20071231

به اندازه ی ...؟

دارن میان، خوشحالم یا مست؟ یا یک کودک؟ حرف تو اصلن مهم نیست، مهم اونیه که من فکر میکنم و انجامش می دم، و در لحظه فکر می کنم کار درستیه. آره دارن میان، به اندازه ی یه زندانی که به خاطره خوردن لب معشوقش تو برج آزادی خوشحالم، به اندازه ی دیدن خود خونه ی خدا، اندازه ای مونده؟ آره به اندازه ی یک قاضی که راحت حکم اعدام روزنامه نگاران و مقامات انواع دیدگاه های غیر کپک زده را می دهد، به اندازه ی محسن نامجو که می داند شاهکار است، به اندازه ی حافظ که می داند محشر است، به اندازه ی دوستی که می داند خوشبخت می شود، راستی یکی از آشنایانِ قایمکی، ایجاز کردند باز هم کم آوردم، ما چه گفتیم او چه گفت، حرف ما جوابی نداشت، صحبت از چه زد، خیالی نیست، بوی کافور هم گاهی لازمه ی جسم است به جای عطر های تیز، راستی سیگار به من چشمک می زند، من برای او پشتک، دوست دارم که شبی انگشتای پاش و تو برف ببینم، الان کسی همین جا پشت همین صندلی که دارم می نویسم داره مُخ یه دختر چادری را میزنه، احمق، لعنت هم به شما هم به ما، انقدر قلب ندارید همش مغز، استفراغ به شدیدترین لحن به پاس مهربانیتان که شب عیدمان را کردید، کیسه

آدم برفی

برف، برف دو پارو
آتیش داری، تو یارو؟

لُپ و دماغم یخ زده
صورتم، به دلقک زده

برفیه ما تپل تر
داد می زنه!! شدم کَر

دلم پیشش گیر اُفتاده
ببوس دلِ ماتم زده

هویج و دگمه و کلاه
شال گردنی برای ماه

آدم برفی می سازیم
از غم عشقت شادیم

خواستی،تو برو بخواب
آدم برفی نمی شه آب

بهش می گم دوسش دارم
بهم میگه من کم دارم

بهش میگم منُ می خواد
بهم میگه تو دیگه رفتی از یاد

بهش میگم عزیزه، تمیزه
بهم میگه ولی از تو می گریزه

ببین تا صبح بیدارم
تو قلبم کشیک می دادم

خورشید خانوم درومد
آدم برفی داد می زنه: نامرد

20071223

مادرم

کجایی تو؟

فدای نازِ دیدت


فدای اَخم های راز و رمزت

تو ای کندویِ جان

ای جان به قربان

رفتی و گویی مرا کُشتند آمال وجودت

سکوتم پاره شد

جانِ خدا را

کجایی تو؟

بیا ماهم، که می میرم و انفاس مسیحایت نیازم

دلم تنگ است

برای دستِ نازت

برای سحر خیزیِ بازت

برای ناله های پُر ز دردت

ای فدای چینِ پیشانیِ گیست

ای جان به فدا، زلفِ سپیدت

جان جوشد و قلَیانی به پا است

کجایی تا مرا تیمار باشی؟

دلم می خواهدت

گرچه نیاورم به جا ُ بر زبان

باز هم گرچه به نازِ دیده ات من بی وفایم

تو را می خواهم و دانم که پاکی

تو یک نازِ الاهی

بهشت جانِ من به زیرِ پایت




















من تا ده روز سکوت می کنم تا مادرم برگده
دلم براش یه ذره شده، خُب الان می فهمم. مادراتون رو صدا دار ماچ کنین

