20071211

خاک بر سر

زیاد خوب نیست اوضاع گیجه سر، مغز نفهم، پرتغال خائن،، روح الله ناراحت، ملول. ویش خاک بر سر دیوانه هنوز به فکر مراعات و نظیر . دانا بمان در خفا به دور از هرگونه من، در گچ در سفالینه. ماه رنگ پریده غروب کرد، همه باید بروند و من در آخر تنهایی را عشق است، به دیوار می زنم با خال گیسوانِ شب. تنم خسته خسته روحم از گُناه؟ از خدا؟ از چه رو؟ و من فرار خواهم کرد بر قرار ترجیحم دهم، یک پای ثانیه شمار دروغ هایم را می شُمارد پای دیگرم ساعت شمار، مرگهایم. بی خیال هر خیالی، دانه های باران خونابه ی قلبم، راستی گشت ارشاد به رنگ قلب من هم گیر داد نه نه ی الهه سند گذاشت برای یک روز آزادی