20080531

یکی بود، اونم رفت

بعد این همه وقت می بینش، صورتش همون جوری، حتا تک نگاهاش، حتا اون قدم زن های خاص که مخصوصِ خودِشِ، آره شاید اون واسه ی کره زمین نیست، شاید اگر تمام بدی های دنیا را هم داشته باشه باز تنها کسی باشه که دیدنش دلم را می لرزونه حتا اگر هم نلرزه خودم می دونم یه چیزیم میشه، یه چیزه عجسب، نه ازون عجیبا که الآن همه به هم می گن، وای عزیزم چه قد تو عجیبی، چه قد خاصی، نه اون اصلن نه خاص و نه عجیب هست، مثل بقیست، آره اصلن ولش کُن برای چی من باید به اینا فکر کنم، خُب تمومش کردیم چه لزومی داره به دیروزی فکر کنم که دیروز می ماند، می دونی شکست نبود، خیلی هم خوب بود، بالاخره یکی پیدا شد که من نه برای کل کل باهاش باشم، نه برای ترحم، برای دل خودم باهاش بودم، بابام راست می گفت قرار نیست اولین عشق آخرین عشقِ آدم باشه، ویش اینارُ می گه نمی دونم به کی می گه ولی می گه، می تونه بیشنه رو چمنا مثل گوسپندا ازشون بخوره، اما نمی تونه خودشُ بزنه به نفهمی، این مجسمه این کشور این تندیس، می تونه از اسکندر مقدونی باشه می دونی از سُهراب سپهری باشه، همون قدر بخواه که کمتر ازونش نابودت می کنه، آره هوا بس نا جوانمردانه سردست، دیگه روزگار غریبیست نازنین، در میخانه بشتند مپسند، از همین حرفا دیگه، اما آدمی که از معیشت خدا درش باشه، هیچ وقت افسرده نمی شه بر عکس دو برابر انرژی می ذاره برای زندگی که اشتباه نکنه، که دلبسته نشه، یک منجم هیچ وقت نمی گه دوستت دارم، اینُ فراموش نکن

20080530

ای جان

دلت گیر
سرت بر روی شمشیر

ندانی که چرا دم به دم گویی: که چی؟
لا اقل
کم کن بد بودن خویش

ببوس پیشانیِ او
مباش غمین
از غمِ دَهر

راستی جنس مدادم
به تراش
حساس شده

20080529

قدم زنون

پشتتُ نگاه نکن راه بیُفت این جا دنیایِ منِ، حق نداری به عقب برگردی، مگه به جز مزخرف و سیاهی چیزی بوده؟ اگه خوب بود خودم برات می گم دی وی دی شُ بفرستن، خُب دی وی دی نداری می گم وی سی دی شُ بفرستن، بابا می گم تئاترشُ اجرا کنن برات، به عقب برنگرد که هر چی دستمال کلنکس، باشه بابا اینم خاکی، دستمال کاغذی خوب شد؟ ولی یادت نره من اینجا دستور می دم، چیه نمی خواد اون کاغذُ بر داری، می دونم اون موقع خر بودی نامه می دادی نامه می گیرفتی شکلک می کشیدی تو کاغذ، می گم، آقا پسر اگه می شه اینُ ور دار ببر تو چارشنبه سوری آتیش بزن، این قد نگاه نکن، چیه تو مسجدم خاطره داری؟ مسجد که جای این کار ها نیست، هستا اما به تو گیر می دن، بابا بزرگت تو دربار شاه نفوذ داشت کسی هم اسم پدرتُ نمی یاره که شهید شده، ببین گفتم یک باره دیگه گریه کنین می دم با منجنیق پرتت کنن بغداد همون جا نفله بشی، گُم شو بابا چرا این قد نُنُری

لعنت به بی تابی دست

خُب من خاطره نمی گم که این ها نصف بیشتری نمی دهد رُخ یه قصه بگم از نه نه شهرزادی که دمغشُ عمل کرده بود، منتظر یه آقا بود که بیاد خواستگاریش برن دُبِی، آره دیگه روشن فکره، اون اینقدر آدم بزرگی بود که دومی نداشت می گن با ملکه ی سرزمین سپید برفی نسبت داشت، یا به قول دکتر یکی از هرا های بزرگ بود، اما، اون بیشتر شبیه فرقه ای از آتنه ها بودند، نه اونقدر خوب نه اون قدر بد، قصه ی ما به سر رسید؟ اگر رسید که چه خوب اگر نرسید بگین مترو سوار بشه امروز خیابونا شلوغ طرح مبارزه با فساد اجتماعی همون بد حجابی، خُب یکم راجه به یه اطاق حرف بزنیم که دراز تر از موی مادر بزرگ خاکستری رنگ منه، همون اُتاق که یه کویر داشت وسط دریا یا یه دریا وسط کویر، همون دیگه راستی محبت سوار اُتوبوس می شه خیلی وضعش بد شده، نه بابا بخاطره پس اندازُ این حرفا نیست پول نداره محبت داره می میره، بی خیال اَه

بخواب گربه

تا حالا شده اشک بیاد پشت چشمات صدای آروم کمانچه یا ویولُن بدون کوبش، این قطره های روی مژگونت رقص بندازه؟، شاید به خاطر رعد و برق یا چند تا سیگار نیم سوز که بارون زد لهشون کرد، شایدم به خاطرِ اینِ که هوا داشت لباستُ در می آورد می خواست ببینه بدن سازی بهت ساخته یا نه، شایدم قسمت بود تنهایی خوشگلتُ بدی به رفیقات بری بیرن پیتزا بوری! می بینی نمی تونی یه نوشته ی ادبی هم بنویسی، همش می زنی تو خطه پرانتز شعر، حالا اینا هیچی دیدی رعدِ برقُ خداییش بابات بهت می گفت برو تو دیگه آزادی شب نیا خونه، یا مامانت یا می تونستی اون جور که می خوای زندگی کنی، چرت نگو اون جوری که می خوای زندگی می کنی، بازم قبول دارم اینُ نمی شه بعضی موقع ها، مثلن یه دختر پونزده ساله بهم می گفت من می خوام فرار کنم، گفتم می خوای خراب شی بیا خودم خرابت می کنم، می خوای بری شهر دیگه می گم آشنا هست پیر مرد تر از من خرابت کنه، بغض کرد، زدم تو سرش البته با حرف، خوب افسردگی و خود کشی ناموفق همیشه برای این جوری ها بد نیست، خلاصه جونم براتون بگه، نه جون مهم حیف جون نون نیست، نوک انگشتان مبهتون بگه، این هوا بو می ده، می خواد عشق و عاشقی راه بندازه، ما که بد جور خرابیم ولی به قول آق احسان، خاکم، راستی امروز داداشی رفت قَهوه خونه، قلیانی با طعم باران بزند با بیست و پنج تومنی و سرکوب، یا فاطمه ی باران

20080528

نقاشِ روان

بد می کنی و نیک طمع می داری؟
هم بد باشد سزای بد کرداری

با اینکه خداوند کریم است و رحیم
گندم ندهد بار چو جو می کاری
____________________
عالی جناب مولانا
خُب آدم ها به اندازه ی درکشون از دنیا زیست کنند، من به اندازه ی یک سنجاب شَل، کسی دیگر که شَل است به اندازه ی ببری مهربان اما خانواده دوست؟ می دود، این ها از منطق نشعت می گیره یا از دل، ما که بی هبریم، فقط می دونیم سکوت خیلی داره عزیز می شه، الآن شما رو این اسم آقاهه فشار بیارین آقای دکتر شیری رنگ درد هایت البته زیاد پیگیر رابطه باهاشن نیستم، که دوست دارم چون خودی کوچک شود نه چون ایشانی اذیت، فقط گذاشتم که به اندازه ی کافی از زندگی لذت ببرین، خُب قرار نبود راجع به کسی تبلیغ کنم، اما خُب به خاطره همین یک فرد مجبور شدیم مثل باران بر کویر در استفراغ به دنیا بی آوریم البته آفریده ی آفریده ی خداست، ما چه شدیم؟ یک انسان عاشق خود یا انسان برده زاد، ای کاش هوا فقط یکم یه کوچولو سخت تر می رسید تا بفهمیم موسا نوح رضا ( ع ) هم قحطی دشاتن قحطی انسانیت یا هر چیز دیگه ای مثل پودر ماشین لباس شویی، راتس خیلی هوس کردم مثل اون زمون ها شعر های اعتصامی بخونم، مثل اون موقع ها که مادربزرگم سواد داشت پدر بزرگم زنده بود، مادر هم تغییرین کرده فقط موهاش سپید شده

20080527

آسمون حالت خوبه؟

امروزم روز خداست اصلن هر روز روز خداست حالا این خدا خودش کجاسا بستگی به مقدار فهم آدما داره، راستی آدما کجان؟، اصولن این نوع نوشتن کلیشه ای شده، اما خوب خوده کلیشه هیچ وقت کلیشه ای نشده چه طوره اسم فیلممونُ بذاریم کلیشه ای؟ بلدی که ممتنع رأی بده، البته رَعیُ این جوری می نویسن نه اون جوری، اصولن ما آدمایی هستیم که دلمون درد میاد نه به جنسیت کاری ندارم به دل کار دارم، مثلن من دلم درد میاد چون جنبه ندارم، دل اون درد نمی یاد چون حرفه ایِ دل کی درد نمی یاد؟ چون دل نداره، چی می گی واس خودت پیر مرد؟ پیر مرد با کی بود؟ از کجا معلوم من اصلن باشم یا نباشم چه باشم و نباشم مگر هستم؟ حالا باز از در خوهه درآ فردا صبح فردا شب، گیر نده بالاخره که در میای، ببین چی عوض شده گُلی تازه روییده یا هزار تا چیزه دیگه سُهرابُ که می بینین خیلی خاکی بود شماها و یا ماها سگ دانیِ کی باشیم البته ربطی به اعتماد به نفص اعتماد به نصف نداره، کلن آدم اول نیگا می کنه از خودش می بینه بد حرفیُ می زنه دیگه، نه نگاه نهیلیستی داریم ما نه نگاه سورئالیسم، این ها واقعی خیلی خودمونی به کسی نگین ولی داره بو گندش در میاد خُب می خواستین نکنین که الآن دلهره نداشته باشین چیه فکر کردی خدا چه می دونم اهورا مزدا کمکتون می کنه، می کنه ولی بد جوریم می کنه، یه جوری که دیگه از این غلطا نکینن نه بابا الآن در حال تعجبی و دلهره، اما تو بعدِ این هم باز این کارُ می کنی، ببین کِی گفتم، قربان شما

