتر، اما
______________________________________
سوزنی پیدا
در، انبارِ کاه
او منم
آلوده به خآب
بر تن پوش کاه
کاهدان آتش گرفت
من هم قُر گرفت
______________________________________
درآبستنِ تیغی
میانِ لگدمالِ گاوی
که
سرخ بیند
بر گردنِ جفتش
این جا سلاخ خانه است
نگهبانان بیدار، با دار
و هشیار، نه
هشیار واژه ی سنگینیست
بر بیشتری ها نچسب
______________________________________
پوتینِ این سرباز زخمی
از برای بوسه هایِ
خاردارِ سیم
این طرف تر
کام گیرد
ز تَه مانده ی سیگارِ شما
او نمی شناسد
هیچ فیلتری را
چه رسد به رسمیت
کام گیرد
تا مغز لب
______________________________________
خسوف هست؟ -
بله حاضر -
راستی روز را
من از زمان بارداریِ مادرم
زِ یاد برده ام










______________________________________
*محسن نامجو هنوز می داند که، که ... ، هیچی مهم نیست، موسیقی اش را به جا آوریم
جَم جَم جَم زِ جامِ جَم
جُم جُمه ی مرا نَبُر

...................

20080325

تیتراژ

قسمت های قبل را، شاید با زور نوشتم مثل کارگردانی که فکر می کند شخص مورد نظرش رئیس جمهور می شود، برای او فیلم تبلیغاتی می سازد، چون فکر می کند او اگر شود نماینده مردم او به نان و نوایی می رسد، من هم از آزادی و عدالت نوشتم، شاید به هیچ چیز نرسم اما، وژدانم خوش مزه می شود، مثل آب نبات دهنی دختری که به زمین خورد و متوجه شکستن دنانش نشده و به آب نبات نگاه می کند که سالم است و خوشحال، عزیزانم که مهمان هستید و در شُرُف مرگ ببخشین شهادات، من همچو دندانم و شما آب نبات؛ البته هم شما می شکنید هم من، و من برای خودم ننوشتم این را، برای امامی نوشتم که شمشیرش دست حاکمان است، و به اسم آن حرف های چند حرفی می خورند

قسمت آخر

سلام صبح بخیر، خوب خوابیدین؟ نه بابا مگه شمام کابوس می بینین، خوب بگذریم، بابا نمی خوام بدونم چه خوابی دیدی، باشه بابا خواب نه کابوس، خدا خفت نکنه، بگو، بابا شوخی کردم بگو دیگه، حالا باید نازش رو بکشیم، هیس هیس ثبر کن، اومدن جلوی در، یه لحظه برو تو صندوق چه، بابا برو، ( دستم رو گذاشتم، رو دهن یکیشون تا چیزی نگه بفهن اینجان، اون یکی هم بیچاره اصلن نایی نداشت برای اعتراض و فریاد، شاید این جا هم همان جمله بی خود و شهید کشانه ی سکوت بالاترین فریادهاست ) نه به جان شما آقا ما اینجا هیچ کس رو راه ندیدیم و ندادیم، باشه می دونم جایزش یک سال استفاده ی رایگان از حرم سرای دربار است، بیاین بیرون، باشه دیگه جلوی دهنت رو نمی گیرم تا بری مثل اقوامت بمیری، خوب بابا شهید بشی، اسیر بشی، مفقود الاثر بشی، این نمی دونم کیه، ولی قیافش به آدمای وابسته نمی خورد، خودت بگو کی هستی؟ اسمم مهم نیست، شهرم مهم نیست، وزبانم مهم نیست، کشورم مهم نیست، من از زمینم، و مادرم آسمان است، یکتا پرست هستم و صد و بیست و چهار هزار پیامبر را باور دارم، وجانشینان پاکش علی تا مهدی را. آزادی برخواست گفت خوش اومدی، و آن شخص بیمار عدالت بود، گفت :: چشمک :: گلی را از زیر پوستینش در آورد، چارقدش را کند، با شمشیری هر دو را شهید کرد، باشه فشار نده کُشت و هم اکنون نوک شمشیرش را گذاشته شمشیر ذولفقار علی را، می گوید بنویس

