20071231

به اندازه ی ...؟

دارن میان، خوشحالم یا مست؟ یا یک کودک؟ حرف تو اصلن مهم نیست، مهم اونیه که من فکر میکنم و انجامش می دم، و در لحظه فکر می کنم کار درستیه. آره دارن میان، به اندازه ی یه زندانی که به خاطره خوردن لب معشوقش تو برج آزادی خوشحالم، به اندازه ی دیدن خود خونه ی خدا، اندازه ای مونده؟ آره به اندازه ی یک قاضی که راحت حکم اعدام روزنامه نگاران و مقامات انواع دیدگاه های غیر کپک زده را می دهد، به اندازه ی محسن نامجو که می داند شاهکار است، به اندازه ی حافظ که می داند محشر است، به اندازه ی دوستی که می داند خوشبخت می شود، راستی یکی از آشنایانِ قایمکی، ایجاز کردند باز هم کم آوردم، ما چه گفتیم او چه گفت، حرف ما جوابی نداشت، صحبت از چه زد، خیالی نیست، بوی کافور هم گاهی لازمه ی جسم است به جای عطر های تیز، راستی سیگار به من چشمک می زند، من برای او پشتک، دوست دارم که شبی انگشتای پاش و تو برف ببینم، الان کسی همین جا پشت همین صندلی که دارم می نویسم داره مُخ یه دختر چادری را میزنه، احمق، لعنت هم به شما هم به ما، انقدر قلب ندارید همش مغز، استفراغ به شدیدترین لحن به پاس مهربانیتان که شب عیدمان را کردید، کیسه

آدم برفی

برف، برف دو پارو
آتیش داری، تو یارو؟

لُپ و دماغم یخ زده
صورتم، به دلقک زده

برفیه ما تپل تر
داد می زنه!! شدم کَر

دلم پیشش گیر اُفتاده
ببوس دلِ ماتم زده

هویج و دگمه و کلاه
شال گردنی برای ماه

آدم برفی می سازیم
از غم عشقت شادیم

خواستی،تو برو بخواب
آدم برفی نمی شه آب

بهش می گم دوسش دارم
بهم میگه من کم دارم

بهش میگم منُ می خواد
بهم میگه تو دیگه رفتی از یاد

بهش میگم عزیزه، تمیزه
بهم میگه ولی از تو می گریزه

ببین تا صبح بیدارم
تو قلبم کشیک می دادم

خورشید خانوم درومد
آدم برفی داد می زنه: نامرد

20071223

مادرم

کجایی تو؟

فدای نازِ دیدت


فدای اَخم های راز و رمزت

تو ای کندویِ جان

ای جان به قربان

رفتی و گویی مرا کُشتند آمال وجودت

سکوتم پاره شد

جانِ خدا را

کجایی تو؟

بیا ماهم، که می میرم و انفاس مسیحایت نیازم

دلم تنگ است

برای دستِ نازت

برای سحر خیزیِ بازت

برای ناله های پُر ز دردت

ای فدای چینِ پیشانیِ گیست

ای جان به فدا، زلفِ سپیدت

جان جوشد و قلَیانی به پا است

کجایی تا مرا تیمار باشی؟

دلم می خواهدت

گرچه نیاورم به جا ُ بر زبان

باز هم گرچه به نازِ دیده ات من بی وفایم

تو را می خواهم و دانم که پاکی

تو یک نازِ الاهی

بهشت جانِ من به زیرِ پایت




















من تا ده روز سکوت می کنم تا مادرم برگده
دلم براش یه ذره شده، خُب الان می فهمم. مادراتون رو صدا دار ماچ کنین

20071222

آآآآ آی

هوس کرده بودم یه تقعلی کنم در خوس الحان، قرارم نبود که نیک نیاید گرچه ایشان همه حالشان نیک است. گاهی لطف می کنند فحش می دهند گاهی هم تمجید ولی هیچ کدامشان مهم نیست، متوجه شدید دروغ گفتم؟ اگر نبود نمی گفتم مهم نیست، یک نفر گفت آلتی شعر است، کس دیگر هم که نامش دو تا واو داشت گفت آخره آلتی شعر است، راجع به این نیامدم سخن بگویم، فقط یک چیز می خواستم بگویم شب یلدا قرار است بغلش کنم، ماه سیبیل در آورده از نوع فتیرش، جسم درد می کند ودماغم مثل یک دلقک در سرما قرمز می شود و حالتش را بیشتر به رُخ دیگران می کشاند، موسیقی صدای عزیز دلم محمد نوری که با اون نجابت می خونه آآآ آی گل سرخ و سپیدُم کِی می آیی؟ بنفشه برگ بیدُم، کی می آیی؟ تو گفتی گل در آید من می آیُم، تو گفتی گل در آید من می آیُم، وای، گلِ عالم تموم شُد، کِی می آیی؟ وای جانِ مریم، جانِ مریم، جانِ مریم.(تا اینجا دکلمه ی آهنگین) جانِ مریم چشماتو وا کن سری بالا کن درومد خورشید شد هوا سپید وقت اون رسید که بریم به صحرا، وای نازنین مریم، جان مریم چشمات و وا کن من و صدا کن بشیم رَوونه بریم از خونه شونه به شونه به یاد اون روزها، وای نازنین مریم وای نازنین مریم، باز دوباره شب شد من هنوز بیدارم کاش میخابیدم تورو خواب می دیدم خوشه ی غم توی دلم زده جَوونه دونه به دونه دل نمی دونه چه کنه با این غم، وای نازنین مریم وای نازنین مریم... قلبم درد می یاد

20071221

موش پیر گفت

بهانه ی من این شب است، این شب بلند، این شب که کشیده است همچو انگشتان کشیده ی دختری که از نسل فرداهاست، به همین دلیل در خاب، خانه است و در بیداری اِوین، عید قربان است، برای شیطان سر انسان بزنید، فقط جان مادر پیرتان که خودتان را کُشتید نمیرد همه جا بردید جز درگاه یار، لعنت فکرم پرید، عید است؟ برای شیطان و خدا، ما گوسپند سر زنیم برای خدا، گوسپندان انسان سر زنند برای شیطان، پنجه ی گربه روی صورت یارم، شبی طولانیست، باری تعالا چرا شب انتظار من برای نادیده شدن خورشید بایستی این چنین سرد وطولانی باشد، یک موش پیر در گوشش می گوید، این دنیا را به دود بسپار آنجارا عشق است، این جا بُهتان می زنند، هیچ نگو از ابتدا، خوبان زجر می کشیدند، پس بدان خوبی














عیدتان مبارک بادتان
زمستانتان برف باران
یلدایتان بر کامتان

20071220

گفتم: فلان تومن

شب یلدا، مرا به یاد گیسوان تو می اندازد، از کلام شما خسته شدم، آری تو، تویی که نیستی در عین هستی. مهم نیست سکوت کن، زنگوله ی انسان ها بر گردنشان، سر کشی می کندد و خود را برای جشن فرنگی آماده عید خارجی ها، نوروزمان کو؟ یلدایتان سپید نشود گاهی؟ آری رنگ می زنند به چه ماهی؟ رنگ ماه طلایی؟ با تلسکوپ ببینید می فهمید از آن دختری که در اِوین هم اعدام می شود مظلوم تر و بی گناه تر است، سیاسی نبود که سخنم عرفان داشت ماه و اعدامی. گریه ام می گیرد منی که قول داده ام نشوم عاشق در شرف والدین شدنم!! دیروز یه بابایی اومده بود جلوی در می گفت دروغ می خریم، گفتم: چند؟ گفت: هرچند که خودت بخواهی. گفتم: فلان تومن گفت هنوز یاد نگرفتی که پیش درغ گو دروغ نگویی

