20071019

عدالت

هر جمعه می رفتم سر خاک مرده ها یک هفته در میون شهدا، مرده ها. امروز که داشتم می رفتم، ساعت حدود شیش بود هیچ کس تو محل نبود زمین پر برف بود جای چند تا لاستیک ماشین بود همین، سرم پایین بود که یه دونه الاغ دیدم خاکستری بود چشماش از چشمای خیلی ها قشنگ تر بود من و یه جوری نگاه می کرد گفتم شاید می خواد جفت گیری کنه، اومد از کنارم رد شد باز عقب و نگاه کرد دویدم رفتم از یه مغازه که اسمش عدالت بود یکم خیار و گوجه بخرم که حیوونی بخوره رفتم خریدم یکم نق زد گفت نمی بینی ساعت چنده گفتم خب عدل که وقت نمی خواد گفت چی می خوای؟ گفتم سیب زمینی و گوجه گفت پولت نوئه گفتم آره گفت چون صبح زوده یکم گرون تر حساب می کنم گفتم باشه فقط سریع حواسم به دوست جدیدم بود رفتم بهش گوجه خیار بدم دادم خورد، بعد استفراغ کرد. گوجه و خیاراش گندیده بود روش و با رنگ دیوار رنگ زدن. دوستم قهر کرد گفت تو هم مثل بقیه ای