20071017

آسوده مگذر

کیف در دست، دست در جیب. نگاه به اعماق زمین همان گونه کج و معتادانه قدوم در میان راه مسعود: روی بوسی کجاهایی؟ هنوز همون طور -ُ- خُلی او به من گفت با رشته ی انسانی در مغازه ای مانتو فروشی کار می کند، بزرگ شده موهای، سینه اش درآمده همه را فر داده بیرون، با رشته ی انسانی نام من را صدا می زند می گوید نمی دونی چه گوشتایی رو ... گفتم چند تا گفت اینجا چون تازه افتتاح شده هفت هشت تا ظهر اونجا تو اون اطاق فرش می ندازیم، کمی تندی می کنم جان خودش را قسم می خورد که با زور تا به حال نه! هرچه بوده از خداشون بوده، می گم یک روز چوب کارت و می خوری می خنده می گه یه دونه من آدم نشدم یه دونه تو هنوز همون طور -ُ- خُلی. می بینی بانو؟ می شنوی بانو؟ هیچ کدوم از این دخترها فکر نمی کردن یه روز به اینجا برسن که ... پس مهربان باش با خودت، بانو، بانوی من