خداحافظِ قسمت اول

کمی سمت راست صورتم می خارد دیشب تا صبح نخوابیدم با منِ خودم حرف می زدم، دیشب با درخت که حرف می زدم گفتیم که یک تغییر در زندگی بدهیم و باید درخت با شاخه ی بلندش بگذارد در گوشم، ویش بعد از یک عمر کسی را دوست می دارد، یا عاشق می شود در آینده؟ خدا نگهدارش آنکه الگویه خوبی بود برای دانا بمان ها بود، خُب همه خاطره می شود دیگر از ابتدا مرا نشناخت باز هم نخواهد شناخت، گاو است. نه نه ی الهه در حال سفر به خانه ی خود است به زودی، من سیگار را ترک کردم به خاطره منِ خودم، زین پس دیگر نامی از کسی نیست تا جایی که باز در مخیله ی کوچکمان کسانی به زور خود را جا کنند، اوضاع بد نیست سرما خورده ام بسیار سخت، در شُرُف مرگ هستم؟ به کسی چه، جز جان کَش . قرار است به زودی عزم جمکران نماییم با منِ خود تنها و بی کس، با همه کس، دیشب شب عجیبی بود، مگر نه؟ چه می دانی خندان لبِ مست، شکل کلی متفاوت باید شد، تکرار و درجا زدن کار انسان های تیز هوش است، نه من، قلبم دارد می آید در جامه ی زیرینم، به زودی مرا زیارت خواهید کرد با خریتی خر تر

20071217

اضافاتِ معده

کمی مانده بود تا دروازه شهر، یک اسب بود با یک گاری با یک عالم هندوانه، اسب نگاه کرد ویش گفت چه قدر چشمانش قشنگ است، گفتم تو خفه شو، هیچی نگو، با زانو محکم گذاشت تو اونجام، افتادم زمین اسب مثل یک دانا بمانِ سنگین نگاهم می کرد، نه نه ی الهه می گفت زشته جلوی مردُم بریم امام زاده دعا بخونیم، ویش گفت حالم خوب نیست همه تو جاده چپ چپ نگاهم می کردن، چرا هم جنسای تو انقدر کثیفن؟ منم گفتم چون دانا بمان ها نگاه می کنن، اگه شما نبینید از کجا می فهمین شما را دید زده اند یا نه، ویش گفت، خفه بابا، ماندم کجایش را بزنم، که حساس باشد و گریه نکند، گفت چته؟ هچی نگفتم برگشت عقب و دید اسب رفته بود فقط یادگاری هایش مخصوص ویش مانده بود، اضافات معده اش

20071216

دُزدانه

یک از رُفقا می گفت اون نوشته ای که راجع به کمک به حماس بود یکم عامیانه بود شاید می خوان به جای این که دفاع از ایرانِ عزیز به داخل کشور کشیده بشه از خارجِ کشور دارد دفاع می کنند بد هم نمی گفت، خدا قادر است، نه نه ی الهه به غیبت صغری رفته، دلم برای قربون صدقه هایش تنگ شده، ویش می خواست ازدواج کند با یک مُخ زن حرفه ای که به نقل از خودش با هر کس بخواهد می تواند باشد، یک گاو است، کافی شاپ رفته بود با کسانی دعوا شده بود باز هم با کسانی، دانا بمان شده مثل یک حرف راست، یا عدالت، یا حقوق زنان، نایابِ نایاب، راستی دلم، هیچی دُزدانه به قلبش می روم

20071215

چکمه

رفته بودم بیرون یه امامزاده همش به تو فکر می کردم، به اینکه می خوای چی کنی، به اینکه می تونم باز صدات و بشنوم، به اینکه چرا انقدر خسته ای، تو زیبایی این را خر می فهمد، حال که منم و تو گاو، نه نه ی الهه رفت خونشون واسه سه روز، دانا بمان لبخند می زند در غیاب مغز من در حضور قلب من، آخه دانا بمان نمی خواهم تحقیرت کنم، ولی روزگار به دنیا آمدنت انقدر زیاد نیست که بخواهی در این سن تجربه کنی چیزهایی که از آوردن نامشان معذورن، چکمه می پوشی بپوش، مانتوت کوتاه، باشه، اما قشنگ، دیگه تو این سن خودت و شبیه مادر بزرگ های قدیمیه اصفهان یا شیراز در نیاور آرایش پلک را انقدر سنگین کرده که، که، نگو، حیفِ حیف ظاهر به این نازیست که بعد از بعضی گزارشات بگوییم من و هم جنسانم نه ظاهرش گول زننده است، مگرنه ویش؟ همان چادریه بودآ به همه دست می داد، ویش، ویش خوبی؟ درست می شه، آره، خدا بزرگه امروز دارم می رم مزار شهدا کمک می گیریم با واسطه از خدا، راستی قلبم شیطان شده

*ویش رنگش از این رنگ(ویش) به این رنگ (ویش) تبدیل شد

20071212

ببند نیشتُ

من نیامدم بگویم که بدِ کی گفته بدِ؟ من گفتم؟ غلط کردم؟ گُه خوردم؟ نه این حرف ها بعیدِ از من، اسلام ناب است تیز هوش ترین دین خدا. ما، فقیر داریم؟ نه همه دارن با هواپیما می رن نانوایی، ما کمبود می آوریم؟ نه، حسابرسان می مکند پول برق و گاز و تلفنی را که در یک سخنرانی امام (ره) فرمودند مجّانی، صد البت دبیر انقلاب مهد کودکمان می گفت نه این کذب محض است. یکی از دوستان می گفت بگیرن اعدام می کنند. یک دیوانه بود در بازار به سران مملکت دُژنام می داد نمی توانستند کاریش کنند، دیوانه بود و مظلوم شبانه زحمت کشید خورد به ماشین، ماشین یکم رنگش پرید. راستی من نه عضو گروهی هستم نه چیزی می نویسم همین، شما دروغ های من را با استفراغ جواب دهید، این را هم بگویم شاید هم حق با این ها باشد!! ما که نمی فهمیم، تمام نخبه گان سران مملکت هستند و من را گرفتند کشتند یک دیوانه ی دیگر مُرد!! حیف اسم دیوانه، ابتدا گفتم بنویسم منبع فُلان جا ولی گفتم خودم را اذیت کنند بهتر است خود کشی نکته دار، یک چیزی بگم نخندید گریه ام گرفت برای آن ها که در سیستان و بلوچستان طوفان دیدند در سطح عذاب نوحِ نبی و عزیزان تعکید کردند ما نفهمیم چه شده. راستی امروز سالروز ازدواج خانوم فاطمه با مولا علی بود تبریگ می گم الهی به آن زمان بر نگردیم علی به میان ما آید منتظر مهدی صاحب زمان هستیم به قربان اسلام واقعی، ایرانِ کورش بچه های دل خوش، راستی آن قدر پولش زیاد نیست، تازه با رینگ و سیستم می شود ماشین پسر جناب اَمرد، گریه نکنید خواهش می کنم درست می شود، یا قیامت یا قبل آن. خداوند مخلصتت هستیم، حباب هرچه قدر مغرور تر می شود باد می شود به مرگ نزدیک تر می شود این قانون را از ما بگیر. یک چیزی هم باد کرده رو دلم، بگم؟ جان عزیزتان گریه نکنید، بغضم گرفته برای کسی که بخاطر پنج هزار تومن تن فروشی می کنه بعد می گیرن اعدامش می کنن بی خیال این نامه برای زمانی بود که تازه آرام بود کشور های عرب عراق را هم اضافه کنید، الآن شاید فقط مانده هزار تومان بگذاریم تا با رکورد فوق العاده ی یک عددی که اختراع نشده برسیم، به امید امیدواریتان