20080526

اِی فلان

پسر چرا دلت گرفته؟ هوا مزخرفه؟ مستی حرومه؟ سیگارت ساعت یک نصف شب تمومه؟ بی خیال، بابا مامانت گیرن، بابا مامان نداری، عاشقت ازش خبری نست؟ معشوقت پررو شده، بی خیال، می گم بی خیال نه اینکه اِشکال نداره ها، پاشُ برو حمومف با لباس یه دوشِ مامان بگیر، ببین دلت برای کی اون زیر تنگ می شه، شرط می بندم دلت برای خودت تنگ می شه، هر چه قدرم از خودت متنفر باشی به ما که نمی رسی داداشف این که بد نیست سه نفر سه هزار بار ازت متنفر بشن، یا فقط صداش قشنگ باشه، نمی دونم فک کنم دارم یه گنجشکُ می گن، که رفتی دیدی، تو چارشنبه سوری از آتیش عشق اون گنجشک بد حجاب، پرش سوخته، آخه گنجشک بد حجابِ لونش تو طبقه بیستُ یکمِ جَهَنَمه، خیلی موندن بفهمنت، خیلی مونده، واس خودت زندگی می کنی می گن چرا اینقدر گََری، با کسیم کار نداری، اولین مشروبتُ دیروز رفتی بالا، البته تاریخچه را خوب مطالعه کردی، بعد رفتی بالا، ببین کِی گفتم بعد این تنها تنها می ری بالا، منظوراز بالا خوردن نه هیچ مجازی بازی دیگه ای، به قول یه نسیمِ شُلُ وِل هر کی ندونه فکر می کنه من چه مشروب خورُ سیگاریِ تیریم، اما خداییش این طوریام نیست، اصلن هست دو دقیقه نشستیم روی دو تا صندلی که از چار تا پایش یکیش نصفست دو تارم قورت داده، اون جوری نیگا نکن، خیلی مخلصیم اما بدون باید یکم اونی که دنبالته، همون که وقتی می خوای بری آمپول بزنی اونجاتُ نشونه می گیرن، آره باید یکم تکونش بدی، نه برای پسر مردم، نه برای دختر مردم، واس خودت، آره عزیزف بازم گفتم جلو من سیگار نمی کشی، من جای بابای توام، و شاید تو هنوز به دنیا نیومدی، اگه اومدی بگو ببینم، این مصرع واس کیه؟
عِزّت اَندر عُزلَت آمد، اِی فلان
دیدی اشتباه کردی، خاک تو اون سرت بریزن، البته دارم شوخی می کنم چون خاک خیلی گرون شده! حیف نیست بخواد بریزه رو سر تو، چته بابا چرا چُمباتمه زدی؟ خبریِ عاشق شُدی؟ عاشق بودی، بد تر شدی، یه تکونی بده، برو بیرون، یکم دوان داون حرکت کُن، از هین بیست دقیقه ی دیگه شروع کُن به خود زیستن، اونجور که حال می کنی، زیست کن، به قول رودکی سمرقندی شاد زی نه بابا این مصرع واس این نبود، جان داداش هوا بد جور گرفتستا، این دل ما هم که کلن دایوِرتِ رو گریه، امروز نمی دونم خوبه یا بد، ولی خدا به خیر کنِ هر روزمونُ، ای بابا، پاشُ یه هنگِ توپ بذار، نمی خواد سنتی بذاری حالاف داریوش ماریوشم نذار، نه حالا کی گُفت اَندی، یه اُمیدی، یه ممد اصفهانی، اگه تیریپت رپ، یاسی هیچ کسی، فیفتی سنتی، اگه تیریپت هنری کلاسیک خرجی نه موزارت بذار نه باخ نه هیچ کس دیگه این ها واس خدا نواختن وردار دیوید برن گوش کن، بازم اگه پایه نبودی خواستی عرفانی بشی از تو اینترنت سوره ی شمس با صدای عبد الباسط، اگه املاش غلط بود ببخشین، همینِ سواد ما، راستی، دیدین ماهُ چه خوشگل شده، اِنگار نه اِنگار دلش گرفته اصلن تو صورتش معلوم نیست، خیلی می خوامش، ولی یکم سخت نگیر می تونی قزل آلا باشی بر خلاف جریان شنا کُنی، اگه اهل نماز نیستی، یکم شبا به آسمون نگاه کُن فقط تو اون موبیال بی صاحابت یه اهنگ دِبش بنداز، ما رفتیم گرمه، عصری هم مُکافاتی داریم، بزن به سلامتیِ رگبار

20080525

بازمانده ی بم

یه پسره بود هم مامانش سپید بود هم باباش، خودش اما سیه چُرده بود، جالب بود برام، باباش اومد از تو مغازه کارتُن خالی بُرد بچشم گفت تشنمه، بهش یه دونه سانیس آلبالو دادم مردِ رفت اومد دو تا ساندیس دیگم خرید، بعد ها که پسره بزرگ شد فهمیدیم از زلزله بم مونده، و این ها سر پرستیشُ بر عهده گرفتن چیز کف مونده بودیمف ایرانی می گن یعنی این؟ یا اونی که چیز همون دیگه، بی خیال بذار بره آرامش و امنیاتُ چه می دونم گرونی رُ سامان بده تا جایی آیت الله مکارم بیاد بگه دوسلت به فکری به حال رگنی بکنه، ای تو خدا این انتخابات بشه بینیم ملت اینقدر گوسپند هستن که باز به این رأی بدن البته اونایی که رأی نمی دن از نپاد سیب زمینی هستن، اون هم از نوعه پشندی، به هر حال همه چ داره دست به پای هم می ده که منُ یتیم کنه، قربون این خُرداد ماه برم اینقدر شررزا هست که پوایی آدم دو برابر می شه، این کنکورُ من ازون موقع گفتم بندازن زمستون بازدهی مغز یبچه ها بیست برابر می شه، حال نشد سه برابر اما مگه می شنون، بی خیال ما که دادیم، بدم دادیم، ایناها جاش هنوز هست

20080524

اَحوالاتیِ ما

این قدر شده سخت تنفس که دمم
بازدمم ندهد سهل
چه کنم یا نکنم؟
در عجبِ آدینه ام
هر روز، آدینه شده
همچو ظهرش که هوا سخت بی مایه شده
پِیِ تسخیره دلم به کجا چنگ زنم؟
که نه صورت مانده
که به سیرت مانده
و به فردا بیمارمُ مستأصل
چونی شود این چونم؟
چانم به خدا چونم غافل شدم از حالم
لرزد و کند لَق لَق
من مانمُ یک دریا
شوریده و کوکب را
مسخر بکند یارم گوید
که تو دیوانه
هر روز افسرده
در عیش زمینی ها
ولله که تو را بُرده
من در به در فردا ماندم که ز در آیم
گویم به تو ای جانم
پرواز می خواهم
من دوست ندارم این
من دوست دارم آن
ای وای ازین بربط
ای وای از این حیلت


همینی که بود

از قرار معلوم به قول اون خواننده قدیمی ای خدا واسه دل همش ار چپ و راست می باره آی خدا می باره، بله، یک سال شُد، می فهمین یک سال از مرگ کسی بگذره تا بحال شده؟ البته اون زندست و هنوز سلام و علیک داریم ولی خُب مُرد. چرا؟ خُب همه یه روز می میرن مثلن دیروز پدر یه اسب مُرد البته نه مثل فیلم پدر خوانده که کله ی اسب را بگذارن تو یه تخت خواب، اما خوب بود، باحال بود، اصلن می دونین همه چی اگه بخوایم خارجکی بگیم اسلوموشن شده یا همون تصویر آهسته به کسی نگین مجسمه سازی معشوقش را آب بُرد و آمنه به جای حضرت موسا گرفتتش، تا حالا جیش نکرده بخواد عوضش کنه بفهمه پسره! به هر حال مثل همیشه می گم، عشق است سکوت علف هایی که هوز سبز نشدند، علف ها که سبز شوند گوسپندان هم زمین را سبز می کنند، البته اگر بماند قهوه ای می شود

20080523

قرن دورازدهُ سیزده

مو به مو دام فریب دل دانای منی
پای تا سر، پی تسخیر سراپای منی

من همان روز که چشمان تو دیدم گفتم
که ز مژگان سیه فتنه ی فردای منی

______________________
فروغی بسطامی

20080522

send to all

dar ghiyame yek dasto nim eshgh dar safaye seda 4nagoshte nime ke be zire boshkeye naft rafte va nime digarash dar damane shoma voul mikorad. far an hengam shomaii ke tanha mitavanid be sedaye sokoute sibzamini del khosh bashin bedanid sib zamini ham del darad misouzad. jelezzo welez mikonad khodetan ra eslah konid ba tigh ya har chize digari mouhaye zaede noghate hasase badanetan ra bezanid shayad ingoune kasi movazeb bashad 4 angoshtash be zire boshkehaye naft naravad va ba 4 angoshte rast dar damane shoma woul bekhorad. rasti man asheghe shoma boudam an hengam ke saram ra gozashtand joloye tanabi dayereii. goftand ba 4 angsohte salem dar damane un che kar mikardi bebinam be deoune negah ham mitavani damane oura biyabi. mibini? man hezar sal migozarad az nadidanam ama hanouz damane tora ke shayad shalvare jin shode ya shalvaraki khal khali ya shorti bedoune labe hes mikonam. to hich 4 angoshte man ra hes mikoni?

