20080529

قدم زنون

پشتتُ نگاه نکن راه بیُفت این جا دنیایِ منِ، حق نداری به عقب برگردی، مگه به جز مزخرف و سیاهی چیزی بوده؟ اگه خوب بود خودم برات می گم دی وی دی شُ بفرستن، خُب دی وی دی نداری می گم وی سی دی شُ بفرستن، بابا می گم تئاترشُ اجرا کنن برات، به عقب برنگرد که هر چی دستمال کلنکس، باشه بابا اینم خاکی، دستمال کاغذی خوب شد؟ ولی یادت نره من اینجا دستور می دم، چیه نمی خواد اون کاغذُ بر داری، می دونم اون موقع خر بودی نامه می دادی نامه می گیرفتی شکلک می کشیدی تو کاغذ، می گم، آقا پسر اگه می شه اینُ ور دار ببر تو چارشنبه سوری آتیش بزن، این قد نگاه نکن، چیه تو مسجدم خاطره داری؟ مسجد که جای این کار ها نیست، هستا اما به تو گیر می دن، بابا بزرگت تو دربار شاه نفوذ داشت کسی هم اسم پدرتُ نمی یاره که شهید شده، ببین گفتم یک باره دیگه گریه کنین می دم با منجنیق پرتت کنن بغداد همون جا نفله بشی، گُم شو بابا چرا این قد نُنُری