عکس را فشار ده












بگم شاید می خوان دشمن ایجاد خطر نکنه، خدا داند

20071211

خاک بر سر

زیاد خوب نیست اوضاع گیجه سر، مغز نفهم، پرتغال خائن،، روح الله ناراحت، ملول. ویش خاک بر سر دیوانه هنوز به فکر مراعات و نظیر . دانا بمان در خفا به دور از هرگونه من، در گچ در سفالینه. ماه رنگ پریده غروب کرد، همه باید بروند و من در آخر تنهایی را عشق است، به دیوار می زنم با خال گیسوانِ شب. تنم خسته خسته روحم از گُناه؟ از خدا؟ از چه رو؟ و من فرار خواهم کرد بر قرار ترجیحم دهم، یک پای ثانیه شمار دروغ هایم را می شُمارد پای دیگرم ساعت شمار، مرگهایم. بی خیال هر خیالی، دانه های باران خونابه ی قلبم، راستی گشت ارشاد به رنگ قلب من هم گیر داد نه نه ی الهه سند گذاشت برای یک روز آزادی

20071210

آب دریا

دریا خندید در دوردست، دندان هایش کف و لب هایش آسمان

تو چه می فروشی دختر غمگین سینه عریان؟
ــ من آب دریاها را می فروشم آقا

پسر سیاه، قاطی خونت چی داری؟
ــ آب دریاها را دارم آقا

این اشک های شور از کجا می آید مادر؟
ــ آب دریاها را من گریه می کنم آقا

دریا خندید در دور دست، دندانهایش کف و لب هایش آسمان

*دلبرکم شاملو

20071209

خوبِ خوب

چشمم ریز ریز خاک گرفته در آغوش، حوصله ی کسی هست که نیست. هم جنسان پی دانا بمان ها و جدیدن گاهی بر عکس، من احساس را بیان کردم و نفرتی زیاد، من دروغ گو؟ راست ؟ و یا هر پسوندی که به گو ختم می شود را دارم، من در انتظار یک شعر ناب بی تاب هستم می گردم به دنبال آوا ها صدا ها شاید کسی باشد که تنها صدایش را شنیدم و هیچ وقت نگذاشت، ویش می خواهد فردا بخواباند زیر گوش همجنس من چون به او پیشنهاد با هم بودن را داده گفتم نزن، گفت مهم نیست تو چی می گی اصلن به تو چه، گاو. ماشین داشت می رفت که خوردیم به درخت توت، حذف می شود از هستی من و می شود نیست. ماه رنگ پریده هنوز می پرسد خود کُشی بده؟ دیگر نتوانم گویم نه. دنیا ها فرق دارد مثلن نه نه ی الهه آخر خلافش این که چادُرش بوی گلاب نده، یا بهترین لباس هاش و با خودش نیاورده تا نماز بخونه، یکیم دلش گریه می خواد و می ترسه بغضش بغض یک عالم را بترکاند، روح الله هم خوبِ خوب

20071208

یادت به استمرار

اولین بار اولین یار
اولین دل دل دیدار
اولین تب اولین شب
سرفه های خشک سیگار

زنگ آخر زنگ غیبت
وقت خوب سینما بود
زنگ نور و زنگ سایه
امتحان بوسه ها بود

اولین بار اولین بار
آخرین فرصت ما بود
بهترین جای ترانه
بهترین جای صدا بود

كشف طعم بوسه ی تو
مثل کشف یخ و آتش
کشف بی مرگی و ایثار
کشف گستاخی آرش
اولین دروغ ساده
اولین شک، بی اراده
وحشت سر رفتن از عشق
گریه های سر نداده

اولین نامه ی کوتاه
درشبی ساکت و سیاه
خطی از دلواپسی ها
از من و تو تا خود ماه
اولین بغض حسادت
کنج دنج شب عادت
بستری از درد و از یاد
تا ضیافت، تا عیادت

*شهیار قنبری

20071207

واو یِ شین

سلام. امروز فقط آمدم یک چیز بگویم. چرا مردی گریه می کند، می گویند حالم از مرد هایی که گریه می کنند به هم می خوزند. مگر خود این ها می دانند که این مردان پیش هیچ کس به جز آفرینندشان و خودشان اشک نمی لغزند؟ چه بد که به حماقت مردان پی برید، شما زن ها هیچ گاه شنوندگان خوبی نبودید، گریه برای شما، زبان برای شما. ما هم دو گوش.

20071206

بی سَر

هوا یکم سوز داره، روح الله می گه بَرفش و شما می خورین سوزش و ما، ریش هایش دوباره زیاد شده بود. سردش بود، بردمش سر قرارگاهم نشستیم، سیگار کشیدیم، گفت نکش، گفتم به چشم، بگذارید باز گردد دهن سیگار را با خاک مرغوب شیراز یکی می کنم، در کتابخانه ی پایین خانمان بودیم، که گریه کرد. من عوض شدم؟ نمی دانم، شاید فقط ویش بفهمد، چون من یک خر هستم و او گاو، یادش به خیر آقا اُلاغه بودیم زمانی، البته می گویند مانده ای، البته باید به عرضتان بنویسم من در این یک مورد خودم را جای سران حکومتی می گذارم مثلا"، نمی دونم بگم آقا اُلاغه زیاد فرقی نداره می تونید به هرکس که دوست دارید منسوب کنید، نه نه ی الهه طرفدار چند آتیشه ی حکومت است، من نمی گویم نیستم زنده باد جمهوری اسلامی ایران، اما این اسلام نیست، سلیقه است. استفراغ. ماه رنگ پریده در بازار به دنبال یک تکه دُم ماهی، نه از سر فقر برای آنکه کلکسیون دُم های حیوانتش تکمیل شد، دُم خیلی ها را بُریده، شیطان، هم جنسان مفلوک شده ی من به گلچین، و دُم من، من دُم می خواهم چه کار این عقل سلیمم را نگیرد، دانا بمان ها احتمالن یا دُچار کشفی شدند یا پایشان خوب نشده، با آن همه خدا نگهدارش، گر مصلحت این است، درخت توت گریه می کند؟ ای کاش نبود؟ ای کاش حزب باد نبود، ما حیوانات پیشرفته وقتی به مسجد می رویم روسریمان را حکم می کنیو موهایمان را از آسمان به زمین می آوریم، گاهی اوقات هم به یک میهمانی احیانن به یک جای متداول ت امروزی می رویم همان یک انگشت روسریمان را هم می کنیم می خوریم تا استفراغ کنیم، گاهی هم می میریم، پس دم دمی مزاج هستیم بالهوس، ولی عادیست نماز خواندن در محرم و مشروب خوردن در اردیبهشت، ویش خستست و یکی از دوستانش فقط روی پای او گریه می کند او هم نیز، و یک نفر بعد از مدت ها تاس گرفت و بغض کرد، دیوانه است یک روانی، یک مغرور و من در آستنه جنون برای درختی که سر بریدند