خون تو شیشه

هوا گرگ است، امتحان های بچه مدرسه ای ها شروع شده، هوا هوس نیست فقط گرگ است، مثل مثلن گرگ تو شنگول منگول حپه ی انگور، بی خیال فعلن نمی یاد، ولی سن علاقه به غیر هم جنش خیلی اومده پایین شما مامان بابا شدین، یه دختر یه پسر به دنیا بیارین حتا اگه فقیر بودین، نون شب بهتر از در نو نهالی رفتن به گرد مزخرفاتی مثل اینه

20080521

پیاده رو

هر روز می گه بابا مگه اون آقاهه تو تلویزیون نگفت الهی هیچ پدری شرمنده ی بچش نشه، پس چرا تو همش به من می گی شرمندتم؟ بابا ناراحت شدی؟ بابا من دوازده سالُ نیمَمه می فهمم، بهت می گم مثلن پول بده برم اُردو، اگه می بینی از سوم دبستان دارم می گم، فقط می خوام گفته باشم از همون دو سال اول فهمیدم، هیچ وقت نمی رم دوست داشتم یه بار بگی ندارم، مثل مرد، یعنی چی شرمندم؟ من یکی از دوستام دیالیزی، دو تا داداش دو قلو هم داره، البته اون پیش دوست مامانش زندگی می کنه، تو اینجا، این سه تارُ مامانه می بره دگتر باباش همه ی وسایل را جمع می کنه می ره، بابا ما اگه پول نداریم بد نیست که سالمیم، به خدا بگیم سلامتی هم نباشه پول باشه، ولی نا سلامتی و بیماری تو فقر افتضاح بابایی، بگما، ندیدی تلویزیون ازشون پرسیدن از این تالاسمی ها، بزرگترین مشکل تو زندگی چیه؟ یا بزرگترین بدبختی، گفتن این که: با مشکیت مشکلی داشته باشی. بابایی تو که می گفتی پول نداری، من جهیزیه نمی خوام، دیدم این فیلمارُ می دونم منم صیغه ی صابخونه می شم یا فرار می کنم می رم شهر بد بخت می شم، چه می دونم یا هزار تا مرض دیگه، بابا فکر می کردم پول نداری، خیلی نامردی، نمی خوام شرمنده باشی، اگه می بینی گریه نمی کنم به خاطر اینه که ما یه گروه داریم با دوستامون سیزده نفریم می شنیم بعد مدرسه سر کلاس مشکلاتمون را میگیم بدون رو در بایسی و همه گریه می کنیم و دعا، مثلن یکی از دوستام باباش بهش نگاه بد داره، همش بهش می گه بیا بریم حموم، دوستمم یه بار می خواسته با گوشکوب بزنه تو سرش، بابا چرا گریه می کنی؟ بابا

20080520

هیچی به خدا

هر چی خواستیم نشد، مرض داره این روزگار همش می گه نه! نُنُر

20080519

تسلیت/ فاطمه ی مطهر

خُب سر درازی دارد این شهر آشوبّ ناز، داستان ها بسیارند، دیشب بود، یک نوشته نوشتم برایش کمی نظمینه، سوم راهنمایی که بودیم اون قدیما که بستنی قیفی سرش کغذی بودُ بستنی پُپ محبوب ما، بستنی موشکی و نوشمک های پرتقالی، اون موقع که تفریح دخترا قله بازی ومامان بازی و تو پارکی حیاطی سبزی فروش بازی بود، اون موقع که عکس های آدامس محبوب ترین باری بود، اون موقع که دیریبل تو گل محبوب ترین تفریح سه نفره بود، اون موقع که تیله بازی بودُ کاشی بازی : شیش تیر هشت تیر چار تیر، دورش چسب برق می زدیم خوب لیز بخوره، اون موقع ها که دوچزخمون فرمون خرگوشی بودُ آبجیِ پدرمون را در میاورد بریم براش ازون تمبر هندی پنج تومنیا بگیریم، اون موقع که حاجی نمی ذاشت آبجی تنها بره بیرون، اون موقع ها که دخترا با پسرا بودن، ولی هیچ وقت عاشق هم نمی شدن، اون موقع ها که، گناه کار ترین فرد کسی بود که تک خوری کنه! با تو موتور براوو، رفتیم شهربانی، اون موقع حاجی نمی دونست سیگار می کشم، سه بسته پال مالُ سبز خریدیم، با بچه ها رفتیم، حالا بگذره از لحاظ احساسی چه اتفاقاتی اُفتاد بعد رف
تیم وسط پارک ملت قلیون کشیدیم، آقا پلیسه گرفتمون گفت چند سالتونه ... از این حرفا که بالاخره ولمون کرد، اون موقع که شاعر شدم، و اولین بار داغ شدم، برگشیتنا یکی از بچه ها سیگار را کشید و خودش را به نعشه بازی زد، پلیس اومد داشت می رفت من فرار کردمف پیاده می رفتم و دست و پام می لرزید داداش کوچیکم باهامون بود، گرفته باشنش حاجی چیزی نمی گه فقط شاید سکته را برای بار سوم رد نکنه، اولین بار اوو جا بود که ازش خواستم کمکم کنه، باورم نمی شد سوار موتور بودن داشتن به من فحش های رکیک می دادن، بعد اون به حاجی گفتم من سیگار می کشم، گفت تا هیژده سالگی نکش، اگه نکشی بعدشم نمی کشی، من نکشیدم اما ... دو سال سه سال بعد بود، رفتم با دوستام بقیع، زن ها گریه می کردن، به کسی تا حالا نگفتم ولی دو تا صبح جا موندم از به ها و فقط یک صبح رسیدم به بقیع، خیلی خوب بود، من عاشق شده بودم شاید، البته اون خودش عاشق بوداف منم ازین عاشق بی خودی ها نه، از این عاشق متوسط ها، من می نوشتم از لیلی مجنون عالم، از وقتی که داشتن عزیزش را می بردنُ نفرین می کنه ستونای مسجد می لرزه و عزیزش می گه یه لحظه صبر کنین، فاطمه جانم، عزیز دلم نفرین نکن، بی خیال اشک نمی خوام در بیاد، امشب خوب، می ریم تپه ی نور الشهدا، یه مناجاتی بخونیم، البته من تو اون دنیا می خوام فرار کنم حتا اگه اونجا هم مثل اینجا خلخالی نامی باشه و اعدام پشمی کنه مهم نیست من می رم می بینم این فاطمه کیه که جلوی یه نا بینا هم محجوب و نجیب، این کیه که علی عاشقشه محمد عاشقشه حسین و حسن، حاجی بابای احسان جلیلوند، مامان روح خدا، صبح زود، و ویش را نمی دونم اون فقط تسبیحات حضرت فاطمه زیاد می ره، به هر حال، فطمه ی زهرا، می دونم الآن جو گیرم باز این ایام تموم شه باز همون -ُ -ی می شم که بودم اما، کمک کن، به برکت نازیت، الهی که مهدی بی آید قبرت بیابد، و ما هم بیاییم

یه خونه آجری که بیشتر نداره

گاهی دل آدم فقط برای خودش می سوزه، یعنی خودش را بد بخت ترین و مظلوم ترین کره ی خاکی و آبی می داند، عادی حرف زدن بهتره به قول آخر مرام نمی تونیم ادیبانه بنویسیم پس همین طوری بگیم مثل حرف هایی با راننده تاکسی یا حرف هایی که از قصد بلند بلند می زنیم تا همه بشنون! کم پیش می یاد خنده های کسی به دل بشینِ حتا، شکلات هم دیگر نه دوست داشتنیست نه آن قدر محجوب و سخت! یک موجود سخت ترکیب با شولای بلند، قربان آسمان رویم دست جمعی، بارون که میاد دود سیگار از پشت خونه ی رفیقمینا چه قد عجیب غریب میاد، روح خدا را که خدا داند که شد؟ اون آقاهه بودا که استپ هوایی بازی کردیم اومد دعوا امروز به حاجی گلایه کرد حاجی هم زیاد نتوپید به ما! ویش حالش بد نیست فقط خیلی نُنُر شده، من بگویم بی خیال او بگوید چه قدر تواند حقیر باشد، بهش گفتم حق نداری ... ای اُلاغ کم خرد، همون صبح زود را که کمی سرش به خاطر تیک تیک ساعت و نا شکری روح خدا و ساناز درد می آید، دست است

20080517

پرسپولیسُ عشقه

به قول علی سنتوری یا هانیه، عاشقتم

لیلای من، کجا می بری؟

ای ساربان، ای کاروان
لیلای من کجا می بری
با بردن لیلای من
جان و دل مرا می بری
ای ساربان کجا می روی
لیلای من چرا می بری
در بستنِ پیمان ما
تنها گواه ما شد خدا
تا این جهان، بر پا بود
این عشق ما بماند بجا
ای ساربان کجا می روی
لیلای من چرا می بری
تمامی دینم، به دنیای فانی
شراره عشقی، که شد زندگانی
به یاد یاری، خوشا قطره اشکی
به سوز عشقی، خوشا زندگانی
همیشه خدایا، محبت دلها
به دلها بماند، بسان دل ما
که لیلی و مجنون فسانه شود
حکایت ما جاودانه شود
تو اکنون زعشقم گریزانی
غمم را ز چشمم نمی خوانی
ازاین غم چو حالم نمی دانی
پس از تو نمونم برای خدا
تو مرگم را ببین و برو
چو طوفان سختی ز شاخه غم
گل هستی ام را بچین و برو
که هستم من آن تک درختی
که در پای طوفان نشسته
همه شاخه های وجودش
زخشم طبیعت شکسته
ای ساربان، ای کاروان
لیلای من کجا می بری
با بردن لیلای من
جان و دل مرا می بری
ای ساربان کجا می روی
لیلای من چرا می بری
_______________________________
*ای ساربان: پروردگار محسن نامجو
===============================
**خُب روح خدا این پشت نشسته الان داره گریه می کنه، خُب
من دیگه باهاش راجع به خودش حرف نمی زنم
گفت طرفداری ساناز هم بکنم مهم نیست
منم دیگه هیچی نمی گم که
من خودم دلم هی می تنگه هی شُل می کنه
خُب همه دلشون واسه خودشوم می سوزه
منم دلم برای هممون
به قول دیشب:
خدا دیگه بس نیست؟

20080516

امروز خاطره می شود؟

دیروز خوب بود رفتیم آوای دوسان ، یعنی خوب شُد که خوب شُد باز یافتم که خیلی ها هستند دوست دارند ... هیچی مهم نیست، روی این سه تا نقطه فشار بیارین ... یک شرکت تو نیویرک که برین رو همین چند تا نقطه معلوم می شه، این هم نمونه ی اجناس، من اصلن برای این شرکت کار نمی کنم، تصاویر هم اگر به چه می دونم مسلمانی خشک بر خورد به گردوها، ولی کلن منظور پوشاکی با نوشته ای پارسی همین، توی بدون مرز هم گذاشتم، باز می گم من منحرف هستم نیستم به کسی چه؟ این ها برای کسانی ست که رِندانه می نگرند نه آنگونه، و اگر احیانن زیبا رو هستند تقصیر من نیست مدل های شرکت هستند، به اُمید قهرمانی پرسپولیس
























































































































_____________________________
_____________________________
*این آهنگ به سفارش روح خدا برای او و معشوقه اش ساناز
با صدای محسن نامجو، برای دانلود به روی
اِی ساربان
فشار آورید
باشد که این عشاق بمانند نه چون ما

20080515

اینِ منِ بد

هر کس خدایی داره، شکایتتُ به امام زمان می کنه، می ره امام زاده برای سلامتیت نذر می کنه، موقع نماز صبح برات دعا می کنه، هر لحظه بهت اس ام اس می ده یا زگ می زنه، تو محو سادگی می شی، تو عاشق این بدون خط بودن می شی، منظورم صورتش یا کمرش یا هر جای تابناک دیگش نیست، الآن بغض کردی، الآن عاشق این دنیا شدی، تو هیچ کسی را دوست نداری واقعن همیشه برای یک ماه زیاد زیاد عاشق بودی، نمی دونم بقیش یادم رفت