* به اسم دین می کنند هر کاری و معرفت آزادی و عشق، مساوات و برای، لعنت به بُز دل

20080324

قسمت دوم

می گن، نیروی انتظامی اومده، ببخشین باید قایمتون کنیم در گنجه، یا صندوق چه، بابا جوگیر نشین چی می خواین برین باهاش حرف بزنین، تخت تعقیبین از همه ی اون همه رفیق شما دو تا موندین می خواین این یه ذره امیدمون رو هم نا امید کنین؟ ___ خوب رفتن بیاین بیرن، جون من ناراحت نباشین، به خدا لازم بود، راستی حال اون چه طور؟ جان من؟ باشه برین بخوابین من نگهبانی می دم، فقط لباس هاتون رو عوض کنین، باشه بابا عوض نکنین

قسمت اول

اوهون، دلم تنگ شده برات، فعلن می تونی داد بزنی کسی صدات رو نمی شنوه، کسی دنبالت نیست، عزیزکم، همه رفتن، همه ی کسانی که بهت خیانت کردن و می گفتن عاشقتن، اونایم که واقهن دوستت داشتن به دست پسر عموهات کشته شدند، به به جمعتون جمعِ، خانوادگی اومدین، ممنون خوبم، ولی نمی پرسم شما خوب هستین، چون می دونم خوب نیست حالتون، و عزیزان دیگرتونم به اغما رفتن، چرا نمی شینین؟ نه فکر نکنم دیگه کسی قصد داشته باشه شما رو از پای دراره، خندتون تلخ بود، و آهتون پر از معنای سنگین، نه ما این جا خدمتکار نداریم ما از عاشقان شماییم، می تونیم یکم برقصیم و کمی هم نوشیدنی بخوریم به نظر من برای روحیمون خوبه، می دونم راست می گین

20080323

این شماره من ( بسیار صفر ) پیس

چشمم زمین بود، و به گربه ها حسادت می کرد، او را نگاه نمی کردند آن قدر ها که به او نگاه می کنند، گربه را بیند یه حیوونی یه آخِی چیزی نثارش می کنند و لی به اون می گفتن بدبخت یتیم، اون همی شه از زباله ها می خوردف همین الان از کره ی ماه پیامی اومد داد نزن، کسی داد می زنه که نمی شنوه، خداییش دوستان بزرگی دارم، اون پسره ولش کن بذارین براتون یه معما طرح کنم؟ اون چیه که تو زمستون اطاق رو گرم می کنه، تو تابستون بالای درخته؟ علو پسره کو؟

20080322

حال نه، نه دیروز و نباشد فردا

مُردن بهترین بودن است












* یک بار روی کاغذ کشیدم! شد این

20080321

نشد که نشد

تو سال هشتاد و هفت باز با همون شخصیت بی خود باز با همان ادبیات نا جالب آمدم، و تصمیماتی گرفتم، که به احدی ربط ندارد، فقط لعنت به دنیایی که مرز دارد، راستی یه چی گوش می دین؟
من به عقوبت خویش می اندیشم به درونی در درونم
به خستگی سنگ فرش پیاده رو، از حوصله مند بودن آفتاب
از قهر آلوده ی پای ها
اندیشه می کنم قدری در قهوه خانه ای سبز
به آواز تمشک های وحشی سر گردنه
خوب هر کسی قسمتی دارد
قیمتی هم یا که نیز
سر گردنه ی من را پیرایش گر با تیغ یا همان آرایشکر دلبرانه بُراند

*یک نفر گفت، از کافکا گویند که تو چون روشن فکری از چه رو باز سیگار روی لب می گذاری، سیگارش را نمایان و برهنه نشان می دهده، گوید، من این را روزی هزار بار متارکه گویم، واین دلیلی نیست برای بودنم، تنها خواستم بگویم، نمی شود، خفه شد، گرچه سکوت را بزرگانه می پندارم و من بنابر این یا با استفاده از فوانین هندسه، سه نقطه کوچکم