لالا لالا همه گریه همه سپید بپوشید آزادگان را می کشند
ما هم بمیریم، نمی خواهم دگر سر بر نیارم، سکوتم را بترکانم
بجوشم، آهای جلاد ببین خونش تموم، جانباز منِ عشقم همینه
بابام پا نداره، این دست و گردن، مهم این نیست که من اعدامیم
آهای جلاد جادو، امیر من همان عشقیست که گوید
چو دین داده به یغما ولی آزاده باشید
که من دینم همین است مسلمانم، مسلمان ولی اسلام این
جلادان و اعیان نه از مهرست نه از بهر خدا، بهر زمین است

20071205

مُخبر

ویش، بغض تو گلوش بود. خسته بود به پوچی رسیده بود اما هنوز دیوانه و مغرور، سیگار هم می کشد یک بار، عجیب هست نه مثل کسان دگر، صد البت نطق فرمودند که من به همه می گویم عجیب. تجاربشان را فرمودند داد زدند من بغض کردم. خود کشی نخواهد کرد. چون در این یک مورد گاو نیست. وجود دارد خودش را به خریت زده اُلاغ، ببخشید خر من بودم ویش گاو، از خدا خجالت می کشد. به پاکیش ایمان دارم اگر دانا بمانان بفهممند زیبایی درون صد افزون می کند ظاهر زیبای برون را. گلایه می کرد. چادری بودن خوب نیست مثلا" یکی از دوستان چادُریش راحت دست می دهد به هم جنسان من. و چه خوش گفت اون مرد عظیم. تن آدمی شریف است، به جان آدمیت نه چنین لباس زیباست نشان آدمیت. یه چیزی تو همین اوصاف. ماه رنگ پریده در شُرف تیمارستان است به گفته ی خودش. که فکر می کنم او هم کمتر از دیگران دیوانه نیست. با خودش مشکل دارد، سیگار دوست دارد و شنیدن آهنگ با صدای بُلند، گاهی هم در بطلان گاه، عرفان می گذارد به تاراج. نه نه ی الهه خسته بود دیشب یکم آهنگ گوش داد بعد رفت خُسبید یک لباس هم برای من بافت. البته شکافته اش را بافت، زیباترین نه نه ی دنیاست می خواهیم به سینما رویم اولین بارش است، نصیحت هم می کند و فکر می کنم فهمیده است که سیگار را برعکس می خورم. درخت توت در شُرف هم رنگ جماعت شو است. گلدان هم دیگر جلوی پنجره نیست هنوز هم به درخت دست می دهم. یکی از دوستان عاشق شده یا احساس گر به هر حال زیباست به مناسبت ادبیات جانانه و داش مشتیش، همین الآن هاست که جلو برود و بگوید: درون کاغذ 0912389.... به امید امیدواریتان

20071203

گریه


گریه:: ساخته ی استاد کیارستمی، دوشیزگان سینمای ایران همه گی هستند
*خیلی دلم گرفته برای برف می خونم: برف برف نو برف نو سلام سلام ... خدا شاملو جان را بیامرزاد

20071202

سیگار خشک می شود

ظهر زمان بود داشتم بر می گشتم که یکی گفت اصلا" بهش نمی یاد سیگار بکشه. اسم مهم نیست گالبَنگ یا مترسک و داس شایدم بی مر و درخت. بالاخره ساخته می شه اگه اونی که باید باشه بخواد. زیاد اوضاع بد نیست انگاری که شیطان شب ادراری گرفته باشه، برف اومد صبح ساعت هفت رفتم بیرون. سه نخ کشیدم زیاد بد نبود به قول شهیار قنبری سرفه های خشک سیگار. درخت توت هر روز یک چیز جالب همه جالبن. همه به یغما می رن بعضی ها زود بعضی دیر، سیگارت و بکش از جلو درشون رد شو درخت توت انگار از حموم درومده موهاش و خشک نکرده خیس برف. مست بارون. دانا بمان گم شده اگه گفتین کجاست؟ پاش شکسته!! ماه رنگ پریده شاید داره با دیوار عشق بازی می کنه. نه نه ی الهه آش می پخت، آش پشت پا، تاکید می کرد راست راه برو، مثل عملی ها راه نرو. ویش من و می کشه آخر دیوانه، قاطی خودشم نمی دونه چی می کنه می گه از گهم گه ترم، غلط کرده یه تار موی گندیدش می ارزه به صد تا آدم. داره من و می زنه همین الآن. بهش بگین همون چیزی رو که می دونین

20071130

نه نه ی الهه

داشتیم نگاه می کردیم که نه نه ی الهه اومد. گفت چه قد به این نگاه می کنی. ما که سواد نداریم ولی چشات اذیت می شن. هیچی بهتر از سلامتی نیست و از همین حرف ها، خُب انقدر به این نگاه می کنی این دنیا تو داری، به قرآن نگاه کن، ماز بخون، قرآن سلامتی می ده، من که سواد ندارم تو می دونی، گفت ببین ممد دایی یکم مریض، دکتر گفته بود چرا رانندگی نمی کنی گفته بود من فلان بیماری و دارم، دکتر ناراحت شده بود ممد دایی خندش گرفته بود، تو همین حرف ها بود، خاطرش عزیزِ. ویش تهدید می کنه. می گه اگه یک بار دیگه فلان و فلان، آخه گُلی چرا الکی می خندی و فحش میدی خودتم یه چیز و خوب می دونی. ماه رنگ پریده در دسترس نیست می نویسه در بطلان گاه قهر آلوده و سرمست و سرخوش یادش باد پر از دلهره و فریاد. درخت توت شاید یک بازیگر حرفه ای و بیمار باشه دم دمی مزاج مثل گربه و نه به اون زیبایی صد البته، گلدونم دیگه لب پنجره نیست، مشوش نباش ای دل که فرقی نیست میان و آب و باده، دانا بمان گریه می کنه هنوزم که هنوز مثل یک انسان بی خدا نا امید و ملول از این بازی، همچنان خجول عزیزه من اتفاق می اُفته زندگی همش همینه اتفاق پشت اتفاق در مراوده با دیگری بی خود از شعشعه ی روزگار بخند از اشک



















عکس از سایت محسن نامجو

20071127

دیگه به 206 نگاه نمی کنم

نباید دیده می شد که شد. درخت توت. با کفشای پسته ایش. یا یه تولد که امرور قرار بود اتفاق بی اُفته اما اولیای دم گشنشون بود. روح الله همچنان در دوری به سر می بره راستی سیگار بکشین که عمر جاودانی اینست. ویش ما را کشت بهش بگویید غرور خوب است اما نه به این شدت نفرت. ماه رنگ پریده احتمالا" سرش گرم است و خوشحال. دانا بمان ها هم که خودتان بگویید؟