20080514

دو پُک برگ اعلا و خشک

من امروز مثل اون دفعه هایی که دو تا عاشق به هم نگاه می کنن دلم ریخت، دلم یه جوری شُد امروز به خاطر زجه های یک زن عاشق که داشتن شوهر شرورش را که همه فکر می کردند بده شکنجه می دادن ودر میدان اصلی شهر تازیانه می زدن، من اوروز مثل اولین باریکه همچو فرهاد تنها صدایش را شنیدم دلم لرزید، و به اعجاز موسیقی بیش از پیش اطمینان پیدا کردم، من امروز پس از کور شدن یکی از چشمان به مرد شرور به عشق ایمان آوردم، من امروز هیچ شعری نمی توانم بخوانم دندان هایم را باید تمیز کنم، باید لایق خوردت غذایی که خدایی آفریده که چون اویی آفریده را داشته باشم، دلم لرزید مثل اولین بار که فکر کردم ... حیف حیف که او پر روست، کلن شعور ندارد، چه کسی این چنین با دلدار سخن می گوید؟ نه دلدار نیست یک چیزی ست در مایه های رنگ صورتی، یا نهال آلبالو، اون بی جنبه است، مثل همه، زن بی حال شد هنگامی که گریه می کرد، زن زیبا بود، زن، هزاران بار زن، لباسات وقتی پاره هستن و مندرس، وقتی صورتت عرق کرده از جنب و جوش، وقتی پاک می مونی از هر مزخرفی بیشتر دوست دارم شکنجه بشه اون معشوق شرورت، با توام زن، همین الۀان یه رعد و برق زد نه تو ایران تو تمام جهان نه فقط تو کره زمنف، کره خری با واهی هم رنگ موهای تو به دنیا اومد، تو نمی فهمی بازون اومد یه جوریم مثل بچه گیام دوست دارم شیر خوردن بچه هارُ از سینه ی زن ها ببینم البته بزرگ تر شم خودم می تونم شیر بدم، دارن اعدام می کنن، زنشُ بردن با آبولانس ای کاش اونم بمیره مثل پایان شکسپیری ها ________________________
*مشاهده شود gangs of newyork به کارگردانی مارتین اسکورسیزی

20080513

علو؛ خانوم

نمی دونم آدم از چیزایی می گه که دوست نداره، می فهمی؟ آدم گاهی این قدر به مرگ نزدیک می شه که می تونه حس کنه دست مرطوب فرشته ی مرگ را! همین الآن بهت گفتم خوابیدی؟ تو چی گفتی؟ گفتی برای همیشه، شایدم چیزی نگی! شاید الآن داری نماز می خونی و به این فکر می کنی که واقعن آره؟ یعنی می شه؟ این یعنی می شه جمله ی ایده آل ماست که اگر به حقیقت تبدیل بشه احتمالن بمیریم از خوشی! من پنجاه تا فیلم گرفتم ببینیم با هم، زیر نور سگ! اصلن به درک نیا، فکر کردی همه می گن پیر زن عجب نازی داره؟ پنجاه سال از زندگیمون می گذره هنوز نمی دونی من دوست دارم چه طوری.. هیچی مهم نیست تو باید همون موقع می رفتی با اون خواستگار دهاتیت ازدواج می کردی ببینم الآن چه شکلی بودی، صد سالتم بشه باز ریمل می زنی، رُژ می زنی، روز عروسی گفتم بیا آرایش نکنی گفتی ملت فکر می کنن می خوام جلب توجه کنن، آخه من چی بگم؟ این ازون نمی شه بی خیال بذار ده سال دیگه یکیمون می میره اون یکی راحت می شه، من عاشقت بودم، تو ولی هنوز یاد اون پسر خوش تیپه بودی که خیلی با ادب بود، واقعن مردی؟ علو؟ خانوم
سه نفر تو راه داشتن هر هر می خندیدن به اُستادی که سینِش می زنه، اُستادی که سکته ی قلبی کرده، زنش را برای تحصیل می فرسته آلمان، زنش اون جا با رفیق مرد خیلی کارا می کنه، اون هیچی نمی گه، حتا وقتی زنش بر می گرده بهش نمی گه چرا، فقط یکم سکته می کنه، من داشتم نصفه فیلمنامه ای می نوشتم راجه به زیبایی و زشتی، و نمی دانم چرا هیچ کس به دنبال این ها نیست هنوز داستان قدیمیِ فقیر و گدا در فیلم ها اگر باشد هست یا هر دو متمول یا هر دو گدا، گدا، در ایران به طبقه ی زیر متوسط گفته می شود گدا، هیچ کس از عشقی در کلاس درس صحبت نمی کند مثلن بچه شلوغی که عاشق یه دختره خر خون بشه، یا بر عکس که اغلب هم همین طور دختر ها خیلی کم درس می خونن اغلب در حال گریه کردنن، شتر مرغی می دوید در خیابان منوچهری هزاران نفر به دنبال او بودند، پس از بیست دقیقه دیدم دیگه کسی دنبال اون نیست همه حمله کردن روی یه چیز سفید، تخمش اُفتاده بود، تخمش چنده مگه؟ شتر مرغ در بزرگراهی بیست طرفه رفت زیر نوزده ماشین، فقط ماشین شهرداری از روش رد نشد! بله این است دنیایی به وسعت جوراب مادر بزرگم که لاغر شده
و شعری گیج، و بی حرکت از تو
=======مقدمه را کشتم========
من قلیانی می خواهم
با طعم باران
شرابی ستاره گان
آتشناک و نه از تاک
من می خواهم هم خوابیِ ماه
گناهی با خورشید
سنگ سارانِ
نا بخشودنی

دوست دارم
ساقیِ تک تک درختان باشم
باغبان
خانه دار
با عاج فیل نِی بزن
مفیلی که هزار سال از مرگ عاشقانه اش
چوپانی را دوست دارم
من هر سحر گاه و هر غروب من هر زمان
در انتظارِ شبان

ای کاش تمام بچه های مدرسه اسب بودند
نجیب، اما چموش
گاهی اوقات هم سگ
کمی هم دولفین
دوست دارم تیزهوشان کم مدعا را

بچه های میز آخر
بچه های اخر صف
بچه های زاده ی اول مهر
بچه های غایبم را
گر برای دیدن معشوق مغرور باش
دیا که سیگار پشت سیگار
دوست دارم

من تمام آدمانی که پس از زنگ آخر
موتور هاشان گازیستُ رکاب دارد را
آنان که می نشینند تهُ سر کوی ها
من یکی شان که سه سال است به ماهش دوخته نگاه
نه کلامی نه دست خطی
او را می شناسم
و به اندازه ی هر چه گفتم دوست می دارم

من فقط آن چه را که انجام داده ام دوست می دارم
چون
آنچه را که دوست داشته ام انجام داده ام

20080512

ژولیده

آنان که به سر در طلب کعبه دویدند
چون عاقبت الامر به مقصود رسیدند . رفتند
رفتند در آن خانه که بینند خدا را
بسیار بجستند خدا را ندیدند
چون موتکف کعبه شدند از سر تکلیف . ناگاه
ناگاه خطابی هم از آن خانه شنیدند
کِای خانه پرستان
کِای خانه پرستان چه پرستید گل و سنگ ؟
آن خانه پرستید که پاکان طلبیدند
===========والا مقام مولوی===========
لابُد باید فکر کنیم که می خواهیم نمیریم
پس مواظب باشیم
پس درس بخوانیم
سیگار بکشیم
کار کنیم برای زن و بچه هامان
آری باید به دفاع از حقوق زن ها بپردازیم
فمینیسم بازی در بی آریم، عده آی بدبختی کنیم
یا متتظر منجی باشیم
سیگار برای سلامتی صرر دارد
تریاک تیمار است! مشروب نه اما
در پیاده رو ببینیم چند نفر خوش بختند
دختری که می خندد؟
مادری که بجه اش بزرگ می شود و او را بیرون می کند؟
یا پدری که فوق لیسانسِ خیانت دارد؟
آری زندگی کوتاه ست
کوتاه
لذت یعنی نفهمیدن گذران عمر
یعنی غرق شدن
یعنی نه خندیدن
نه باریدن
نه یک بار عاشق شدن
نه صد بار مردود شدن
زندگی همان خداست
پس به اوی دُژنام مدهیم
خودمان را در آینه ی حموم ببینیم
رنگ لاکمان را عوض کنیم
قهوه ای سوخته همیشه زیباست
یا هر رنگی منجمد تر از سپید

سزای ما عروسک های قدیمی ست
سزای ما تفنگ هایی چوبی ست
ما زندگی می خواهیم
به همان اندازه که دارکوبی می زند تُک
به اندازه ی کرمی بی تاب
به اندازه ی جسمی عریان و پر از هیمه
به اندازه ی روز میلادمان
به اندازه ی کودکی مان مشتاق
ما نمی دانیم
می پرسیدیم
چیست؟ چیست؟ چیست؟
حال اما در کدامین ویرانه خانه کردیم؟
سجاده ها را نسوزانیم اما بدانیم کجاییم و کجاییم
نه اینجا نه آن جا نه هر جایی که ندانیم کجاییم
دلمان لک زد برای ذره ای ایثار
مهربانی
فداکاری نه
ذره ای نان و پنیر
نانی از گندم عشق
پنیری که شیرش زاده ی گاویست که باز می گوید
ما
سخن کم
چوپان ها زیاد نمی توانند استفراغ کنند
گرگ ها به بوی آن حساس اند
ما هم که از هم نشینی بزُ ها
بُز دل
______________________________
*شعار نبود کلیشه ای شاید اما، به جان بود، تو جانی؟

20080511

بِه زادی

راستی بِه زادی به من گفت بنویسم از شاملو این چند را: این زمین پُر از صدای حرکت پاهای مردمانیست همچنان که تو را می بوسند، طناب دارِ تو را می بافند

