20080506

اگر پایه ای

نگو نه، تو بار ها به خودت گفتی نه، چی شُد؟ چرا اون جور که راحتی زندگی نمی کنی؟ چرا به خاطر حرف دیگران راحت نیستی؟ چرا اگه می خوای آزاد باشی این قدر خودتُ تو بند کردی؟ چرا دروغ می گی؟ یکم راحت باش دنیا کوچولو تر از اونه که بخوای برای دیگران زندگی کنی، اگه می خوای اون جوری که نمی دونم چه جوریِ باشی چرا اِدا در میاری؟ چرا فکر می کنی دارن نگاهت می کنن، نه عزیز جان هیچ کس حواسش به تو نیست اگرم هست اگرم زخم زبون می زنه بدون که سه ثانیه یادش می ره، نمی گم برو هر چیزی خواستی بخور و هر غلطی خواستی کن اما اگر کارت غلط نیست اگه دوست داری انجام بدی یعنی به نظرت کار غلطی نیست دیگه مگه اینکه کمبود داشته باشی، داری؟ قربون اون عقل ناقصت بروم با ریحون و مخلفات دیگرش آزاد باش، راحت باش هم هی این ها مقدمه ای برای گند شدن، چیز شدن ست ها، پنجره ی اُتاق من باز باد میاد همه پتو کشیدن، چه ربطی داشت؟ نشنیدی می گه زندگی زندونه وقتی نباشه شادی صد البت تحریف شده دین، صد البت بدبختیِ این دنیا تو اون دنیا خوش بختی نمی یاره، حالا بشین غوغو نگا کن به مردم، به کسایی که واسه خودشونن اگه بهشون می گن خراب، اگه می گن معتاد، اگه می گن هر چیزه دیگه اما خوشن، واس خودشونن شاید بگن ما از وضعمون راضی نیستیم اما نمی تونن بگن کاریُ کردن که دوست نداشتن تو هم اگه انجام ندی طلب کار می شی می گی چی می شد انجام بدم، راستی شانزده اُردیبهشت هر سال ساعت دوازده ظهر وسط وسط بهاره، از سال دیگه اگه خدایی نکرده زنده بودی فراموش نکن، یه کاری کن فرق کنه با بقیه روزای کوفتیت