20071222

آآآآ آی

هوس کرده بودم یه تقعلی کنم در خوس الحان، قرارم نبود که نیک نیاید گرچه ایشان همه حالشان نیک است. گاهی لطف می کنند فحش می دهند گاهی هم تمجید ولی هیچ کدامشان مهم نیست، متوجه شدید دروغ گفتم؟ اگر نبود نمی گفتم مهم نیست، یک نفر گفت آلتی شعر است، کس دیگر هم که نامش دو تا واو داشت گفت آخره آلتی شعر است، راجع به این نیامدم سخن بگویم، فقط یک چیز می خواستم بگویم شب یلدا قرار است بغلش کنم، ماه سیبیل در آورده از نوع فتیرش، جسم درد می کند ودماغم مثل یک دلقک در سرما قرمز می شود و حالتش را بیشتر به رُخ دیگران می کشاند، موسیقی صدای عزیز دلم محمد نوری که با اون نجابت می خونه آآآ آی گل سرخ و سپیدُم کِی می آیی؟ بنفشه برگ بیدُم، کی می آیی؟ تو گفتی گل در آید من می آیُم، تو گفتی گل در آید من می آیُم، وای، گلِ عالم تموم شُد، کِی می آیی؟ وای جانِ مریم، جانِ مریم، جانِ مریم.(تا اینجا دکلمه ی آهنگین) جانِ مریم چشماتو وا کن سری بالا کن درومد خورشید شد هوا سپید وقت اون رسید که بریم به صحرا، وای نازنین مریم، جان مریم چشمات و وا کن من و صدا کن بشیم رَوونه بریم از خونه شونه به شونه به یاد اون روزها، وای نازنین مریم وای نازنین مریم، باز دوباره شب شد من هنوز بیدارم کاش میخابیدم تورو خواب می دیدم خوشه ی غم توی دلم زده جَوونه دونه به دونه دل نمی دونه چه کنه با این غم، وای نازنین مریم وای نازنین مریم... قلبم درد می یاد

20071221

موش پیر گفت

بهانه ی من این شب است، این شب بلند، این شب که کشیده است همچو انگشتان کشیده ی دختری که از نسل فرداهاست، به همین دلیل در خاب، خانه است و در بیداری اِوین، عید قربان است، برای شیطان سر انسان بزنید، فقط جان مادر پیرتان که خودتان را کُشتید نمیرد همه جا بردید جز درگاه یار، لعنت فکرم پرید، عید است؟ برای شیطان و خدا، ما گوسپند سر زنیم برای خدا، گوسپندان انسان سر زنند برای شیطان، پنجه ی گربه روی صورت یارم، شبی طولانیست، باری تعالا چرا شب انتظار من برای نادیده شدن خورشید بایستی این چنین سرد وطولانی باشد، یک موش پیر در گوشش می گوید، این دنیا را به دود بسپار آنجارا عشق است، این جا بُهتان می زنند، هیچ نگو از ابتدا، خوبان زجر می کشیدند، پس بدان خوبی














عیدتان مبارک بادتان
زمستانتان برف باران
یلدایتان بر کامتان

20071220

گفتم: فلان تومن

شب یلدا، مرا به یاد گیسوان تو می اندازد، از کلام شما خسته شدم، آری تو، تویی که نیستی در عین هستی. مهم نیست سکوت کن، زنگوله ی انسان ها بر گردنشان، سر کشی می کندد و خود را برای جشن فرنگی آماده عید خارجی ها، نوروزمان کو؟ یلدایتان سپید نشود گاهی؟ آری رنگ می زنند به چه ماهی؟ رنگ ماه طلایی؟ با تلسکوپ ببینید می فهمید از آن دختری که در اِوین هم اعدام می شود مظلوم تر و بی گناه تر است، سیاسی نبود که سخنم عرفان داشت ماه و اعدامی. گریه ام می گیرد منی که قول داده ام نشوم عاشق در شرف والدین شدنم!! دیروز یه بابایی اومده بود جلوی در می گفت دروغ می خریم، گفتم: چند؟ گفت: هرچند که خودت بخواهی. گفتم: فلان تومن گفت هنوز یاد نگرفتی که پیش درغ گو دروغ نگویی

