20080430
جلو مغازه حسن
__________________
*دیشَب یکی از دوستان تعریف کرد
20080429
چار گاه

20080427
ابر شلوار پوش
بر بستر مغزهای وارفته
خوابش
نوکران پروار را می ماند
بر بستر آلوده
باید برانگیزم جل خونین دلم را
باید بخندم به ریشها
باید
عنق و وقیح
ریشخند کنم
باید بخندم آنقدر
تا دل گیرد آرام
بر جان من نه هیچ تار موی سفید است
نه هیچ مهر پیرانه
من
زیبایم
بیست و دوساله
تندر صدایم
می درد
گوش دنیا پس می خرامم
ای شما
ظریف الظرفا
که عشق را
با کمانچه می خواهید
ای شما
خشن الخشنا
که عشق را
با طبل و تپانچه می خواهید
سوگند
حتی یک نفرتان
نمی تواند
پوستش راچون من
شیار اندازد
تا نماند بر آن
جز
رد در ردِ لب و لب
گوش کنید
در آنج
ادر تالار
زنی هست
از انجمن فرشته های آسمان
می گیرد دستمزد
کتان تنش نازک است و برازنده
می بینیدش
ورق می زند لبهایش را
گفتی کدبانویی
کتاب آشپزی
اگر بخواهید
تن هار می کنم
همانند آسمان
رنگ در رنگ
اگر می خواهید
حتی از نرم نرمتر می شوم
من به گلبازار باور ندارم
چه بسیار فخر فروخته اند به من
مردان و زنان
مردانی
کهنه تر از هر مریضخانه
زنانی
فرسوده تر از هر ضرب المثل
________________________
* ولادیمیر مایاکوفسکی
* ترجمه: م. کاشیگر
____________________________________
زیاد مساعد نیست این حال، دلم خواب می خواهد قدر، دل فیل
دلم آب می خواهد قدر دل ماهی
دلم عشق می خواهد قدر دل حضرت حافظ
دلم می گیرد از دل انسان
از اول اون فحشِ بودی
یادش به خیر، چه طوری نیگات می کردم، یادش بخیر چه طوری نیگات می کردم؟ چه طوری نیگان می کردم؟ من نمی دونم چیُ نیگا می کردم اما می دونم ادو می شدم وقتی بودی، البته دو سه بار بیشتر ندیدمت! دو سه بار بیشتر ندیدمت؟ دیدما! راست می گی ندیدم، آره خداییش جادو می شدم، به خاطر تو نبود، یعنی اصلن به تو ربطی نداره یه دمایی از پشت جسمت میاد، که حتا اگه سی شب زیر پتو باشی هم به این دما نمی رسی، منظورم اینِ که به تو ربطی نداره یه چیز منطقی نیست، یه چیزه که از آسمان اومده شاید، شایدم از بسیست هزار فرسنگ زیر زمینف نه بابا چی می خوام خرت کنم! عجب آدمی هستیا! تو اول بگو کی بهت گفته؟ جانِ مادرت بگو! عجب دیگه خُب این که به درد نمی خوره، یه آدم مثل تو بفهمه کل کره زمین می فهمه، خُب می خوام ببینم آدما چی می کنن بعد این اتفاق، می شه، می گن تا دو سه روز اول اگه پیدات نکنن آزاده، غلط کرده، من چه کمبودی دارم؟ فقط قول بده، از بقیه دیر تر به گند کشیده بشی، هیچ کس نیست که خراب نشه، اینس قسم می خورم، ببین بهت گیر می دن اگه بدونن آخرین نفری که ملاقات کردم تو بودی، قربانت، راستی امروز خیلی خوشگل شده بودی، کجا میای دوباره؟ نه بابا چی بوست کنم اآن می ریم می گن بیا در واپسین لحظه ها هم که هوس بازیُ صبر کن بیا، چه بد مزه بود، چی زده به صورتت؟ اَه اَه، چیه اینا می گم چه قدر صورتت صاف، من اون کارُ کنم تو گریه می کنی؟ راست بگو، یکم؟ همینشم خوبه، دیوونه عمته، من دیگه باید برم، فقط یه نامه نوشتم برای اونی که می دونی، یه جوری بهش بگو بره از زیر تیر چراغ برق ور داره، تو ناراحتی دارم می رم؟ با من بودی مرغ؟ الهی تو هم زود بیای بریم، می گن اون جا آدمای زیر پونزده سالُ می برن بهشت چون به بلوغ نرسیدیم، ولی شما ها نُه سالگی، من نقشمُ کشیدم، میام با روح تو رُ می ترسونم بعدش تو احتمالن بمیری، اگرم نمُردی به چند تا از بچه هایی که اونجا دوست شدم می گم بیان، با هم، بعد تو طبیعی می میری، میای می ریم عشقُ حال، این جا نه بابات هست که بخواد بگه شما دیگه بزرگ شدین بهتر مواظب باشین، نه دیگه مادر من هست که بگه، پسرم پاش برُ خواهرتُ ببر حموم، پس خبر از من، من ازین فحش بدم میاد تو دختری نباید بگی، بگو اُسکل، همون طوری که نقاشیشُ کشیده بودم، رو من یه درخت سیب در میاد، دیگه برو، می گم برو، برو دیگه، کجا تو هم می خوای بیای، ازون موقع که جوابت نه بود، نترس عین من زیاد، به خدا به خاطر تو نیست فقط می خوام ببینم چه قدر دوستم دارن، بعد مرگم چی می کنن، تو نمی ری؟ به جهنم من می رم
________________________________________
می گن تا وقتی به خاک سپرده نشی روحت آزاد، نمی دونم، اما باحاله از درُ دیوار
رد بشی خیلی کارا می شه کرد، می شه مثلن ... ولش کن، این نوشته ی یکی از
دوستام بود که اول دبیرستان بودیم، مُرد. دختره، بهم گفت برو نوشته را بر دار
20080426
قشنگ نبود
موهایت را بافتی باز
خدا مگر بی کارست
موهای تو را بشکافد؟

* به کسی نگینا... نه خیر می دونم می گین، هیچی
لیلا
عصر ها لحظه ی اذان لیلا
سعی کن قضا نگردد عشق
دیر اگر شد ولی بخوان لیلا
چشم هایم پر از مناجاتست
از خدایان باستان لیلا
اقتدا کُن به حضرتِ آتش
تا بسوزم در این میان لیلا
آسمان را شبی تماشا کُن
پایِ گُل هایِ ارغوان لیلا
چادری از ستاره ها سر کن
پر بکش سوی کهکشان لیلا
جستجو کن ستاره ی من را
دخترِ خوبِ آسمان لیلا
سال ها رویِ بام چشمانم
منتظر بوده ام هر آن لیلا
گفت و گو با ستاره ها کردم
تا بگیرم از او نشان لیلا
شامگاهان دلم چه می گیرد
از تمام ستارگان لیلا
باز امشب تبِ جنون دارند
واژه ها بر سرِ زبان لیلا
می کشد تا کجا به دنبالش
سیلِ غم های بی کران لیلا
باز امشب ستاره باران است
واژگون می شود جهان لیلا
آی لیلای آسمان گردم
آسمان را بده تکان لیلا
بعد بر بالِ ابر ها بنشین
گریه کن از غمِ زمان لیلا
مثل رودی به سمت دریا ها
بی گمان می شوی روان لیلا
می پرد پلکِ چشمِ شب شاید
وحشت اُفتاده در نهان لیلا
فصلِ کوچیدنِ پرستو هاست
می رسد ناگهان خزان لیلا
عمرِ بی اعتبارِ ما را آه
می برد هودجِ' زمان لیلا
مثلِ تصویرِ بیتِ زیبایی
تا ابد یادِ من بمان لیلا
______________________
' هودَج: ( در این جا ) دستگاه، به وسیله ی