20071120

بغض

اعصاب عجيب مملو از خش خش گام هاي جلاد است. خمار خموده خسته. دلم براي يک هواي پاک لک زده خودم به گندش کشيدم. مي خوام اگه شد يه مدتي برم زير درخت توت يا برم انديشه ي شانزده آخرش يه تير برق که کلي رفيقيم. من يک آپارتمان قديمي هستم در شرف ريختن. به اميد اميدواريمان نوش کنيد دقايق را بادگلو هم بزنيد که بفهميم گوشت شده به تنتان مثل من بالا نياوريد

20071114

لعنت به من، نه شما


خُب اصلا" چیزی نیست؟ مثلا" من دارم الان صوت می زنم حواسم نیست به این تصویر بالا. من دارم هر هر می خندم و تکذیب می کنم گریه ام را ایناها ببینین نیشم و اصلا" نمی بینم الان بالا میارما. ایناها ریخت رو لباسم ای وای ناهار زیاد خورده بودم چه ربطی داره ببین چه طوری نازش می کنه راستی گوشاتون بگیرین تو انقلاب اسلامی حرف رکیک نمی زنن همه ی مجرمام تو خونن دزدام همه انقدر دارن که ندزدن قاچاقچیای مخدرم اوناشن، آ باریکلالله اونارم گرفتن خواهر من تو موندی با یه مشت دانشجو که تازه باد خورده به کلشون فکر کردن چه خبر بله یه رفیق داشتیم که ادیب بود اونم می گه شهوتم زیاد تو نمی دونی با یه دختر چند ساله بود؟ هو کوری نمی بینی با توام هو، آهان زنگ زد همون بود که خونش اشکال داشت نباید قلیون می کشید بی خیال خره کی به کیه؟ ویش هم که حالش از من به هم می خوره ماه رنگ پریده راز شده و دانا بمان هم که گم شده قهر با من نمی دونه که تقصیره من نیست. از موضوع دور نشم این تصویر اصلا" بد نیست بار دراین بیرون به این پسرا چشم و ابرو بدین. فهم یکی داشت که باد برد به جاش یه دست گل خشک گذاشت. آهان این و بگم اون دوستم بودا خیلی فکر کرده ... نمی گم چیزیا شاید موقعیتش واس من بود بدترین می کردم اما این رسمش نیست بهش بگین دانا بمان ها فقط یکم خوبن فکر می کنن همه خوبن بهم می گه خود دانا بمان می گه دخترا خیلی دروغ گو و کثیفن

20071112

کو؟

آرام آرام راه می رفت دلش بگرفته بود از صدای خر خره واگن های قطار مستعد بود که بتواند روی ریل آهن با نوک انگشتان پا برقصد شال آبیش بر سیاه گیسوانش پاچیده شده و داشت نرم می رقصید که از دور آژیر کشان آمدند ابتدا فکر کرد که باز کسی در آن جلو خود را کشته است و به زیر قطار پاچانده، آمدند گفتند چته؟ چی خوردی؟ مستی؟ این چند تاست؟ توجهی نکرد کفشهایش را از پایش تکاند و رقصید کسی نبود به جز چند مردک نامحرم و من پنج روزست که او را ندیده ام تمرین آزادی کند
















*دیرگاهیست که اوضاع کمی نیست به زیست و کم کم می شوم تنهاتر از مغز مداد
*ویش ابراونش یه جوری بود و دوستانش چادر بر سر با کفش نارنجی و هرچه گفتم دوستانت را عوض کن نکرد و به گل فروشی رفتند
*ماه رنگ پریده در شرف انقلاب فکریست
*دانا بمان خبر از مرگ من می گیرد و یا می گوید می دانی زنده ام؟
*در تفکر سوراخ کردم گوشه توام

20071109

سنتوری

گوشه ای از گوشه ی یک فیلم

20071107

لابُد شدم دیگه

تا مرگ بردی و گفتی جانی مبود. تا کجاها دیدمت رندانه من بوییدمت؟ باز بیا زیر درخت ز رسولم بگیر این نامه را. ماه رنگ پریده در بغل آسمان. آخ ببین کی اومده؟ دونای بارون اومده چیک و چیک و تو صورتم بوس می کنن. اجاق نون خاموش شده ستاره ها دست می زنن. ویش که میاد همه می گن کجا بودی؟ ابروهات چرا این طورین؟ اون طورین؟ دانا بمانا صف کشیدن یکی میاد از راه دور از شهر عشق با مغز کور

*دیوانه شدم

20071106

سوگ بطلان

چند مدتیست که این قدر منتظر هستم بهتره الان جدا بشیم با خوشی تا بعده ها با نفرت جدا نشیم این و دانا بمان می گه به کی؟ من گوشم خالیه از این حرف ها گوش من گاهی زنگ می زند قبلا" هم گفته ام روح الله چند وقتی موند ولی زود باید برگرده من بابا طاهر عریان رو هم می شناسم، چون عریان بود. ویش هم هنوز سرکش بود و مثل آتش وول می خوره، هوا یک کوچک رو به قطب شده بوی پسته های خیس دیگه نمی یادف سیگار ها خشک شده ساز ها هم یخ زده و نمی شه کوک کرد، ساعت شیش روح الله میاد دنبالم بهتره کم حرف بزنم ماه زنگ پریده هم می خواد دیوانه بشه سوگ بطلان دیانست

20071102

با زور نوشتم

بنا به دلايلي خوشحال هستم اوليش اينكه روح الله اينجا پيشم نشسته و داره مثل جغد نگاه مي كنه چي مي نويسم الانم خنديد بهش بگين ببند نيشت و. ديشب صحنه اي جرم ديديم مزخرف خيلي.شايد بخوام يكم آدم بشم استفراغ داره زيادي كثيف كاري مي كنه اما بعضي اوقات بايد نبايدي حكم كنه كثيفي بعضي اوقات پاكترين واژست تا كثيفي رو چي وي كي بخواد معني كنه. سلام به ويش دانا بمان و ماه رنگ پريده

20071101

جِر

لبام شدن قدر چي كم كوچيك بودن دو برابر شدن، تقصير كي بود دانا بمان؟ ماه رنگ پريده قرار بود امشب ساعت يك ربع مونده به ده خودكشي كنه، قسم خورد به روح فروغ فرخزاد بعد قسمش و شكوند مي خواست با تيغ تو حموم خود كشي كنه، دانا بمان هر كاري مي كني بكن فقط دل مشكان، اين دل اولن پاره شدنيست يا جر مي خورد يا مي ماند بزرگواره من، ديشب نه تا سيگار كشيديم به يمن اين شب درد. تنهايي، ديوانه وار به رقص وا مي دارد، تني خسته از، استفراغ

*فكر ميكنم ويش سيگار مي كشه يا كشيده خيلي مدعي بود كه تو سه سال دوستي يك بار هم تن هم رو احساس نكردن ولي اون ديوانست عشق و مقدس مي مونه مثل بعضي از دانا بمان ها دنبال عشق نيست منتظر عشق

20071031

قیصر امین پور

قیصر امین پور رفت
فاتحه فرستید
بر جانش
دوستش دارم به اندازه ی این شعر

حرفهاي ما هنوز ناتمام
تا نگاه مي‌كني
وقت رفتن است
باز هم همان حكايت هميشگي
پيش از آن كه با خبر شوي
لحظه عزيمت تو ناگزيز مي‌شود
آي
اي دريغ و حسرت هميشگي
ناگهان
چقدرزود
دير مي‌شود

