20080531

یکی بود، اونم رفت

بعد این همه وقت می بینش، صورتش همون جوری، حتا تک نگاهاش، حتا اون قدم زن های خاص که مخصوصِ خودِشِ، آره شاید اون واسه ی کره زمین نیست، شاید اگر تمام بدی های دنیا را هم داشته باشه باز تنها کسی باشه که دیدنش دلم را می لرزونه حتا اگر هم نلرزه خودم می دونم یه چیزیم میشه، یه چیزه عجسب، نه ازون عجیبا که الآن همه به هم می گن، وای عزیزم چه قد تو عجیبی، چه قد خاصی، نه اون اصلن نه خاص و نه عجیب هست، مثل بقیست، آره اصلن ولش کُن برای چی من باید به اینا فکر کنم، خُب تمومش کردیم چه لزومی داره به دیروزی فکر کنم که دیروز می ماند، می دونی شکست نبود، خیلی هم خوب بود، بالاخره یکی پیدا شد که من نه برای کل کل باهاش باشم، نه برای ترحم، برای دل خودم باهاش بودم، بابام راست می گفت قرار نیست اولین عشق آخرین عشقِ آدم باشه، ویش اینارُ می گه نمی دونم به کی می گه ولی می گه، می تونه بیشنه رو چمنا مثل گوسپندا ازشون بخوره، اما نمی تونه خودشُ بزنه به نفهمی، این مجسمه این کشور این تندیس، می تونه از اسکندر مقدونی باشه می دونی از سُهراب سپهری باشه، همون قدر بخواه که کمتر ازونش نابودت می کنه، آره هوا بس نا جوانمردانه سردست، دیگه روزگار غریبیست نازنین، در میخانه بشتند مپسند، از همین حرفا دیگه، اما آدمی که از معیشت خدا درش باشه، هیچ وقت افسرده نمی شه بر عکس دو برابر انرژی می ذاره برای زندگی که اشتباه نکنه، که دلبسته نشه، یک منجم هیچ وقت نمی گه دوستت دارم، اینُ فراموش نکن