20080307

ننگ باد، منتظر را، این حزین را

و هیچ کس نمی فهمد به خصوص خودم، بیشتر از همه نیز، و شاید پیشتاز نفهمانم، و این جا بسیار هوا خفه است، دنیا تا کسی می خواد چوبش رو فشار بده روی زخم من ببینه خونم چه طوری بیشتر می ریزه چه طوری بیشتر سوزش دارم، همه چیز درهم نیست و من تنهایم ؟ آیا زندگی ترحم است؟ و من او را بسیار زیاد دوست دارم بیشتر از هر قدیمی در این دل بشیتر از خودم! شاید. دلم می سوزد، نه اشتباه نکنین برای خودم نه برای زندگی، که هدیه ی خداوند است و با هزار امید به ما عطا کرده تا پیش رقیب قسم خورده اش سر بلند بیاید بیرون، و هنوز قدیمی ها می آیند می گویند، عاشق شدی؟ با کسی دوست شدی؟ با کسی هستی؟ نه با همه هستم و با هیچ کس و الآن با هیچ کسی هستم که همه کسم هست، با تنهایی که قربانی کسی می شود که به گفته ی روح خدا شاید بدبخت شویم، راستی سیگاره سبز از چایی سبز هم مفید تر است، گوشه ی قلبم تیر می کشد از درد، از یک و فقط می گویند بگو چرا دوست داری و من قبلن ها در آن زمان که موهایم را شانه می زدم می گفتم دوست داشتن دلیل نمی خواهد و من تمام دوست داشتن هایم سوریست ولی پنهانی، باران می بارد عشق می رود، خدا می گریست بر گوره بی سنگ احساس، خداوندا چه کسی می خواهد بفهمد من می توانم نباشم، خودکشی زیباست، به خداوند نه مشکل است نه بیماریست، یک پرواز عمودی ولی فرار هم هست، و من چگونه می توانم به کسی بگویم، نمی خواهمت، برو، می خواهم تنهاییم را با قلم با ماه با درخت توت با باران قسمت کنم، و دانا بمان ها می روند و ویش ها هم ماه رنگ پریده پوز خند می زند نفرینت نمی کنم و آتشی که می گوید نترس نمی سوزانمت، و من از بوسه هیچ نمی فهمم دوست دارم خُماری را نعشگی را، اعتیاد بی دوا را، راستی بدان زیبایی که بود نبود، نه گیسش نه اندامش نه هیچ دگر، مثل بقیه شده بود، مثل بی کسی های دوران بی کسیم، شولای تن من فروزان است، و خورشید هم از غم من عرقش ریخته بر کف پای زمین، راستی ساعت چند است؟ باید بچه ام را از مهد کودک بیاورم، داستان من به پایان نرسیده خیلی صفحه مانده، خیلی تنهایی ها مانده است، گریه هم درد را تسکین می داد اما حال فزونی می دهد، من عاشم؟ من تنهایم؟ من کسی را می خواهم؟ من می دانم که می مانم؟ من سیگار را برای این بکشم چون می خواهم عمر جاودانه کنم پس نکشم و سلامت مانم؟ من به او نگویم دوستت دارم چون او نمی فهمد؟ من به او نگویم روزی جلوی تو را خواهم گرفت و لب تو را خواهم بوسید ای دیوانه؟ نه من دیگر نمی خواهم هرچه خواستم نفهمم بس است می خوام از بالای کوه مرگ میش را ببینم که چاره ای نداره یا غذای گرگ می شود یا باید پاک بماند و بپرد، و میش خواهد پرید مثل درام های نویسندگان آگاه، و من دیگر هیچ فلسفه ای را به جز سکوت نخواهم پذیرفت و بازیه مرگ را با سکوت و خنده را با عشق و تنهایی را با تو، راستی من دروغ گوی پنهانی می مانم و او نخواهد فهمید، و او ندید من هم او را دید می زنم خدا را شکر که نزدیک نشدم تا لبش را به باد فنا دهم، آخرش چه خواهد شد؟ راستی دستتان را از زیر چانتان بر دارید قدری بی وزنی را حس کنید، آس و پاس مانده ام من از برای چه؟ و من ترجبحا" یا تقریبا" از صحنه ی زندگی محو خواهم شد
* استفراغ را حرام کنید
*این آخرین نوشته ی من در این جا بود، و هیچ گاه نخواهی فهمید که چرا نیستم، و دلیلش آن نیست که تو پنداری
*اگر حرفی زدیم که به جایی برخورد مدیون است ببخشد
*دنیا گذره خاطره هاست، اشک های مرا بنوشید

*پایان

20080306

تسلیت

تسلیت باد، همه چی، از محمد نبی بگرفته تا حسن و موسی بی الرضا، معرفت و ادبیات را، عدالت را، جوانمردی را آزاده گی هزارتا چیز میزه دیگرُ