20071030

این ها چیست؟

دیروز تا صبح حرف زدیم همه اش دعا دعا می کردم که مثل روزای پیش ننم پا نشه بره آب بخوره یا بره دسشویی بعد ببینه نوشته تلفن مشغول بفهمه داریم با هم حرف می زنیم منم فقط می تونم بگم که ماه رنگ پریدست تا گیر نده البته بعضی وقتام می گم دارم واسه روح الله شعر می خونم می گه شور رو در نیار. دیروز نفهمید خیلی خوب بود با گوشیت رفته بودی زیر پتو صدای نفس نفست چه ها که نمی کرد آخرشم مثل همیشه گریه سکوت که می ترسی برم! کجا برم مطمئن باش تا روانیت نکنم بیشتر از این نمی رم راستی تو نباید اعتماد داشته بای به من وهم جنسان من هیچ وقت امتحانت نکردم چون فکر می کنم از یه نفری که همیشه بیست می گیره امتحان بگیری و باز هم بیست بشه فقط غرورش می ره بالا روح الله می گه تا حالا بدی ندیدی که انقدر خوشی ولی من نه خوشم نه بدی ندیدم سنمان که کمتر به مرگ نزدیک می شد بدی دیدیم سیگار کشیدیم گریه کردیم. دان بمان ماه رنگ پریده مثل دانا بمان های دانا که می دانند عشق و بی چیزی از یک جنس اند. ویش عشق را مقدس می داند من هم ویش که از دانا بمانان را هست که گاهی استفراغ می کند بر نوشته هایم و می گوید این ها چسیت؟

20071029

در حال رمیم

رفته بودم به اندازه ی انگشت کوچک دانا بمان ها لوازم تحریر بخرم، خریدم و بعد ساندویچ هایی سرد به همراه نوش آبه قرار بود رویم پیش یکی از هم جنسان. به تاکسی گفتیم است مرا ببر دربست گفت کجا؟ گفتم فلان. سوار شدم یکم رد شدیم دو تا دانا بمان دید گفت خیلی بدبخیم ما، من بعد انقلاب صبحونه نخوردم از دست این آخوندا یه حرف راست نگفتن یکی خوبم پیدا می شه مثل آیت الله طالقانی شهید می کنن من نماز می خونم روزه می گیرم اما خوشم نمی یاد مملکت دست اینا باشه. چند وقت پیش زمستون بود هوا سرد بود چار راه فلسطین هشت تا دانا بمان بودن که گفتن آقا تو رو به خدا ما رو یه جا ببر که پنج شیش تا پسر باشه گرم بشیم منم گفتم کجا ببرم ساعت 9 شب پسر از کجا بیارم، اتفاقا" خونه یکی از دوستان خالی بود ( این هم جنسی که داره تعریف می کنه جای بابای من ) رفتیم دو نفر اونجا بودن با من شدیم سه نفر، آقا اینا یه کارایی می کردن ما خجالت می کشیدیم. گفتم شماها شوهر نمی کنید بیچاره شوهراتون یکیشون می خندید می گفتم بیس هزار تومن می دیم می دوزن الآن همه با ترس و لرز زن می گیرن، منم گفتم حاجی مثلا" خودت اگه قبل زن گرفتن یکی و بوسیدی، خانومتم قبل اینگه با تو باشه یکی و بوسیده ثال دیگه ای زدم چشاش گرد شد، گفتم ممنون من دیگه پیاده می شم، گفت تو با بقیه فرق داری قدر خودت و بدون گفتم من فقط این نظر و دادم خودم از شمام کثیف ترم


*من پولدار نیسم دربست گرفتما بارم زیاد بود شده بودم مثل قدیما دوره گردا
*این آقایی که دیدین به دانا بمان ها می گفت خراب وای خودش خرابه بود عوضی سن کلاغ داشت اومده می گه خون خالی بود با بچه ها حاج خانوم شمایی که صبح شوهرت که هم جنس ما نیز باشه میای راش می ندازی تا جلو در یه لقمم نون پنیر سبزی می دی(گردو ضرر داره برای این سن) شوهرت خائن نه به خاطر اینکه با کس دیگه بوده به خاطر اینکه حیله گره، گهشو می خوره استفراغشو می بینه بعد میاد می گه بیچاره شوهرتون
*ویش می خواستم باهات تماس بگیرم گفتم فحش می دی. ماه رنگ پریده هم کم کم داره واسه غیبت کوچک می ره پشت ابر

*دانا بمان جان حرف بسیار است از ویش یاد بگیر برو کلاس کاراته هم جنسان در شرف رم کردنند از نیاز های درونی و کمبوداتی از جنس من

20071027

مفلوكيد اگر... ؟

نشسته بودم دم پادگان نزديك سيم خاردارا به ماه رنگ پريده نگاه مي كردم به دانا بمان فكر واينكه ويش الان داره با دوست پسرش چي مي كنه؟ احتمالا" داره فحش مي ده شايدم باز قاطي كرده. صداي تانك ها كه رزمايش شبونه دارن آتيش سيگار و مي ريزه رو شلوارم احتمالا باز بايد دروغ بگم كه روح الله سيگار كشيد تو ماشين ريخت رو شلوارم. پنج سالي مي شد سيگار نكشيدم به جز دو باري كه با بچه ها رفتيم شمال. نشسته بودم دو نفر هم وطن همجنس زيپ شلوار رو به پايين هدايت كردند و ادرار كردن بر گياهي هرز بغضم گرفت براي گياه و آن خاك كه قبر سگي بود با وفا، ماه آنقدر نگاه كرد كه بقيه سيگار ها را شكاندم راستي يكي از آشنايان با تخلص امير تايگر در حال تدارك يك حس عجيب براي من و شماست قدري كيسه بياوريد استفراغتان نيايد مي گويم انس نيستيد و مفلوكيد

*كسي گفت غلط املاييهايت از عمد است گفتم نه از كم سواديست روزگار كمي سخت تر شده در حد انفجار فرار بي فايدست مرگ را عشق است

20071026

گوش ها زنگ زده اند

كاسه ي سرم لبريز از استفراغات زمانست چه قدر كژ مرامي چه قدر؟ با اون گونه هاي گل كرده ي همچون رُز مشكي با اين همه دانايي كه دم ازش مي زد شد دانا بمان كانا! چرا نه آموخته ايم كه آنچه را بر فكر و قلبمان مي گذرد تا مطمئن نشديم كه حقيقت است بر اين ترگاه لزج جاري نسازيم؟ ويش هيچ گاه نخواهد گفت دوستت دارم را چون فهم اين كلام را دارد و عشق برايش مقدس است. اما بسته اي از دانا بمان ها و همجنسان من در هوا مي گويند، مثلا" ماه رنگ پريده هيچ گاه نخواهد گفت. جمعه قتل گاه حس نوشتن است افلاكيان از انتظار مي نويسند و من از دلايل ظهور؟ بو بكشيد اين جا بوي گندي مي آيد از دروغ اصلا" مي شنويد؟ به خدا نه، گوش ها زنگ زده اند، همچو آن زنگوله كه خريدم از بُز

