20071027

مفلوكيد اگر... ؟

نشسته بودم دم پادگان نزديك سيم خاردارا به ماه رنگ پريده نگاه مي كردم به دانا بمان فكر واينكه ويش الان داره با دوست پسرش چي مي كنه؟ احتمالا" داره فحش مي ده شايدم باز قاطي كرده. صداي تانك ها كه رزمايش شبونه دارن آتيش سيگار و مي ريزه رو شلوارم احتمالا باز بايد دروغ بگم كه روح الله سيگار كشيد تو ماشين ريخت رو شلوارم. پنج سالي مي شد سيگار نكشيدم به جز دو باري كه با بچه ها رفتيم شمال. نشسته بودم دو نفر هم وطن همجنس زيپ شلوار رو به پايين هدايت كردند و ادرار كردن بر گياهي هرز بغضم گرفت براي گياه و آن خاك كه قبر سگي بود با وفا، ماه آنقدر نگاه كرد كه بقيه سيگار ها را شكاندم راستي يكي از آشنايان با تخلص امير تايگر در حال تدارك يك حس عجيب براي من و شماست قدري كيسه بياوريد استفراغتان نيايد مي گويم انس نيستيد و مفلوكيد

*كسي گفت غلط املاييهايت از عمد است گفتم نه از كم سواديست روزگار كمي سخت تر شده در حد انفجار فرار بي فايدست مرگ را عشق است