20080504

اِستُپ هوایی

دیشب حدود ساعت دوازده بود که شروع کردیم به استُپ هوایی، من بودم با پنج نفرِ دیگر، همساده ای که هر شب که ما شب نشینی داشتیم می آمد و به صدای بلند ما گیر می داد نام فامیل مرا صدا زد گفت برم به صد و ده بگم؟ گفتم بگین! که یکهویی خانوم شالی تبارش با کوله باری از تجربه تشریف فرما شدند و ما را بستند به بی پدر ومادری، دوستان همه سکوت ما هم که جو زده ی دریا ها، رفتیم گفتم با کی بودی؟ گفت با شما اگه پدر مادر سرتن بود اینجوری نمی شدید که، ما بقی لهجه اش تا خورد ما که ملتفت نبودیم از ذوق این انسان، بعد همسرش حرف زد با شلواری کُردی و عرق گیری که اصلن نشان نمی داد بدنش را، نخ نما نبود که. بعد یکم حرف زدیم گفتند نباید بازی کنید، من هم گفتم باید نبایدُ شما نمی گید ما لطف می کنیم دیگه بازی نمی کنیم، گفت نباید بازی کنید، گفتم حالا ببینید که دیگه داد زد سرم، بعد خانومی که سعی فراوانی کرد لهجه اش را بپوشاند فرمود، حیوانید همه تان بی پدر مادر ها، من گفتم یه لحظه صبر کنید، شما حضرت سلیمانی می تونی با حیونا حرف بزنی؟ البته جاش اونجا نبود اما یکم محیط عوض شد بعد دو باره بچه ها که شما نباید با ما اینطور صحبت کنید شما ده تا بگید ما یه دونه بگیم شما دیگه چیزی ندارین که بگین، خلاصه آن شب تمام شُد یکی از دوستان اومد گفت استفراغ را فیلتر کردن. گفتم نه بابا چرا؟ گفت نوشته مشترک گرامی ... ازین حرفا، رفتیم به این تر نت اتصال پیدا کردیم، هشدار اومد شای خصوصیُ نمی دونم چیُ وارد حریم شخصیِ مردم شدن، ولی وژدان مدارانه ما اینجا به کی کار داریم؟ بچه ها گفتن شاید به خاطر فیلتر شکنِ گفتم نه اونم برای بعضی سایت های وطنیِ که بستن، خدا را شکر کسی دیگه به سایت های فحشا نگاه نمی کنه بره تو خیابونی کافی شاپی همونجا این عقده فروکش می کنه، البته من که اومدم فیلتر نبود نمی دانم چیست قضیه؟ دیشب که تا نیمی از شب به پا بودیم وداشتیم مقدمه ی شالو برای حافظ را می خواندیم این شاملو عجب انسان خوش دستیست در نو آوری اما کمی باید مهربان تر می بود که نبود، کمی باید رندانه تر می زیست که نزیست، صد البت بر مقدمه ی ایشان در احوالاتیِ کاغذ کوچک نوشته هایی از مشکلات خصوص او نوشتم و یاد حرف کتاب فروش اُفتادم که گفت پنجاه ساله دیگه شاملو و نصرت رحمانی از حافظ هم می زنند بالا، وقتی داستان حافظ به روایت کیارستمی بالا گرفت من که به شدت احساس سوزش کلیه هایم می آید وقتی حرف حافظ به روایت کیارستمی می آید، بسیار البته حافظ را مظلوم می بینم، لینکِ مقدمه ی جنجالیِ دهه ی پنجاه جناب شاملو را می گذارم، اگر خواستید واژه ی معادل دانلود نمی دانم چیست! ذخیره سازی کنید البته به صفحات کاغذ باز گردد بهتر نیز هست، و در آخر ای کسانی که اعتراض می کنید، لطفن همت گذارید لطفن بگویدد که من از اصلن صبر کنید یک دست خط بیارم
_____________________یک_______________
شایعه را شنیدی؟-
دولت از زردشت بابت تعریفش از دولت شکایت کرده است؟-
شایعه نیست از زردشتیان غرامت می خواهند+
* چنین گفت زرتُشت-فریدریش نیچه-ترجمه:داریوش آشوری-درباره ی بُتِ نو-ص:شصت و یک-سه
_____________________دو________________
شایعه را شنیدی؟-
دولت می خواهد بابتِ عملکردش استعفا دهد؟-
فقط شایعه ست+
همین قدر عجیب که گویی سنی و شیعه برادرند+
_____________________سه________________
شایع را شنیدی؟-
دولت می خواهد اَمین مردُم باشد؟-
کُفر نگو+
_____________________چار________________
شایعه را شنیدی؟-
دولت اعدام را ممنوع و نمونه ی استکبار اعلام کرد؟-
شایعه نیست؛ شکنجه دستُ بالش بازتر
دانشجویان مفقود تر+
سیاسی ها مفلوک تر+
____________________پنج________________
شایعه را شنیدی؟-
تمام حُکَمای میهن، اجاره نشینند؟-
خانه های خودشان را هم قبول ندارند+
____________________شیش_______________
شایعه را شنیدی؟-
دولت می خواهد برای دُلفبن ها، خانه هایی مقاوم در برارِ-
طوفان های روحی و جسمی بنا کند-
تا دگر خود کُشی نکنند-
شنیده ام+
اما اخبار گفت: هفت دلفین از خنده منفجر شدند+
____________________هفت_______________
شایعه را شنیدی؟-
دولت کسانی را که صورت بدون نقصش را کِدِر کند، گیر می آورد-
ما بقیش را نمی دانم-
شنیده ام+
آقا صبر کن لباسامُ بردارم، کجا می برین مارُ؟+
اعدام کنین شهید شیم بریم بابا+
_____________________________________
* مقدمه ی حافظ به روانِِ احمد شاملو
**برای باز کردن قفس برای گرفتن مقدمه از قفس باز است استفاده کنیم