20071025

ديدمت

كجايي؟ آهان ديدمت، خُب قطع كن ديگه دارم مي بينمت. آهان يادم نيود ازدواج كردي ببخش دستم دراز شد، پير شدي يكمم چاق. باشه ميريم يه وري، حالا كدوم وري؟ بريم همين فاز يك اكباتان جاي دنج زياد داره.آره به ياد روزگاران له شده. خُب تو كه مي خواي بگي نه چرا پس مي گي به ياد دوران؟ چيزي نمي خوري؟ فقط يه آب معدني؟ بيا برات شكلاتم خريدم مثل هزار سال پيش، همين درخت بود؟ آره، مي بينم رو تنش پوست درومده يادگاريهامون پاك شد شايد اگه عقده يي بود الآن با شاخ و برگش مي خوابوند تو گوشت. خُب تو اول نوشتي با اون چاقو كه از خونه كف رفته بودي واسه من پرتغال پوس مي كندي، الو كجايي؟ اينم اولين جاييه كه بغلت كردم گفتي بسٌه... باشه ديگه نمي گم خُب چه خبر از زنديگت؟كجا رفته؟ غذاب وژدان نداري با اينكه با كسي هستي باز با من قرار مي ذاري؟ باشه اعصابت و خورد نمي كنم، آخه به چيه من نياز داري؟ من سيگارم مي كشم زشت تر از قبل شدم صدامم واسه شعر خوندن ديگه اصلا خوب نيست، باشه يه دونه مي خونم (-) استفراغ نكني رومومن مي دونم دگيه دلي نمونده تا شعر بگم اشكم در مياد ياد هزار سال پيش مي اُفتم. باز بگو قسمت بود كه با يه پولدار ازدواج كني تا بتوني آزاد باشي، الان آزادي، باشه بازم برو، باز قرار بذاري ميام مي شنوي؟ من ازت خسته نمي شم

*امروز رفتم يه جا دانا بمان را ديدم ديوانه بود مثل قديم ها
*ويش معتاد شده هر روز واسه كفترا پيتزا مي خره بعضي وقتا از منم پول قرض مي گيره

20071024

می بویند

دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می ‌دارم
دلت را می ‌بویند
روزگار غریبی ست، نازنین

و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می‌زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن‌بست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت‌ بار سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبی‌ست، نازنین

آن که بر در می‌کوبد شباهنگام
به کشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان‌اند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با کنده و ساتوری خون‌آلود
روزگار غریبی‌ست، نازنین

و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی‌ست، نازنین

ابلیس پیروزمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

عالی جناب، شاملو













*خُب دانا بمان چرا تا ساعت شیش شب با دوستات می ری بیرون که بعد بیای خونه این جوری کتک بخوری؟ (این جوری رو نمی شه دید بنا به دلایلی نمی تونیم به دلیل حفظ رابطه محرم و نامحرمی ببینیم در ضمن اگر ببینید استفراغ می کنید) ببین هم جنس من که برادر توئه چه قدر زود میاد خونه ساعت یک صبح اصلا" بوی سیگار نمی ده نه دهنش از اون جهت نه از این جهت، خُب از ویش یاد بگیر دیوانه باش، سرت و بنداز پایین بخند به ریش دنیای پیر

20071023

چار در

ساعت حدود خیلی شب بود. یه پاترول چار در جلو خونه پارک کرده بود. صدای آهنگ آروم میومد. گفتم دانشجوئن بذار خوش باشن. یکم گذشت شب تر شد دیدیم نه هنوز همون جور از ماشین دود میاد و صدای آهنگ یه کوچک زیاد شده. گفتیم به بهونه آشغال بردن بریم پایین. حالا مگه آشغال پیدا می شد همه رو گذاشته بودن بی رون. رفتم تو انباری این مجله روزنامه قدیمی هارو پر کردم تو کیسه زباله. در و باز کردیم رفتیم بذاریم توی سطل مخصوص زباله یه نگاه زاویه دار که انداختیم دیدیم محفل زیاد از حد زمینی دو تا دانا بمان سه تا هم هم جنس من، یکی از دانا بمان ها انقدر فتیر می ذاشت رو لبش که آدم فکر می کرد تو یه خانواده بنگی به دنیا اومده، ان یکیم خونه خاله اومده در آغوش یکی از هم جنسان من داره ملٌغ می زنه یکی از هم جنسان من ساکت نشسته پشت فرمون یه سیگاره قهوه ای رنگ رو لبش تو تا سیم هم که هدایت شدن تو گوشش آروم اشک می ریزه داشتم به پسر نگاه می کردم که یکی از هم جنسان گفت چیزی می خوای؟ من گفتم نه داشتم می رفتم که اون هم جنسی که داشت قهوه ای دود می کرد استفراغ کرد و صبح فقط استفراغش مونده بود رو زمین که تو استفراغش چند تا مو هویدا بود


*دانا بمان زین پس به جای واژه ی بانو استفاده می شود به علت آنکه پریشادخت فرمودند برای دومین بار است که بانو در نوشته های انسی می آید
*ویش به موسیقی رپ علاقه منده کمی دیوانه شده نمی دونه کی و انتخاب کنه عشق هم براش مقدسه نمی دونم ربطی داشت اینجا گفتم یا نه ولی نگرانم بیشتر از اونی* که بخواد دهنش و باز کنه و استفراغ کنه رو من


20071022

در راه هر کجا

می دونم کارم درست نیست تو خیابون نباید دنبالتون بی اُفتم ولی خُب شما این شماره رو بگیرین من دیگه مزاحمتون نمی شم. چشم الان می رم، منم می دونم براتون بده ولی خُب جای من بودین چی می کردین؟ نگین تو رو خدا، چی و بی خیال بشم. باشه قسم می خورم دیگه ادامه ندم شما شماره بگیرین. بی نهایت ممنون، باشه چشم دارم می رم دیگه مواظب خودتون باشین. خداحافظ. خُب بانو الان من و تنهاییم شماره گرفتی؟ می خوای زنگم بزنی؟ شاید زیادم بد به نظر نمی اومد اما کسی که انقدر راحت فرهنگ و ادب و می ذاره زیر پاش نمی تونه اولین بارش باشه، شایدم زیاد تو خیابون دیده. بانو کل شهر تو را به عنوان یک انسان سنگین و مغرور عاقل قبول دارن خودت و خراب نکن، ویش را ببین انقدر خودش را بزرگ کرد که ترکید و الان ترک ترک شده، البته اگر این گونه فکر کند که خیلی با دیگران فرق دارد کمی دیگرد می ترکد به قول خودش تهفه ای نیست. من گفتم هست؟ بانو به دوستاتم بگو عشق خوبه اما نه تو خیابونی که خیلی چیزها خورده میشه و خیلی هاش و چند وقت بعد استفراغ می کنند. یه چیز هم رو یه کاغذ می نویسم می ذارم تو جیب مانتوت ما جماعت مذکر عادت داریم حقیر بازی و مظلوم نمایی کنیم تو فقط بدون کسی که دوستت داره اگر زیاد نگاهت کرد منظور از زیاد سه چار ماه نیست یکی دو سال اون موقع تازه می تونی بهش فکر کنی و بدون اگه عجیب زدی برجکش دیگه قایمکی می بینتت می تونی یکم به اون اعتماد کنی شاید یه دو سالی طول بکشه بیاد جلو بگه وقت دارین؟ بانو مواظب همه چی باش