20080510

متساوی الاَعمال

در یک غروب نمناک شبیه کوچه ای در زیر دریایی روسی که در آب های خزر گیر، با پای پیاده اما خیس می دویدم در پی نامه بری که اگر در زیر دریا باشد می شود نهنگی لاغر مردنی، پست چی زیر آب با غلاب ماهی گیری هدایت می شود در این غروبی که من می بینم با حرکت دستان کسی که از آن بالا مهره های شطرنجی که بیشترشان سر باز هستند را جولان می دهد، آن پست چی شاید شما باشید، گاهی خبری بد دارید گاهی خبری بد تر، این برای منفی باف ها و در فرآندی دیگر برای نیمه خالیان است، اما شما می توانید حاوی خبرات خوب یا خوب تر باشید این برای مثبت اندیشان است یا به قولی نیمه پُران، شما می توانید از بوسیدن دو لب در زیر غروبی نمناک که بیشتر به نظر می آید آدمی زاد باشند و اگر در زیر آب باشیم دو تا ماهیِ رنگی یکی مثلن آبی یکی مثلن هر رنگی چه فرقی دارد؟ در زیر آب کبوتر با کبوتر باز با باز نیست، سفره ماهی عاشق ماهی کیلکا می شود یا پلانگتونی عاشق میگو اینجا آب است حیات است خشکی اما ... بگذریم می گفتم شما از دیدن دو بوسه ی لب می توانید از خوشحالی و بی تابی و عشقی جاری، البت اگر عشق باشد نه چیزی که الآن در هر کوچه تنگی یا هر شب خیز محله ای می بینیم، اگر آن باشد که گفتیم تا حد انفجار پیش می روید، اگر حسود باشیم آن را گناه فسق می نامیم می گوییم چه دو حرفی هایی که نمی خورند به فحشا تعمیم می دهیم، البته حق داریم! ما از دیدن دو عشق دو عشق بازی حسد می ورزیم نه دل سوزیست، ما از شنیدن این که کسی که با حرف می زند در تاکسی با کسی ست یا کسی که زیاد نمی شناختیمش و بعد از مدتی یافتیم که عاشق ست او را کوچک گاهیم احمق می شُماریم چون اغلب پنداریم او عاشق ماست، و به قولی دوغ! کسانی هستند خود را مبرا از عشق می دانند ولی خویش را احساساتی می نامند، که حرفی بس دروغین ست انسان های بز دل عاشق می شوند نمی گویند، دوست می دارند نمی گویند، ان ها کسانی مغرور نیستند، رجوع کنید به فیلم غرور و تعصب البت کتابش را هم بخوانید خوب است نوشته ی جین استون، من کسانی را دیده ام که نه عاشق اند نه معشوق اما گاهی پندارند که عاشق اند و عاشق می شوند، عاشق همیشه در هاله ای از محویات است، او می داند می خواهد اما شک دارد تا ابد می خواهد، و چون به آن درجه رسید، زوال و فراق را بیشتر محبوب می داند، عاشق هنگامی که به معشوق رسید دیگر آن تاب را ندارد، اصلن زیبا نیست،مگر فلسفه ای که در این مقال نمی گنجد بیان شود، که شاید هر پانصد نفر یکی اتفاق اُفتد نخواستم مسئله را بزرگ کنم در پانصد یکی اگر بخواهیم با اعداد بازی کنیم می شود هر هزار نفر دو تا عاشق وجود دارد، من مادرم را دوست دارم، دیوانه وار، اما پسری که به من نگاه نمی کند و می داند که من از نگاه نکردن و نظر بازی خوشم نمی آید را اصلن دوست نمی دارم، چون اتفاقی نبوده این برخورد با علم به این که من از غرور و نوعی سر به زیر بودن لذت می برم این کار را انجام داده، و یاد شعری در فیلم شب های روشن می اُفتیم
وقتی حواسَت نیست زیبا ترینی
وقتی حواسَت هست؛ فقط زیبایی

البته من در اولین گوش ها: حواست هست را هوا سرد است شنیدم، اما بعد ها با تذگری از کسی که نمی دانم زنده هست یا نه یافتمش، قدیم ها در تمشک می نوشتیم به علت دیو زده گی کُشتیمش، الآن که می نویسم در حال خوردن سیب زمینی سُرخ کرده ی مادر هستم، با آن سُس دان دان ها یا هوان هزار جزیره، بد نیست بهتر از بادمجان پر از دانه است، بگذریم در دریا هیچ حسودی نست، معشوق را به هم بفرما نمی دهند اما، آزادند که هر زمان خواستند بروند، در تلویزین شبکه ی چهار نزدیک اذان برنامه ای بود که مادرم در حال گوش دادنش بود راجع به مرد های امروز که بیشتر در صدا وسیما باب می کند که زنی دوم و یا بیستُ دوم اختیار کنند، مادر زنگ زد پدر گفت: ناهار بیا خونه. فیلم نبود که بدانم پدرم چه می گوید اما جالب بود، این زن ها این همه انسان مثل من، این همه انسان مثل ما چگونه در دل خدا جای پیدا کرد و شد اشرف مخلوقات، اشرف کلمه ای دل ریزانه است، به هر حال ما که نفهمیدیم چه گفتیم اما عطار دوره ی پنج جلدی به تصحیح و مقدمه ی دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی انتشارات سخن را نگیرید، ضرری بس زیاد کرده اید، اُستاد فوق العاده زیبا گفته اند، همه چیز را، حیف رفقا درگیر زاویه ای سیصد و شصت درجه اند قافل از این که هر روز در دست به آب می بینیدش قافل از آن که نه احتیاج به نت دارد نه احتیاج به مرامی فروخته شده، یا دروغی تکذیب شده و آخرین یا؛ بسیار مهم هست یاد بگیریم که همه مثل هم نیستند گاهی کسی که به قول بیژن مرنضوی : کنارِ فقرِ گل بانوی ایثار / که می فروشه تنش رُ تیکه تیکه / ... / به من چه کوچه باغ شعرِ سهراب کسانی که دروغ می گویند کسانی که حتا کمبودی دارند بد نیستند بیمار اند مثل خودِ من یا خودِ تو، کسی که معتاد است، کسی که آلوده به چیزی چون همه چیز است، کسی که خود فراموش ست، حتا آن خیانت کار نامرد، او هم کمترین خوب دنیاست، بدنیم از نگاه دیگری ببینیم، شِمر را نفرین کنیم اما حق نداریم بگوییم من اگر بودم، من اگر بودم، تو اگر بودی در عاشورا دنبال چهره ای یوسف وار می گشتی، که ابروهایش را تَتُ مرده باشد، تو دنبال معرفت نبودی، تو حتا اینقدر معرفت نداشتی که حسین را زجر دهی تا نامت در مظلومیت حسین جایی باز کند، تو این قدر کم بودی که، خود را می فروختی به غلام یزید تو حق نداری حرفی بزنی فقط می توانی بگویی خدا را شکر من نبودم، داستان منصور حلاج و شبلی ست، عجب داستانی بس آموزنده و بس فرو آورنده است، ننگ باد منتظر را / این حزین را

20080509

-ُ -

نمی دونم ولی به صورت شایانی اعصابم خورد هست، به تو چه؟ این نوشته ی آخری خودخواهانه بود؟ نبود بود؟ اصلن بود که چی؟ اصلن نبود هم که که چی؟ پر رو کلام عجیبیست اولین بار اُستاد زبانی گفت آقای کاتبی بهم گفت خفه شو احمق با صدای طولانی و تو دماغی من هم کاری کردم که دیگه باهام کاری نداشت خداییش کار بدی نکردم اذیت آزار هم نبود، آره دل شکستن آسون بعضی ها باید فقط شب زیر پتو باهاشون بری تا بفهمی چه جور آدمین بعضی هارم نفهمی بیترن، بعضی ها نماز می خونن، بعضی ها اقامه می کنن بعضی ها، حرف بد نزنیم نمی دونم به کی دارم فحش می دم، ولی می خوام بگم نمی شه می ترسم اشتباه گرفته بشه به همین دلیل نمی گم، اما همون کلام دو حرفی که روی حرف اول ضمه هست، تو ذاتت، به قول یارو به روح اعتقاد داری؟ پس تو روحت. قانون جنگل برای دخترای ضعیف یعنی صورت عادی می میره، قوی یعنی زیبا می مونه، اغلب قوی ها خراب می شن، کم می شه مثل ویش بمونن یا مثل صبح زود، یا مثل یکی از دوستان گراش یا مثل کسی که دیروز کنکور کارشناسی ارشد داشت، یا مثل دیگه کی مونده؟ آهان مثل خانوم ماهه یا دانا بمان، خیلی کمه، یه جورایی نیست، سگ کی باشن، می گن بریم دانشگاه دعا کنین عوض نشیم، نمی شه از هزلیات سعدی اینجا آورد البته دیشب معتادی را دیدم که خیلی به دلم نشست اینقدر که بگویم چه معتاد خوشگلی، عرفان بحثی ندارد با زیبایی و خراب آلوده گی، تنها کلماتی مثل ساده به کثافت کشیده شد، انسان ها نجس تر از آن هستند که بخواهند به خوک بد نامی کنند، رجوع کنید به فیلم حرفه ای با بازیِ "ژان رنو" بله این گونست، آدمی که نمی تواند خودی را نگه دارد، پسته می خورد که می گوید فلان و فلان، اما به آن خدای بالا اینقدر آدم خوب می شناسم که این به گردوهامان هم نباشد، اُستاد ادبیات در سال های تحصیل می گفت از نماد استفاده کن، از همین حرف ها، گفتم چشم، کم کم می فهمم چرا نظامی خسروپرویز یا خیلی ها ازین کلمات استفاده می کردند همان قضیه ی کدویِ مولانا یا بالا بلندیِ سعدی، مهم نیست گورِ وقت ما که تلف شد، حیف این همه وقت، حیف گریه هایی که به گند کشیده شد، البته اینجا گریه مخاطب بود نه قاری

الهي ضربه مغزي شي

ناگهان تصادفي رخ داد حاجي ماشينش تركيد صد البت از ناخيه ي حساس جلو! نمايشگاه كتاب يكي از بدترين نمايشگاه هايي ست كه مي توان گفت واي چه خوب بود‏ اگر منظوري جز خنده يا بي خيالي متلك گفتن و شنيدن نظر بازي يا هر كاري غير كاري براستي جامع و فرهنگي خوب بود‏‏. من كه كتاب هايم را گرفتم اما پدر انسان ها در اين مكان بسيار زياد تر از پدر انسان ه در آن مكان مي آيد در. تنها خوبي اين جا كه مرا مسرور كرد و از ايراني بودن شادمان تر كمي بيش از پيش همين است. از امروز همان قدر بدم مي آيد كه شيطان از هبوط انسان‏ در گوشه ي سمت راست جاييست به نام الهي ضربه مغزي شي و الهي در جا بميري اگر ثبت نام نكني