خداحافظِ قسمت اول

کمی سمت راست صورتم می خارد دیشب تا صبح نخوابیدم با منِ خودم حرف می زدم، دیشب با درخت که حرف می زدم گفتیم که یک تغییر در زندگی بدهیم و باید درخت با شاخه ی بلندش بگذارد در گوشم، ویش بعد از یک عمر کسی را دوست می دارد، یا عاشق می شود در آینده؟ خدا نگهدارش آنکه الگویه خوبی بود برای دانا بمان ها بود، خُب همه خاطره می شود دیگر از ابتدا مرا نشناخت باز هم نخواهد شناخت، گاو است. نه نه ی الهه در حال سفر به خانه ی خود است به زودی، من سیگار را ترک کردم به خاطره منِ خودم، زین پس دیگر نامی از کسی نیست تا جایی که باز در مخیله ی کوچکمان کسانی به زور خود را جا کنند، اوضاع بد نیست سرما خورده ام بسیار سخت، در شُرُف مرگ هستم؟ به کسی چه، جز جان کَش . قرار است به زودی عزم جمکران نماییم با منِ خود تنها و بی کس، با همه کس، دیشب شب عجیبی بود، مگر نه؟ چه می دانی خندان لبِ مست، شکل کلی متفاوت باید شد، تکرار و درجا زدن کار انسان های تیز هوش است، نه من، قلبم دارد می آید در جامه ی زیرینم، به زودی مرا زیارت خواهید کرد با خریتی خر تر

20071217

اضافاتِ معده

کمی مانده بود تا دروازه شهر، یک اسب بود با یک گاری با یک عالم هندوانه، اسب نگاه کرد ویش گفت چه قدر چشمانش قشنگ است، گفتم تو خفه شو، هیچی نگو، با زانو محکم گذاشت تو اونجام، افتادم زمین اسب مثل یک دانا بمانِ سنگین نگاهم می کرد، نه نه ی الهه می گفت زشته جلوی مردُم بریم امام زاده دعا بخونیم، ویش گفت حالم خوب نیست همه تو جاده چپ چپ نگاهم می کردن، چرا هم جنسای تو انقدر کثیفن؟ منم گفتم چون دانا بمان ها نگاه می کنن، اگه شما نبینید از کجا می فهمین شما را دید زده اند یا نه، ویش گفت، خفه بابا، ماندم کجایش را بزنم، که حساس باشد و گریه نکند، گفت چته؟ هچی نگفتم برگشت عقب و دید اسب رفته بود فقط یادگاری هایش مخصوص ویش مانده بود، اضافات معده اش

20071216

دُزدانه

یک از رُفقا می گفت اون نوشته ای که راجع به کمک به حماس بود یکم عامیانه بود شاید می خوان به جای این که دفاع از ایرانِ عزیز به داخل کشور کشیده بشه از خارجِ کشور دارد دفاع می کنند بد هم نمی گفت، خدا قادر است، نه نه ی الهه به غیبت صغری رفته، دلم برای قربون صدقه هایش تنگ شده، ویش می خواست ازدواج کند با یک مُخ زن حرفه ای که به نقل از خودش با هر کس بخواهد می تواند باشد، یک گاو است، کافی شاپ رفته بود با کسانی دعوا شده بود باز هم با کسانی، دانا بمان شده مثل یک حرف راست، یا عدالت، یا حقوق زنان، نایابِ نایاب، راستی دلم، هیچی دُزدانه به قلبش می روم