20071021

و تجربه ای جدید

هزار بار دیدمت ولی فکر نمی کردم یه روز عاشق تو بشم تو با من چی کردی؟ چرا انقدر نازی؟ چرا انقدر دیوانه ای؟ یک چیزی می گم ناراحت نشو اما فکر می کنم دیگه هیچی بین ما نیست می شه؟ الان می گم صبر کن؟ باشه ولی قول بده ناراحت نشی؟ می خوام ببوسمت. اگه بگی گم شو بخدا می رم، اما نمی دونم چرا این و ازت می خوام. واقعا"، اشکالی نداره؟ اگه بخاطره منه نه.. واقعا" تو هم می خوای؟ :::سه هفته بعد::: فکر نمی کردم انقدر بهم نزدیک بشیم ولی ما نباید به هم وابسته بشیم. و تجربه ای جدید. بانو دیدی، جان من مواظب خودت باش. مثل ویش

20071020

مرگ بر ... يك

مورچه زماني پيش
فاخته اعدام شد ما خبرنگاران چه نوشتيم ؟

اندك زماني پيش
بدقدمي پوتين و مهر سكوتي كه بر آواي فاخته حك شد
يا فاخته صمدی و 9 نفر دیگر امروز در زندان اوین اعدام شدند

اندك زماني بيش از پيش
فاخته صمدي هنوز در يك قدمي اعدام است

اندك زماني، بيش از بيش از، پيش
فاخته صمدي در آستانه اعدام قرار گرفت

اين مطالب همه اش دزدي بود اگر خوب بخوانيد مي فهميد چه شده است
من را تكان داد شايد بيشتر از صدا كردن ويش يا جواب ندادن به تلفن هايم


*منظور از ما خبرنگاران من و شما نيستيم، ماييم
**اين پست با پارتي بازي اومد اينجا قرار بود هر روز يكي ولي از قانون و چارچوب الكي بدم مياد خبرش مهم بود، جدي مي گم بين خودمون بمونه كي مشنوه، مطمئنيم كه دين اين و ميگه و همه قاضيا قاضين؟ علي نخواستيم ولي يه كوچولو شبيهش باشن زياد دووم نمي يارن، مثلا"، مثلا" مرحوم شهيد رجايي يا عالي جناب طالقاني. آسمون ابريه، خدام دلش پره. نيگن از كجا مي دونم فقط احساس كردم

باور مکن

مثل تمام دفعات دیوانه ام می کرد، ویش را می گویم می گفت همین حالا سه نفر مثل تو عاشقم هستند، از کجا می داند من دروغ نگفتم و چه طور مرا عاشق خواند؟ درست که من زیاد گفته ام واژه را ولی او نمی بایست باور کند، و نکرد هیچ گاه. دیوانه است، مهربان، به موسیقی رپ علاقه دارد. به مادر می گوید مام. کلا" مرا می کشد، بانو گول مرا نخور لطفا"، ما همه تنها حرف می زنیم این را باور کم و اشکمان را بیشتر باور مکن

*ویش نام یک شخصیت مونث می باشد که نمی دانم هست یا خیلی هست

20071019

عدالت

هر جمعه می رفتم سر خاک مرده ها یک هفته در میون شهدا، مرده ها. امروز که داشتم می رفتم، ساعت حدود شیش بود هیچ کس تو محل نبود زمین پر برف بود جای چند تا لاستیک ماشین بود همین، سرم پایین بود که یه دونه الاغ دیدم خاکستری بود چشماش از چشمای خیلی ها قشنگ تر بود من و یه جوری نگاه می کرد گفتم شاید می خواد جفت گیری کنه، اومد از کنارم رد شد باز عقب و نگاه کرد دویدم رفتم از یه مغازه که اسمش عدالت بود یکم خیار و گوجه بخرم که حیوونی بخوره رفتم خریدم یکم نق زد گفت نمی بینی ساعت چنده گفتم خب عدل که وقت نمی خواد گفت چی می خوای؟ گفتم سیب زمینی و گوجه گفت پولت نوئه گفتم آره گفت چون صبح زوده یکم گرون تر حساب می کنم گفتم باشه فقط سریع حواسم به دوست جدیدم بود رفتم بهش گوجه خیار بدم دادم خورد، بعد استفراغ کرد. گوجه و خیاراش گندیده بود روش و با رنگ دیوار رنگ زدن. دوستم قهر کرد گفت تو هم مثل بقیه ای

20071018

شبِ یک

هر چی تو فکرم بود به زبانم نمی سرود خسته شدم از بس هوا خوردم یکم هم باید خفه شم، چرا باید هر روز آفتاب دید شب مگه چیزی از اینکه همه هم و نبینن کم داره، تازه بهترم هست می تونی ببوسی می تونی استفراغ کنی می تونی به خاطره استفراغ کردن استفراغ یه نفر دیگرم نبینی می تونی قتل کنی، می تونی راحت تر بدزدی، می تونی فیوض برق و بزنی و همه شمع روشن کنند می تونی تا صبح با ماه لاس بزنی می تونی دیوانه کنی. می تونی تنهایی سیگار بکشی و فقط از آتیش سیگارت بفهمن تو آدمی نه به خاطره اندازه ی دماغت


*فیوض در اینجا بر باب مفعول از فیض



20071017

آسوده مگذر

کیف در دست، دست در جیب. نگاه به اعماق زمین همان گونه کج و معتادانه قدوم در میان راه مسعود: روی بوسی کجاهایی؟ هنوز همون طور -ُ- خُلی او به من گفت با رشته ی انسانی در مغازه ای مانتو فروشی کار می کند، بزرگ شده موهای، سینه اش درآمده همه را فر داده بیرون، با رشته ی انسانی نام من را صدا می زند می گوید نمی دونی چه گوشتایی رو ... گفتم چند تا گفت اینجا چون تازه افتتاح شده هفت هشت تا ظهر اونجا تو اون اطاق فرش می ندازیم، کمی تندی می کنم جان خودش را قسم می خورد که با زور تا به حال نه! هرچه بوده از خداشون بوده، می گم یک روز چوب کارت و می خوری می خنده می گه یه دونه من آدم نشدم یه دونه تو هنوز همون طور -ُ- خُلی. می بینی بانو؟ می شنوی بانو؟ هیچ کدوم از این دخترها فکر نمی کردن یه روز به اینجا برسن که ... پس مهربان باش با خودت، بانو، بانوی من

20071016

دم دمی مزاج

مگه مجبور بودی بعد این همه وقت زنگ بزنی بگی صداتون عوض شده، بگی یه جوری شدین، تو هم بعد یه عمر چار تا سیگار نذاری گوشه ی لبت و های های به به غلط اضافی فکر کنی. گفتی تموم اون بی نوا هم که گفت باشه اما چرا؟ پس چرا اینقدر تلاش کردین؟ بیجا کردی گفتی عاشق و معشوق نباید به هم برسن، تو که دیدی یه سگ سرطانی اومد جلوتون دراز کشید، حالا میگی نوشته هام رو هنوز دارین؟ معلوم می گه نه؟ اما نمی دونم چرا این و دروغ گفت، آخرشم گفت بابام اومد می شه قطع کنیم؟ زرشک بمیر دم دمی مزاج، می دونم استفراغ می خوای کنی، فقط تو آینه استفراغ کن

20071015

وین نام خدا

معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید

رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید

به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید

عالی جناب، حافظ