20080507

به قول شاعر: بابا بی خیالش

___ ویش، خدا بزرگِ ___
الآن که دارم می نویسم باقالی آب پز دارم می خورم، هوا گرم شُد و بهت گفتم هوا خوبه اما خوب نبود، یعنی شب کلن خوبِ، می دونم دلت گرفته می دونم آبِ دماغت یا همون بینیت چه قدر دستمال کاغذیِ بیچاره را کُشته البته عشق تمام دستمال کاغذی ها اینه که برای اشک باشن نه برای عرق یا دماغ، ن با یکیشون حرف زدم گفت همه ی ماها همینُ می خوایم اشک یک ثروتِ، تو خودتم می دونی آدما وقتی گریه می کنن خوشگل ترن، تو هم همین طور، خُب یکم می خوام حرف بزنیم می دونم تو زود سرت درد می گیره، مردی هستی واسه خودت، دلت واسه چی گرفته؟ می دونم نمی خواد فحش بدی، تو آدم کمی نیستی البته هیچ کس کم نیست، حتا من هم زیاد کم نیستم، یکم کمم، حتا اونی که یه رابطه ی عاشقانه را تجربه می نامه و تعکید داره که من بهش گفتم حقیر اون هم آدم کمی نیست، گرچه من اصلن دیگر شاعران را دوست ندارم، حتا کسانی که بیشتر از سنشان می فهمند. گفتی حالِ دنیا را می کنن کسایی که هر روز با یه نفرن، وُژدان ندارن، می تونن با هرکی باشن، جوونی می کنن، بذار من اول یه جور دیگه به قضیه دامن بزنم، یکی هست که نمی دونه کیُ انتخاب کنه از هر کس از یه چیش خوشش می یاد، تازه شاید خیلی کار ها را هم دوست داشته باشه بکنه، اما الکی برای حرف مردم نکنه، شاید بره تو .. بذار به کسایی که همه فکر می کنن مقدسن چیزی نگیم بذار مقدس بمونن می دونم خیلی پاک تر ازونی هستی که قایمکی می ره، تو خوبیت شایدم بدیت اینه که رو هستی اگه ظاهرت برای خیلی ها زنندست باطنت هم همین طور برداشت می شه، البته این ربطی به حرفی که می خوام باهات بزنم نداره، باحالی نه اشکت دائمی نه خندت، خندتُ که نگو به قول خودت خنده به تو نیومده،اما اما اگه احیانن منتظری همه ی راه ها را ببینی بعد خود کشی کنی به نظر من اول خود کشی کن بعد همه ی راه ها را ببین گفتی تشویق کردن یه نفر به مرگ اونُ از مرگ دور می کنه، جمله ی بزرگی بود: بذار یکم راجع به چیزی که باعث شُد حالت اینجور بشه حرف بزنیم
اول بگم من دیگه مهم نیست هر کسی چیزی بگه تو این استفراغ یا نه من برای خودم می نویسم و دوست دارم دیگران هم بخونن، نظرات هیچ احدی آن قدر مهم نیست که بخوام روالُ عوض کنم، ویش مغرور بود، خیلی ها می خواستنشُ می خوانش، دعوا سر اینِ که من می گم زن مونث مظهر معشوقیت خداست، اگر هم عاشق بشه اول انتخاب شده، ویش می گه من دوست دارم انتخاب کننده باشم، خُب با صورت مستقیم به حرفام گوش بده.
توی دیوانه اگه بگی عاشقی اگر باشی که من قسم می خورم به همون موهای وز وزیت که عشق نست یک بُت پرستیست که برای دخترت تعریف می کنی وقتی یه همچین قضیه ای پیش اومدُ هر هر می خندین، اگه مردی مذکری بداند کسی صد در صد باهاش هست دیگه برای راضی نگه داشتنش وقت تلف نمی کنه، نیچه به نقل از زردتشت می گه زن دوست داره فرمان بُردار باشه وزن را برای باز نیرو گرفتن اوردیم، اما زن معصومیتی فطری دارد، شاید سن فحشا یا خیلی چیز خوریا رسیده به یازده دوازده سال اما، هنوز می دونی که به خودیِ خود دخترا از پسرا پاک ترن، تو دوران کودکی مسئله ای روانشخناختی هست به نام مستعار دکتر بازی، اگر دختری قبل این مواجه عشق بازی و نزدیی را از طریق فیلم خانواده یا هر چیزی دیده باشد هزاران بار راغب تر است از پسر برای این کار، اما اغلب پسر به خودیِ خود جذابیتی دارد برهنگی و ... تو در خیالت کسی را دوست داشتی گفتی مغرور چون نگفت تو را دوستت دارم، و بدون پسری که عاشق باشه و حتا شک هم داشته باشه می گه طاقت نیاره می گه، اون دختره که نمی گه می ترسه همه چی خراب شه رجوع کن به فیلم شب های روشن، دلت پُره می دونم خیلی کارارُ نکردی ولی بد سرت اومد، میگی همه ی این ها نفرین کسایی بود که می خواستنت، اما کسی که بخواد نفرین نمی کنه خیلی چیز ها نسبیست خودت هم می دونی پسر عادت ماهانه نداره دختر هم ختنه نداره، و خیلی تفاوت های دیگه؛ تو خوبی چون رو هستی اگه فحشی هم بلدی می گی، مثل خیلی ها نیستی که ظاهرن خوبن خیلی شعر و ورها می گن نماز می خونن یا خیلی پاکن سادن اما تویی که فکر می کنی خیلی خری باید بدونی خیلی گنجشکی البته خودت گفتی بی شعوری، تو به اون وابسته شدی نه به خاطر خودش می دونی که معیارات چی بود نه از من نپرس از خودت بپرس کلمه ی غرور را به گند کشیدین عشق را هم که سر دراز داره این نفرین هم ارزش داره این خودکشی این فرار هم ارزش داره اینقدر بیهوده خرجش نکنید، خُب ویش نمی دونم فکر می کردم خیلی چیزای باحالی می تونم بگم اینجا کسی نمی دونه منُ تو هم جنسیم، البته جنس را باید معنا کرد، به هر حال کسی که بعد یه رابطه می تونه با نفرات دیگری باشه هرگز مغرور نیست، فرو مایه ترین هاست، آدمای مغرور اغلب اگر بحث کمبود اعتماد به نفس را فاکتور بگیریم تنهان، یعنی یه جورایی بهترین کس را پیدا نمی کنن تو هم تا الآن خوب بودی، ولی با این انتخابت چیز کردی خودت که می دونی، آره همون. تو حیف بودی هم اشک هات بدون علت زیباترن هم حالتت عرفانی تره قفسه ی کتاب خونتُ به رخ من نکش، تو خوب بودی فردا دوستت از تبریز میاد چه گریه ای کنی تو تاریخ ثبت ی شه، البته گریه های تو زیاد هم باحال نیست چون پر رو می شی می پری مثل چیز به آدم، خُب خدا را شکر که هنوز اینقدر زلال هستی که بشه دوستت داشت که بشه برای آدم مهم باشی نه مثل پدر روحانی که می رن توبه می کنن و می گن پدر من این گناه کردم، تو خوبی چون بدی را خوب بلد نیستی، تو خیلی راه داری عزیز من، امیدوارم دفعه ی بعد بدانی که کسی که واقعن دوستش داری واقعن دوستت داره، مواظب باش این قضیه کش داره، باز هم میاد حرف هایی می زه که تو سهلی زلیخا را از یوسف جدا می کنه، می خواستم وسطش شعر بیارم از شیخ بهائی از حافظ نشد، بهت گفتم سهراب بخون، عرفان داره، واقعن خیلی امدوارم که مادر خوبی باشی برای آینده در این بحران آدم سالم، در این بحران کمبود ها، خیلی ها می دونن چی می گم، خیلی ها تو تنهایی دست می کشن رو بدنشون عقده هاشونُ بر طرف می کنن، خیلی ها توجیه هم دارن، خیلی ها کثافت تر از حرفاشونن اما آدم بد وجود نداره، آدم خوبه کم وجود داره، یه جورایی بدترین خوب دنیا اینجوری مثل اینکه بگیم جهنم وجود نداره، سطح پایین ترین بهشت وجود داره، فروغ هم شبیه توست، کله شق، گستاخ بازیگوش و مشتاق، مشتاق هر چیز که کسی نیست، امیدوارم زود زود به نتایجی برسی که بفهمی خیلی ها دوست دارن جای تو باشن، امیدوارم ارزش خودت دیگه پایین نیاری، اگه می خوای برای حرف ها زندگی کنی همون بهتر که بهت بگن خراب مسخرت کنن، همون بهتر که گریه کنی، تو فرهیخته و باهوش تر ازونی هستی که بخوای از سر خریت با کسی باشی نمی گم احساس چون برای تو چشم بود نه دل، برای تو دل بود نه عقل، عقل گویند عارفان از عاشق جداست اما، خودشونم می دونن اون عقلِ که زندگی را زیبا تر هم می کنه، نمی دونم چی بگم فقط بهت می گم هر موقع خواستی به کسی فحش بدی من هستم، اگرم نخواستی باز من هستم، اصلن این من کیست که من من می کند؟ زندگیت سخت تر هم می شه وقتی امتحاناتت شروع بشن از تنهایی فاصله بگیر، حموم کمتر برو، هوای ابری برو بیرون، به یاد گذشته پر نشاط باش مثل همون شعرت راجع به خاطرات. گابریل گارسیا ارکز می گه آن کس که ارزش اشک ها تو را دارد هرگز باعث اشک ریختن تو نمی شود البته اون منظورش اشکی از روی ندانم کاری ونامردیست نه از سر احساسی سراسر پاک، ویشِ مغرور و نازنین خیلی مونده بخوای یقه ی خدا را بگیری تیزی بذاری بیخ گلوش بگی اینِ خداییتِ. یکم بذار بگذره ببین چی میشه، ببین شاید خودت فهمیدی باید این اتفاق می اُفتاد تا به گند کشیده نشی تا هرزه نشی، سخن کم کنم، خوشال شدم از حرف زدن باهات گرچه تو راه، ماشین چپ کرد و من مُردم، اما این کاغذ تا ابد مثل اُلاغ بار می کشه، راستی دوازده اُردیبشهتُ بیشتر از خرداد دوست دارم، نمی دونم چرا شاید چون متولدین خرداد را اصلن دوست ندارم، به جز احسان جلیلوند، و به جز داداشم بابا بزرگم، دیگه؟ دامادمون، ولی نمی دونم چرا دوست نداشتم تو خردادی باشی، شایدم کلن تو برج سیزده هبوط کردی، به هر حال من برم، هوا آفتابیه ولی باز بهتر از جای سقف داره