20071215

چکمه

رفته بودم بیرون یه امامزاده همش به تو فکر می کردم، به اینکه می خوای چی کنی، به اینکه می تونم باز صدات و بشنوم، به اینکه چرا انقدر خسته ای، تو زیبایی این را خر می فهمد، حال که منم و تو گاو، نه نه ی الهه رفت خونشون واسه سه روز، دانا بمان لبخند می زند در غیاب مغز من در حضور قلب من، آخه دانا بمان نمی خواهم تحقیرت کنم، ولی روزگار به دنیا آمدنت انقدر زیاد نیست که بخواهی در این سن تجربه کنی چیزهایی که از آوردن نامشان معذورن، چکمه می پوشی بپوش، مانتوت کوتاه، باشه، اما قشنگ، دیگه تو این سن خودت و شبیه مادر بزرگ های قدیمیه اصفهان یا شیراز در نیاور آرایش پلک را انقدر سنگین کرده که، که، نگو، حیفِ حیف ظاهر به این نازیست که بعد از بعضی گزارشات بگوییم من و هم جنسانم نه ظاهرش گول زننده است، مگرنه ویش؟ همان چادریه بودآ به همه دست می داد، ویش، ویش خوبی؟ درست می شه، آره، خدا بزرگه امروز دارم می رم مزار شهدا کمک می گیریم با واسطه از خدا، راستی قلبم شیطان شده

*ویش رنگش از این رنگ(ویش) به این رنگ (ویش) تبدیل شد

20071212

ببند نیشتُ

من نیامدم بگویم که بدِ کی گفته بدِ؟ من گفتم؟ غلط کردم؟ گُه خوردم؟ نه این حرف ها بعیدِ از من، اسلام ناب است تیز هوش ترین دین خدا. ما، فقیر داریم؟ نه همه دارن با هواپیما می رن نانوایی، ما کمبود می آوریم؟ نه، حسابرسان می مکند پول برق و گاز و تلفنی را که در یک سخنرانی امام (ره) فرمودند مجّانی، صد البت دبیر انقلاب مهد کودکمان می گفت نه این کذب محض است. یکی از دوستان می گفت بگیرن اعدام می کنند. یک دیوانه بود در بازار به سران مملکت دُژنام می داد نمی توانستند کاریش کنند، دیوانه بود و مظلوم شبانه زحمت کشید خورد به ماشین، ماشین یکم رنگش پرید. راستی من نه عضو گروهی هستم نه چیزی می نویسم همین، شما دروغ های من را با استفراغ جواب دهید، این را هم بگویم شاید هم حق با این ها باشد!! ما که نمی فهمیم، تمام نخبه گان سران مملکت هستند و من را گرفتند کشتند یک دیوانه ی دیگر مُرد!! حیف اسم دیوانه، ابتدا گفتم بنویسم منبع فُلان جا ولی گفتم خودم را اذیت کنند بهتر است خود کشی نکته دار، یک چیزی بگم نخندید گریه ام گرفت برای آن ها که در سیستان و بلوچستان طوفان دیدند در سطح عذاب نوحِ نبی و عزیزان تعکید کردند ما نفهمیم چه شده. راستی امروز سالروز ازدواج خانوم فاطمه با مولا علی بود تبریگ می گم الهی به آن زمان بر نگردیم علی به میان ما آید منتظر مهدی صاحب زمان هستیم به قربان اسلام واقعی، ایرانِ کورش بچه های دل خوش، راستی آن قدر پولش زیاد نیست، تازه با رینگ و سیستم می شود ماشین پسر جناب اَمرد، گریه نکنید خواهش می کنم درست می شود، یا قیامت یا قبل آن. خداوند مخلصتت هستیم، حباب هرچه قدر مغرور تر می شود باد می شود به مرگ نزدیک تر می شود این قانون را از ما بگیر. یک چیزی هم باد کرده رو دلم، بگم؟ جان عزیزتان گریه نکنید، بغضم گرفته برای کسی که بخاطر پنج هزار تومن تن فروشی می کنه بعد می گیرن اعدامش می کنن بی خیال این نامه برای زمانی بود که تازه آرام بود کشور های عرب عراق را هم اضافه کنید، الآن شاید فقط مانده هزار تومان بگذاریم تا با رکورد فوق العاده ی یک عددی که اختراع نشده برسیم، به امید امیدواریتان





