20071029

در حال رمیم

رفته بودم به اندازه ی انگشت کوچک دانا بمان ها لوازم تحریر بخرم، خریدم و بعد ساندویچ هایی سرد به همراه نوش آبه قرار بود رویم پیش یکی از هم جنسان. به تاکسی گفتیم است مرا ببر دربست گفت کجا؟ گفتم فلان. سوار شدم یکم رد شدیم دو تا دانا بمان دید گفت خیلی بدبخیم ما، من بعد انقلاب صبحونه نخوردم از دست این آخوندا یه حرف راست نگفتن یکی خوبم پیدا می شه مثل آیت الله طالقانی شهید می کنن من نماز می خونم روزه می گیرم اما خوشم نمی یاد مملکت دست اینا باشه. چند وقت پیش زمستون بود هوا سرد بود چار راه فلسطین هشت تا دانا بمان بودن که گفتن آقا تو رو به خدا ما رو یه جا ببر که پنج شیش تا پسر باشه گرم بشیم منم گفتم کجا ببرم ساعت 9 شب پسر از کجا بیارم، اتفاقا" خونه یکی از دوستان خالی بود ( این هم جنسی که داره تعریف می کنه جای بابای من ) رفتیم دو نفر اونجا بودن با من شدیم سه نفر، آقا اینا یه کارایی می کردن ما خجالت می کشیدیم. گفتم شماها شوهر نمی کنید بیچاره شوهراتون یکیشون می خندید می گفتم بیس هزار تومن می دیم می دوزن الآن همه با ترس و لرز زن می گیرن، منم گفتم حاجی مثلا" خودت اگه قبل زن گرفتن یکی و بوسیدی، خانومتم قبل اینگه با تو باشه یکی و بوسیده ثال دیگه ای زدم چشاش گرد شد، گفتم ممنون من دیگه پیاده می شم، گفت تو با بقیه فرق داری قدر خودت و بدون گفتم من فقط این نظر و دادم خودم از شمام کثیف ترم


*من پولدار نیسم دربست گرفتما بارم زیاد بود شده بودم مثل قدیما دوره گردا
*این آقایی که دیدین به دانا بمان ها می گفت خراب وای خودش خرابه بود عوضی سن کلاغ داشت اومده می گه خون خالی بود با بچه ها حاج خانوم شمایی که صبح شوهرت که هم جنس ما نیز باشه میای راش می ندازی تا جلو در یه لقمم نون پنیر سبزی می دی(گردو ضرر داره برای این سن) شوهرت خائن نه به خاطر اینکه با کس دیگه بوده به خاطر اینکه حیله گره، گهشو می خوره استفراغشو می بینه بعد میاد می گه بیچاره شوهرتون
*ویش می خواستم باهات تماس بگیرم گفتم فحش می دی. ماه رنگ پریده هم کم کم داره واسه غیبت کوچک می ره پشت ابر

*دانا بمان جان حرف بسیار است از ویش یاد بگیر برو کلاس کاراته هم جنسان در شرف رم کردنند از نیاز های درونی و کمبوداتی از جنس من