حجمِ وهم

آدما اغلب از چیز هایی می گن که ندارن اگر کمی عاقل و بزرگوار باشن، مثلن شاملو فقط اعتراض می کرد حتا اگه خیلی از اتفاقات نمی اُفتاد کافکا یا صداق هدایت به تناسب شرایط خانوادگیشون و به تناسب ایجاد علاقشون از سیاهی ها می نوشتن، بعضی از رندان وتیز هوشان همه چیز را در بر می گرفتن، یکیشون همین سعدی، که خیلی آدم جالبی بوده رجوع کنید به غزلی چون، بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو یا هزلیاتش یا اخلاقیات و نصایح این شیخ عجب، در معاصر هم آدم هایی بودند که انسان انگشت به دهان می ماند، لطایف حسین پناهی گرچه با تملق و کمی بیماری، داشتم می گفتم، بعضی ها شهر می گن نقاشی می کشن فیلم می سازن مثلن داستان کوتاهی درباره ی عشق از کیشلوفسکی که نماهی فوق العاده سیاه را به نما می کشه، و بر عکس فیلمی مثل مثلن بذارین وطنی بگم گاهی به آسمان نگاه کن کمال تبریزی با بازی رضا کیانیان آتیلا پسیانی هانیه توسلی و چند تن دیگه، واقعن جالب بود، حال صحبت این هاست، انسان اغلب اگر از خوشی حرف می زنه معنیش بدان نیست که غمی نداره وهمه ی رویاهاش به حقیقت پیوستهف آدم گاهی می تونه از چیزی بگه که نداره، آدما همیشه خیلی کمتر ازونی بدبختن که هستن، نمی گم برین مثل روایت عکس های "دن مک کولین" بایشن اما همون قدر که اون از غم و کشتار عکس گرفته همون قدر آدم کشته خودش صداهایی را می شنوه الآن داره از گُلُ بُلبُلُ این چیزا عکس می گیره اصلن نمی گم درام موضوع بدی داره، این همه دارم بی فرجام لیلی ومجنون فرهد و شیرین، بیژن و منیژه، رومئو ژولیت و تو اون سریال که عید می داد وفا با ژوبین یا از کرخه تا راین، البته خیلی ها مارم ولک را هم درام می دونن اما، خواستم بگم گاهی حرفی پشت این هاست پندی اما گاهی تنها زیبایی ها و زشتی ها برون می آید، فیلم مادر زن سلام را اُمدیوارم اگر ببینید سنگ بشید. خلاصه اش این بود خیلی ها که از غم می گویند و زشتی ها نه به خاطره آنست که این ها را داند بلکه به آن علت است که نیازی به قول یکی از دوستان به برهنه شدن و دیده شدن داند، بزرگان چه شعرا که برای خودی نیستند از خوشی ها می نویسند، لا اقل پندی وداستانکی نه مینی مال که درست و محکم می نویسند، نقاشی های شادِ شاعرانف کلن بحث من با سهراب هست یا فروغ، فروغ از وزن شعرش غم نمود می کند، نمی توان گفت که او هم چون پاره ای از انسان ها چون شهیار قنبری احتیاج به توجه داشته، شهیار جوان بوده و چموش اما فروغ از نو نهای شروع به بالیدن کردهف در شعر های او هم چو سهراب خدا دیده می شود اگر مثالی نمی آورم برای آن ست که اگه چیزه کارُ دارید خودتان روید و پیدا کنید، و سهراب هیچ کمبودی نداشت او از زیبایی ها نور نوشت از برداشتن ریگی از بی وزنی از روح از سپوری که به پوست خربزه می بره نماز، اون کمبود داشت کمبود ندیدن های زیبایی هیچ کس از دیدن یک مزرعه نمی دونم چی چی، ولی کلن سهراب خیلی مرد بود بیشتر از کسانی که اولین شعرشان را می توانید در کتاب " آهنگ های فراموش شده " بخوانید من حرف های فیلسوفانه ی شاملو یا زاویه هایی که برای دوربینش انتخب می کرد را بی حد سپاس می گویم و درود می فرستم بر روح نه خالی از ایراد ایشان، اما هر بار که سهراب می آید به جای آن که دلم از غصه ها بگیرد دلم برای تنهایی آدم می گیرد، برای فروغ و سهرابی که بُهتان ها زدند بهشان، کتابی به نام حجم وهم جود داره از هیوا مسیح به همین موضوح پرداخته خواندنش برای اهل نور خالی از هدایا نخواهد بود، نه هواپیمای دو نفره نه آموزش پروازی بدون بازگشت بدون طیاره و وسایل نا امن بشری. پس نتیجه شُد آدمی که از زیبایی حرف می زنه نشانه ی این نیست همیشه که زیبایی ها را داره چون نداره می خواهد مزه مزه کنداشان، کسی هم که از غم حرف می زه یا غم را زیبا می داند یا در تشدید توجه به خود است شایدم کمی از آن همه غم را داراست

20080506

اگر پایه ای

نگو نه، تو بار ها به خودت گفتی نه، چی شُد؟ چرا اون جور که راحتی زندگی نمی کنی؟ چرا به خاطر حرف دیگران راحت نیستی؟ چرا اگه می خوای آزاد باشی این قدر خودتُ تو بند کردی؟ چرا دروغ می گی؟ یکم راحت باش دنیا کوچولو تر از اونه که بخوای برای دیگران زندگی کنی، اگه می خوای اون جوری که نمی دونم چه جوریِ باشی چرا اِدا در میاری؟ چرا فکر می کنی دارن نگاهت می کنن، نه عزیز جان هیچ کس حواسش به تو نیست اگرم هست اگرم زخم زبون می زنه بدون که سه ثانیه یادش می ره، نمی گم برو هر چیزی خواستی بخور و هر غلطی خواستی کن اما اگر کارت غلط نیست اگه دوست داری انجام بدی یعنی به نظرت کار غلطی نیست دیگه مگه اینکه کمبود داشته باشی، داری؟ قربون اون عقل ناقصت بروم با ریحون و مخلفات دیگرش آزاد باش، راحت باش هم هی این ها مقدمه ای برای گند شدن، چیز شدن ست ها، پنجره ی اُتاق من باز باد میاد همه پتو کشیدن، چه ربطی داشت؟ نشنیدی می گه زندگی زندونه وقتی نباشه شادی صد البت تحریف شده دین، صد البت بدبختیِ این دنیا تو اون دنیا خوش بختی نمی یاره، حالا بشین غوغو نگا کن به مردم، به کسایی که واسه خودشونن اگه بهشون می گن خراب، اگه می گن معتاد، اگه می گن هر چیزه دیگه اما خوشن، واس خودشونن شاید بگن ما از وضعمون راضی نیستیم اما نمی تونن بگن کاریُ کردن که دوست نداشتن تو هم اگه انجام ندی طلب کار می شی می گی چی می شد انجام بدم، راستی شانزده اُردیبهشت هر سال ساعت دوازده ظهر وسط وسط بهاره، از سال دیگه اگه خدایی نکرده زنده بودی فراموش نکن، یه کاری کن فرق کنه با بقیه روزای کوفتیت

20080504

حاج اِبرام

درست وسط بهار به دنیا آمد پدرم
هنوز زنده است پدرم؟
عاشق مرام است پدرم
مرده ی مرام است پدرم؟
به هر حال آمد تا بدانیم که از شهوت یا عشقش هبوط کردیم
یا به قول شاعری چکانده شدیم در شیاری، مهم این ها نیست حال که شدیم اینجا، خوب زیست کنیم، خوش خرم، صد البت اگر این مرگ بر های جامعه بگذارد، راستی امروز جواب نامه های خودم را دادم، آدرس پستی ام را اشتباهن به دریا داده بودم، دریا دیوانه، دریا نمک دون، دریا عجب دلم برات تنگِ دریا می گما، یکی از دوستان آن جا عاشق شده، کسی که شبیه خودش بود، و حال پشیمان است، می گویند مبتلاست؟ راستی جنگل زرد شُد برایش سایه ی چشم بخر، اگر ندارد من دارم، باز هم راستی هوای سه چهار سال پیش را دارم، یا همین پارسال همین موقع، وقتی هنوز به دنیا نیامده بودم! دات، منتها الیه بی مرامی بود که عکس نیومد به اینجا، بی خیال شب خوش