تاثیرات سهراب

من دیدم کسی راه می رفت، اشک می ریخت برای تو ای انسان فراموش شده، من دیدم هنوز همسایه ای به پسر می گفت هوا سرد است چرا چیزی نپوشیدی از حمام هم که در آمدی؟ من کسی را دیدم که دوست می داشت و نمی گفت، دختری هم بود که می گفت خفه شین من خودم اگه از پسری خوشم بیاد ازش خواستگاری می کنم، من دیدم مادری گریه می کرد برای نمره های پسرش من یک روسپی یازده ساله دیدم، من باران را دیدم که سرمه ی بی رنگی به چشم زد، من تن پوش ها را دیدم، ارزشمند نبود، خدایا چه قدر دیوانه ماندی رو زمین

20080305

میم مثل مرض










امروز کسی بود که می گفت بنویس حرفه ای تر شاید روزی بزرگ شدی، در همایشی بگو مگویی بود بر چنته ی کهن سالان و بد شمردن جوانان، و اینکه چرا نسل حاضر را نسل مبتذل نامند، درسی بود میان ما، و من تسلیت گفتم، در میان منتظران مهدی، شهادت عدالت را جوانمردی را، ادبیات را شاید تسکین آن با لحظاتی باران و یا محسن نامجو خوب بود، خرمن من در شرف آتش بود با علی اصغر حرف زدیم چه مردی بود، چه جوانمردی بود، چه بزرگ مردی بود، شاید می دانست دردش، زیاد فهمش بود. کمی هم از قزل آلا گفت و بعدش هم کاج و منطق دیوانه یا بکر یا دبش یا دنج، شعر هم برای رُخ خوب بود خوب هست، و روح الله با اویش به همه جا رفتند به کافه مجنون، چه حالی کرده اند آن دو و من دور از تو ای وای، ای وای، ای وای، راستی گوشه چشمم آشغال پذیر شده

20080304

آي دنيا دنيا دنيا

و كودكان در آتشند و يا تيري لب آنان را برده است، نه آن ها خيانت كار نبودند كه پيش هر كسي برهنه شوند، آن ها با گلوله ها هم خوابي داشته اند با شرف، با آزادگي و تنا اشكال عمده ي آنان اين است كه علي را نخواستند، و علي مي داند كه آن ها چه قدر بايد بمانند تا بفهمند، و علي مي خواهد كمك كند و آن ها نمي خواهند وعرب هاي ( يك ميليارد فحش هاي رنگارنگ نثارشان ) به سكوتي مضحك دچارند لعنت آفتاب بر آن ها باد و اينجاست كه نيچه مي گويد خدا مُرد و قاتل آن ... بگذريم، درشكه چي اين نعش را هم سوار كن، باشد من پياده مي شوم تو اين ها را سوار كن، و جلو تر دو جنس مي بوسند لب هاي خونيه هم را ميهن هم را كودك يك روزه ميان روده هاي هم را، و اينجا ايران است آن جا پلسطين و عر ب ها پ ندارند ما كداريم و اين جا ايران است، هيچ خوبي به خوبي تو نيست، نام من مهم نيست همان استفراغ. باران را بو كنيد بوي آب مي دهد، و امروز راننده تاكسي گفت، سيگار نكش حيف است، و من قاليچه ها باد كرده روي دلم

20080303














کاغذ دیوانه هم آید
به گوشم ناز می گوید
برو گُم شو
تو خائن می شوی، زیرا مرا دودی کني هر دم
منم گویم که ای زیبا، تو از نسل سپیداری
گفتنش این بود با زجه با افیون و فریادی شاید هم
یک فریادِ فرهادی
کم نقاش باش من را
کم کن چاپلوسی را
مرا دودی کنی هم تو
عده آی دلبری داری مرا
تُف بر تو
منم مات و مبهوتم
خُب گفتم تو می کشم در سینه و بعد از آن تو آزادی
گفت برو گم شو
باران را می خواهم
___________________________
* یکی از عزیزانم شیمی درمانی کرده دیشب داشت اشکم می آمد
که بهش فحش دادم فکر نکنم خیلی دوستش دارم! مصطفی جانم
** حالم بسیار زیبا نیست بسیار هم ملال انگیز دلم هر دارد واییییی