عکس را فشار ده












بگم شاید می خوان دشمن ایجاد خطر نکنه، خدا داند

20071211

خاک بر سر

زیاد خوب نیست اوضاع گیجه سر، مغز نفهم، پرتغال خائن،، روح الله ناراحت، ملول. ویش خاک بر سر دیوانه هنوز به فکر مراعات و نظیر . دانا بمان در خفا به دور از هرگونه من، در گچ در سفالینه. ماه رنگ پریده غروب کرد، همه باید بروند و من در آخر تنهایی را عشق است، به دیوار می زنم با خال گیسوانِ شب. تنم خسته خسته روحم از گُناه؟ از خدا؟ از چه رو؟ و من فرار خواهم کرد بر قرار ترجیحم دهم، یک پای ثانیه شمار دروغ هایم را می شُمارد پای دیگرم ساعت شمار، مرگهایم. بی خیال هر خیالی، دانه های باران خونابه ی قلبم، راستی گشت ارشاد به رنگ قلب من هم گیر داد نه نه ی الهه سند گذاشت برای یک روز آزادی

20071210

آب دریا

دریا خندید در دوردست، دندان هایش کف و لب هایش آسمان

تو چه می فروشی دختر غمگین سینه عریان؟
ــ من آب دریاها را می فروشم آقا

پسر سیاه، قاطی خونت چی داری؟
ــ آب دریاها را دارم آقا

این اشک های شور از کجا می آید مادر؟
ــ آب دریاها را من گریه می کنم آقا

دریا خندید در دور دست، دندانهایش کف و لب هایش آسمان

*دلبرکم شاملو

20071209

خوبِ خوب

چشمم ریز ریز خاک گرفته در آغوش، حوصله ی کسی هست که نیست. هم جنسان پی دانا بمان ها و جدیدن گاهی بر عکس، من احساس را بیان کردم و نفرتی زیاد، من دروغ گو؟ راست ؟ و یا هر پسوندی که به گو ختم می شود را دارم، من در انتظار یک شعر ناب بی تاب هستم می گردم به دنبال آوا ها صدا ها شاید کسی باشد که تنها صدایش را شنیدم و هیچ وقت نگذاشت، ویش می خواهد فردا بخواباند زیر گوش همجنس من چون به او پیشنهاد با هم بودن را داده گفتم نزن، گفت مهم نیست تو چی می گی اصلن به تو چه، گاو. ماشین داشت می رفت که خوردیم به درخت توت، حذف می شود از هستی من و می شود نیست. ماه رنگ پریده هنوز می پرسد خود کُشی بده؟ دیگر نتوانم گویم نه. دنیا ها فرق دارد مثلن نه نه ی الهه آخر خلافش این که چادُرش بوی گلاب نده، یا بهترین لباس هاش و با خودش نیاورده تا نماز بخونه، یکیم دلش گریه می خواد و می ترسه بغضش بغض یک عالم را بترکاند، روح الله هم خوبِ خوب

20071208

یادت به استمرار

اولین بار اولین یار
اولین دل دل دیدار
اولین تب اولین شب
سرفه های خشک سیگار

زنگ آخر زنگ غیبت
وقت خوب سینما بود
زنگ نور و زنگ سایه
امتحان بوسه ها بود

اولین بار اولین بار
آخرین فرصت ما بود
بهترین جای ترانه
بهترین جای صدا بود

كشف طعم بوسه ی تو
مثل کشف یخ و آتش
کشف بی مرگی و ایثار
کشف گستاخی آرش
اولین دروغ ساده
اولین شک، بی اراده
وحشت سر رفتن از عشق
گریه های سر نداده

اولین نامه ی کوتاه
درشبی ساکت و سیاه
خطی از دلواپسی ها
از من و تو تا خود ماه
اولین بغض حسادت
کنج دنج شب عادت
بستری از درد و از یاد
تا ضیافت، تا عیادت

