20071024

می بویند

دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می ‌دارم
دلت را می ‌بویند
روزگار غریبی ست، نازنین

و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می‌زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن‌بست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت‌ بار سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبی‌ست، نازنین

آن که بر در می‌کوبد شباهنگام
به کشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان‌اند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با کنده و ساتوری خون‌آلود
روزگار غریبی‌ست، نازنین

و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی‌ست، نازنین

ابلیس پیروزمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

عالی جناب، شاملو













*خُب دانا بمان چرا تا ساعت شیش شب با دوستات می ری بیرون که بعد بیای خونه این جوری کتک بخوری؟ (این جوری رو نمی شه دید بنا به دلایلی نمی تونیم به دلیل حفظ رابطه محرم و نامحرمی ببینیم در ضمن اگر ببینید استفراغ می کنید) ببین هم جنس من که برادر توئه چه قدر زود میاد خونه ساعت یک صبح اصلا" بوی سیگار نمی ده نه دهنش از اون جهت نه از این جهت، خُب از ویش یاد بگیر دیوانه باش، سرت و بنداز پایین بخند به ریش دنیای پیر