اِستُپ هوایی

دیشب حدود ساعت دوازده بود که شروع کردیم به استُپ هوایی، من بودم با پنج نفرِ دیگر، همساده ای که هر شب که ما شب نشینی داشتیم می آمد و به صدای بلند ما گیر می داد نام فامیل مرا صدا زد گفت برم به صد و ده بگم؟ گفتم بگین! که یکهویی خانوم شالی تبارش با کوله باری از تجربه تشریف فرما شدند و ما را بستند به بی پدر ومادری، دوستان همه سکوت ما هم که جو زده ی دریا ها، رفتیم گفتم با کی بودی؟ گفت با شما اگه پدر مادر سرتن بود اینجوری نمی شدید که، ما بقی لهجه اش تا خورد ما که ملتفت نبودیم از ذوق این انسان، بعد همسرش حرف زد با شلواری کُردی و عرق گیری که اصلن نشان نمی داد بدنش را، نخ نما نبود که. بعد یکم حرف زدیم گفتند نباید بازی کنید، من هم گفتم باید نبایدُ شما نمی گید ما لطف می کنیم دیگه بازی نمی کنیم، گفت نباید بازی کنید، گفتم حالا ببینید که دیگه داد زد سرم، بعد خانومی که سعی فراوانی کرد لهجه اش را بپوشاند فرمود، حیوانید همه تان بی پدر مادر ها، من گفتم یه لحظه صبر کنید، شما حضرت سلیمانی می تونی با حیونا حرف بزنی؟ البته جاش اونجا نبود اما یکم محیط عوض شد بعد دو باره بچه ها که شما نباید با ما اینطور صحبت کنید شما ده تا بگید ما یه دونه بگیم شما دیگه چیزی ندارین که بگین، خلاصه آن شب تمام شُد یکی از دوستان اومد گفت استفراغ را فیلتر کردن. گفتم نه بابا چرا؟ گفت نوشته مشترک گرامی ... ازین حرفا، رفتیم به این تر نت اتصال پیدا کردیم، هشدار اومد شای خصوصیُ نمی دونم چیُ وارد حریم شخصیِ مردم شدن، ولی وژدان مدارانه ما اینجا به کی کار داریم؟ بچه ها گفتن شاید به خاطر فیلتر شکنِ گفتم نه اونم برای بعضی سایت های وطنیِ که بستن، خدا را شکر کسی دیگه به سایت های فحشا نگاه نمی کنه بره تو خیابونی کافی شاپی همونجا این عقده فروکش می کنه، البته من که اومدم فیلتر نبود نمی دانم چیست قضیه؟ دیشب که تا نیمی از شب به پا بودیم وداشتیم مقدمه ی شالو برای حافظ را می خواندیم این شاملو عجب انسان خوش دستیست در نو آوری اما کمی باید مهربان تر می بود که نبود، کمی باید رندانه تر می زیست که نزیست، صد البت بر مقدمه ی ایشان در احوالاتیِ کاغذ کوچک نوشته هایی از مشکلات خصوص او نوشتم و یاد حرف کتاب فروش اُفتادم که گفت پنجاه ساله دیگه شاملو و نصرت رحمانی از حافظ هم می زنند بالا، وقتی داستان حافظ به روایت کیارستمی بالا گرفت من که به شدت احساس سوزش کلیه هایم می آید وقتی حرف حافظ به روایت کیارستمی می آید، بسیار البته حافظ را مظلوم می بینم، لینکِ مقدمه ی جنجالیِ دهه ی پنجاه جناب شاملو را می گذارم، اگر خواستید واژه ی معادل دانلود نمی دانم چیست! ذخیره سازی کنید البته به صفحات کاغذ باز گردد بهتر نیز هست، و در آخر ای کسانی که اعتراض می کنید، لطفن همت گذارید لطفن بگویدد که من از اصلن صبر کنید یک دست خط بیارم
_____________________یک_______________
شایعه را شنیدی؟-
دولت از زردشت بابت تعریفش از دولت شکایت کرده است؟-
شایعه نیست از زردشتیان غرامت می خواهند+
* چنین گفت زرتُشت-فریدریش نیچه-ترجمه:داریوش آشوری-درباره ی بُتِ نو-ص:شصت و یک-سه
_____________________دو________________
شایعه را شنیدی؟-
دولت می خواهد بابتِ عملکردش استعفا دهد؟-
فقط شایعه ست+
همین قدر عجیب که گویی سنی و شیعه برادرند+
_____________________سه________________
شایع را شنیدی؟-
دولت می خواهد اَمین مردُم باشد؟-
کُفر نگو+
_____________________چار________________
شایعه را شنیدی؟-
دولت اعدام را ممنوع و نمونه ی استکبار اعلام کرد؟-
شایعه نیست؛ شکنجه دستُ بالش بازتر
دانشجویان مفقود تر+
سیاسی ها مفلوک تر+
____________________پنج________________
شایعه را شنیدی؟-
تمام حُکَمای میهن، اجاره نشینند؟-
خانه های خودشان را هم قبول ندارند+
____________________شیش_______________
شایعه را شنیدی؟-
دولت می خواهد برای دُلفبن ها، خانه هایی مقاوم در برارِ-
طوفان های روحی و جسمی بنا کند-
تا دگر خود کُشی نکنند-
شنیده ام+
اما اخبار گفت: هفت دلفین از خنده منفجر شدند+
____________________هفت_______________
شایعه را شنیدی؟-
دولت کسانی را که صورت بدون نقصش را کِدِر کند، گیر می آورد-
ما بقیش را نمی دانم-
شنیده ام+
آقا صبر کن لباسامُ بردارم، کجا می برین مارُ؟+
اعدام کنین شهید شیم بریم بابا+
_____________________________________
* مقدمه ی حافظ به روانِِ احمد شاملو
**برای باز کردن قفس برای گرفتن مقدمه از قفس باز است استفاده کنیم

20080503

کافه ای در بهشت

از کافه صدای دلم دیمبو میومد، البته دلم دیومبوی انسان مدارانه تر، بسیار صدایِ دلم دیمبو زیاد بود، در صورتی که آهنگ کوبش زیادی نداشت: ایرانِ شهرام ناظری بود بسیار زیاد در صد، ما که با چند هزار نفری در آن جا جمع شده بودیم صدای اساطیری چون محمد نوری هم می آمد، جای سیمینِ معروف به من ازون آسمون آبی می خوام، من ازون شبای مهتابی می خوام ... هیچ جوانی نبود، همه پیر بودیم، یک پیر مرد که رنگ داندان هایش از موهایش کدر تر بود، یک دو جین رفیق هم بودند، که همه از همه افسرده تر، ناگهان صدایی آمد، با بازتاب فوق العاده زیاد صدا وارتعاشات متوالی آن، چه کسی خود خواست؟ نور ها زیاد شدند، حمید مصدق داستان عاشقانه اش را خواند، صادق هدایت هم بود، کسانی که باورم نمی شد، کافکا، ارنست همینگوی همه شان عشق هاشان شکست خورده، شهریار که سریال از او در حال پخش است، البته سریال کجا، طبع لطیف ایشان کجا، یک عشق داشت که جانش به قربانش و لی حالا چراش، بسیار معروف بود، مایاکوفسکی هم که شعری با نام ابر شوار پوش به ما داد، عشق نا فرجامی داشت، مترجم داشتند در آن جمع پیران؟ خیر همه زبان ها یکی بود، متون ها، دیدگاه ها نه اما، یکی شان هم پوشکین بود؛ پوشکین همسر فوق العاده زیبایی داشت، به طوری که همه از جمله تزار ها زیبایی زنش را ستایش می کردند، تا اینکه خبر دلباختن افسری فرانسوی به همسر پوشکین همه جا پیچید، شاعر روس تبار تاب نیاورد، از افسر دعوت به دوئل می کند، گلوله ای به شکم پوشکین خورد و او دو روز بعد مرد. و اما ون گوگ؛ اگر برای پوشکین حضار دستمال های سپید در دست داشند و بالا می آوردند و تکان می دادند، و چندی هم اشکی به صورت روانه می کردند، برای ون گوگ همه گی سکوت می کردند، هیچ حرکتی، ون گوگ کلاهی بر سر داشت، کلاهی که ابروانش را هم پوشانده بود؛ گفت: من نویسنده نبودم، اما ماجرای عاشقانه ام بعد مرگم این قدر معروف شد که نمی توان در مورد اش ننوشت، منِ نقاش روزی در رستوران عاشق دختری شدم، سراغ دختر رفتم و اظهار عشق کردم، گفت نُرچ. گفتم هر کاری برای راضی شدن شما انجام می دهم، دختر گفت گوش من نقاش را می خواهد، روز بعد پاکتی به او دادم که درش گوشِ من قرار داشت، باز هم نُرچ. زندگی من را می توانید در کتاب شور زندگی بخوانید. بعد همه ایستادند بسیار آرام دست زدند، و اظهار دوست داشتن ون گوگ را کردند، چند سگ کوچک هم پرسه می دند میان میز های و صندلی ها، ون گوگ از سن به پایین آمد و رفت پهلوی پوشکین و نیچه نشست، نیچه عاشق شد شاعری که فیلسوف شد، دو بار هم عاشق شد اما برای کسی نگفت دور میز جمع بودیم، که حمید مصدق و هدایتُ شهریار هم آمدند، تعریف کرد، مایاکوفسکی از دور با پیپی در دهانش می آمد لبخند می زد می گفت، آن ها را بی خیال، کجای بهشت خانه دادند بهتان؟ همه گفتن در کویِ جاودانگان، مایاکوفسکی گفت خوب است، من هنوز کنار آتش شب نشینان می نشینم، می دانستید بهشت هم، ولگرد دارد؟ بتهوون در حیات پشتی نشسته بود، داشت به مورچه هایی نگاه می کرد که گنجشکی را سوراخ سوراخ کرده اند، گریه می کرد، ودائمن دستش را تکان می داد، برای آب بردم، یکم خورد، به صورتم نگاه کرد، نشستم، به ماه نگاه کردیم، بعد من رفتم، موزارت هم داشت برای اسب ها در آبشخور کارهای جدیدش را می گفت، اسب ها هم دندان هایشان را نشان می دادند و می خندیدند، برایش سیگاری برگ بُردم، گفت، سپاس، گفتم قربان شما اُستاد پیش اسب ها چه کار؟، گفت اُستاد آن بالاست، به بالا نگاه کردم، قطره ای باران داخل چشمم ریخت
___________________________________
*معخذ اصلی: چل چراغ س: ششم ش:دویستُ نودُ یک ص: چهلُ یک
**با اظهارات مشکوک پیشخدمت کافه

20080502

آمپول

دو تا آمپول زدم گفتمي خانومي مي شه به هر طرف يه دونه بزني؟ گفن مي خوام جفتش يه طرف بزنم‏ گفتم بي حس كننده مي زني؟ گفت نه روغني نيست كه شانس ما كل پرسنل هم اومدن در خيمه به يه ذره اونجاي ما نگاه مي كنن كه اين آدم ترسو با اين سنش از آمپول مي ترسه الآن گريه مي كنه يا نه؟ پا شدم مثل يك شير بعد نشسم جاي آمپولا از لگد هاي معلم هم بيشتر درد داشت گفتن راجع به جبر و اختيار صحبت كن فكر كن من هم نمي دونم مرگ دست ماست يا مرگ دست دوغ؟

20080501

دُلار؛ پَر

سرطان کلمه گرفتم، دیروز بارون زد راه پیمایی هم کردیم، مریض هم شدیم، مریض ابر، دُلار هم از تجارت نفتی خارج شُد، باشد که ملکت نم نمک رو به انقراض رود، این یکم خلیج عری را هم بگیرند اسمش را بذارند خلیج فارس ما که شانس نداریم حالا اگر اومدن، مست کردم؟ نه. چی؟ برهنه شدم و عریان برای نگاه؟ اینُ نی دونم شما گفتین نظرتونم رو جفت تخم چیزام، چشمام، الآن از حموم اومدم آب یخ شُد همساده بالایی دو نفری رفته بودن حموم، هوا باز ابری شُد، می گن دارن بد جور گیر می دن اومدن در حوزه های خصوصی هم گیر می دن، راستی من هم دارم گیر می دم، تا حالا از کسی نخواستم برای خودم دعا کنه، بازم نمی خوام، غلط کرده گفته هر کی، امروزم نمایشگاه کتاب کیلیک خورد، ما که دستمون بهش نمی رسه، رفته مصلا، محمد رضا شفیعی کدکنی یه عطار نامه ی پنج جلدی زه، مهرجویی چند تا کار نشری انجام داده، کلن سال خوبی باید باشه، اگه سیستم فیلترینگ یه چارچوبی بذاره، هنجار و نا هنجار را مشخص کنه، البته به ما چه، ما که صد سال بشتر زنده نیستیم، اگه به مرگ طبیعی بخوایم بیریمُ خیلی چیزا رُ نخوریم از جمله اون کلمه دو حرفیه، از جمله روغن های مضر برای بدن، از جمله مشروباتی که الکل ندارند ! از جملهُ زهر مار







*عجیب دلم هوای خودمُ کرده، عجیب دلم هوای اُلاغ کرده