*شهیار قنبری

20071207

واو یِ شین

سلام. امروز فقط آمدم یک چیز بگویم. چرا مردی گریه می کند، می گویند حالم از مرد هایی که گریه می کنند به هم می خوزند. مگر خود این ها می دانند که این مردان پیش هیچ کس به جز آفرینندشان و خودشان اشک نمی لغزند؟ چه بد که به حماقت مردان پی برید، شما زن ها هیچ گاه شنوندگان خوبی نبودید، گریه برای شما، زبان برای شما. ما هم دو گوش.

20071206

بی سَر

هوا یکم سوز داره، روح الله می گه بَرفش و شما می خورین سوزش و ما، ریش هایش دوباره زیاد شده بود. سردش بود، بردمش سر قرارگاهم نشستیم، سیگار کشیدیم، گفت نکش، گفتم به چشم، بگذارید باز گردد دهن سیگار را با خاک مرغوب شیراز یکی می کنم، در کتابخانه ی پایین خانمان بودیم، که گریه کرد. من عوض شدم؟ نمی دانم، شاید فقط ویش بفهمد، چون من یک خر هستم و او گاو، یادش به خیر آقا اُلاغه بودیم زمانی، البته می گویند مانده ای، البته باید به عرضتان بنویسم من در این یک مورد خودم را جای سران حکومتی می گذارم مثلا"، نمی دونم بگم آقا اُلاغه زیاد فرقی نداره می تونید به هرکس که دوست دارید منسوب کنید، نه نه ی الهه طرفدار چند آتیشه ی حکومت است، من نمی گویم نیستم زنده باد جمهوری اسلامی ایران، اما این اسلام نیست، سلیقه است. استفراغ. ماه رنگ پریده در بازار به دنبال یک تکه دُم ماهی، نه از سر فقر برای آنکه کلکسیون دُم های حیوانتش تکمیل شد، دُم خیلی ها را بُریده، شیطان، هم جنسان مفلوک شده ی من به گلچین، و دُم من، من دُم می خواهم چه کار این عقل سلیمم را نگیرد، دانا بمان ها احتمالن یا دُچار کشفی شدند یا پایشان خوب نشده، با آن همه خدا نگهدارش، گر مصلحت این است، درخت توت گریه می کند؟ ای کاش نبود؟ ای کاش حزب باد نبود، ما حیوانات پیشرفته وقتی به مسجد می رویم روسریمان را حکم می کنیو موهایمان را از آسمان به زمین می آوریم، گاهی اوقات هم به یک میهمانی احیانن به یک جای متداول ت امروزی می رویم همان یک انگشت روسریمان را هم می کنیم می خوریم تا استفراغ کنیم، گاهی هم می میریم، پس دم دمی مزاج هستیم بالهوس، ولی عادیست نماز خواندن در محرم و مشروب خوردن در اردیبهشت، ویش خستست و یکی از دوستانش فقط روی پای او گریه می کند او هم نیز، و یک نفر بعد از مدت ها تاس گرفت و بغض کرد، دیوانه است یک روانی، یک مغرور و من در آستنه جنون برای درختی که سر بریدند














لالا لالا همه گریه همه سپید بپوشید آزادگان را می کشند
ما هم بمیریم، نمی خواهم دگر سر بر نیارم، سکوتم را بترکانم
بجوشم، آهای جلاد ببین خونش تموم، جانباز منِ عشقم همینه
بابام پا نداره، این دست و گردن، مهم این نیست که من اعدامیم
آهای جلاد جادو، امیر من همان عشقیست که گوید
چو دین داده به یغما ولی آزاده باشید
که من دینم همین است مسلمانم، مسلمان ولی اسلام این
جلادان و اعیان نه از مهرست نه از بهر خدا، بهر زمین است

20071205

مُخبر

ویش، بغض تو گلوش بود. خسته بود به پوچی رسیده بود اما هنوز دیوانه و مغرور، سیگار هم می کشد یک بار، عجیب هست نه مثل کسان دگر، صد البت نطق فرمودند که من به همه می گویم عجیب. تجاربشان را فرمودند داد زدند من بغض کردم. خود کشی نخواهد کرد. چون در این یک مورد گاو نیست. وجود دارد خودش را به خریت زده اُلاغ، ببخشید خر من بودم ویش گاو، از خدا خجالت می کشد. به پاکیش ایمان دارم اگر دانا بمانان بفهممند زیبایی درون صد افزون می کند ظاهر زیبای برون را. گلایه می کرد. چادری بودن خوب نیست مثلا" یکی از دوستان چادُریش راحت دست می دهد به هم جنسان من. و چه خوش گفت اون مرد عظیم. تن آدمی شریف است، به جان آدمیت نه چنین لباس زیباست نشان آدمیت. یه چیزی تو همین اوصاف. ماه رنگ پریده در شُرف تیمارستان است به گفته ی خودش. که فکر می کنم او هم کمتر از دیگران دیوانه نیست. با خودش مشکل دارد، سیگار دوست دارد و شنیدن آهنگ با صدای بُلند، گاهی هم در بطلان گاه، عرفان می گذارد به تاراج. نه نه ی الهه خسته بود دیشب یکم آهنگ گوش داد بعد رفت خُسبید یک لباس هم برای من بافت. البته شکافته اش را بافت، زیباترین نه نه ی دنیاست می خواهیم به سینما رویم اولین بارش است، نصیحت هم می کند و فکر می کنم فهمیده است که سیگار را برعکس می خورم. درخت توت در شُرف هم رنگ جماعت شو است. گلدان هم دیگر جلوی پنجره نیست هنوز هم به درخت دست می دهم. یکی از دوستان عاشق شده یا احساس گر به هر حال زیباست به مناسبت ادبیات جانانه و داش مشتیش، همین الآن هاست که جلو برود و بگوید: درون کاغذ 0912389.... به امید امیدواریتان

20071203

گریه


گریه:: ساخته ی استاد کیارستمی، دوشیزگان سینمای ایران همه گی هستند
*خیلی دلم گرفته برای برف می خونم: برف برف نو برف نو سلام سلام ... خدا شاملو جان را بیامرزاد

20071202

سیگار خشک می شود

ظهر زمان بود داشتم بر می گشتم که یکی گفت اصلا" بهش نمی یاد سیگار بکشه. اسم مهم نیست گالبَنگ یا مترسک و داس شایدم بی مر و درخت. بالاخره ساخته می شه اگه اونی که باید باشه بخواد. زیاد اوضاع بد نیست انگاری که شیطان شب ادراری گرفته باشه، برف اومد صبح ساعت هفت رفتم بیرون. سه نخ کشیدم زیاد بد نبود به قول شهیار قنبری سرفه های خشک سیگار. درخت توت هر روز یک چیز جالب همه جالبن. همه به یغما می رن بعضی ها زود بعضی دیر، سیگارت و بکش از جلو درشون رد شو درخت توت انگار از حموم درومده موهاش و خشک نکرده خیس برف. مست بارون. دانا بمان گم شده اگه گفتین کجاست؟ پاش شکسته!! ماه رنگ پریده شاید داره با دیوار عشق بازی می کنه. نه نه ی الهه آش می پخت، آش پشت پا، تاکید می کرد راست راه برو، مثل عملی ها راه نرو. ویش من و می کشه آخر دیوانه، قاطی خودشم نمی دونه چی می کنه می گه از گهم گه ترم، غلط کرده یه تار موی گندیدش می ارزه به صد تا آدم. داره من و می زنه همین الآن. بهش بگین همون چیزی رو که می دونین