'' رضا رضی پور
''' فردوسی؛ ماه نامه ی فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و ادبی
ش: شصتُ دو و سه (ویژه نوروز هشتادُ هفت) ص: صد و هفتده
20080423
برداشت زندانی
از سکس و شیاطین دگر
خوب یا بدش مهم نیست، اما او دختری دارد، نویسنده ی متن؟ آیا او می داند زاد بوم ایرانی پر از تیز هوشی ست؟ و چه خوب حرف هایش را روا و به جا پنداشت، نظر همه محترم، به خصوص نظر آدمیزاد
20080422
چِهلُ دو سالِ پیش
همیشه فکر می کنم، با یه جنس مخالف خابیدن، بهترین عیش جهانِ، اما همین می خوابی متوجه بی خود بودنِ و عبث بودنِ اون می شی، اصلن چرا باید زنی با مردی به خوابِ؟ یا بر عکس؟ مگه همسایه ی ما نبود؛ از بَس تُند تنُد با آبجی کوچیکه ی من خوابید که آبجی کوچیکه بال درآوُرد پرواز کرد، همسایه هم سکته کرد، البته بابام می دونست؛ کرایه خونه عقب اُفتاده بود. اون موقع من، تو شیکم مامانم بودم و بابام رفته بود
البته وقتی اومد صورتش پُرِ جوش بود! مامانم می گفت: امکان نداره مردی مثلِ این یه شبَُ تنها خوابیده باشِ، بابامم فقط یه سیلی می زد ی گُفت، خفه شُ بعدِ عُمری اومدیم تَنِ لَشمونُ آوردیم تو این خراب شده تو هم یه ضرب وِر می زنی
مامانم می گفت: تو وقتی رفتی این درخت توت نهال بود، الآن یلیِ واسه خودش، بابام گفت: از کی حامله ای؟ مامانم گفت از صابخونه، بابام شیشه ی مشروبُ پَرت کرد، مامانم جا خالی داد، گفت: سگ شدی، وقتی آبجی کوچیک کوچیکِ با موهای پریشون و چشمای قرمز با لباس شلوار تو خونه و چُروک و شلخته از بیرون اومد، بابام بِرُّ بِر نگاه می کرد، آبجی کوچیک کوچیکم بی توجه رفت تو اُتاق، بابام گفت این کیه؟ مامانم گفت دخترته، بابام گفت چه قدر خوب مونده، مامانم گفت آشغال این اونیه که ازت داشتم وقتی رفتی اصلن ندیدیش! بابام گفت اون چی شد؟ آبجی کوچیک کوچیکه با یه تاپ دامن اومد، دامنش تا زانوش بود، بابام وایسادُ به آبجی کوچیکه گُفت شیکمت چرا باد کرده؟ آبجی کوچیکه آدامس می خوردُ باد می کرد، موهاشم از پشت با یه کِشِ مشکی بسته بود، دامنشُ داد بالا، جای چند تا خط موازی روی رانش بود، گفت به اندازه ی این خط ها حامله شدم از صابخونه، بابام خواهرمُ کبود کرد، آبجی کوچیک کوچیکِ هیچی نمی گفت، نه جیغی نه چیزی، بابا رفت صابخونه رُ کتک بزنه، اومد پایین گُفت این که مُرده، مامانم سرِ آبجی کوچیک کوچیکِ داد کشید گُفت چی کردیش ذلیل مُرده؟ آبجی کوچیک کوچیکِ یه قطره اشکش اومد رو خراشیدگیِ بالای لبش با صدای گرفته گفت، مامان بهت گُفت فاحشه
_____________________________
چهار اُردیبهشت هزار و سیصد و چهل و پنج

20080421
رستمیون

روی داد و بی داد
علیک سلام +
خوبی؟ -
نه مگه می شه یه دختر واسه یه ماه خوب باشه؟ +
درد میاد؟ -
نه عادت دارم، اسمشم بر همین مبنا گذاشتن +
من نیومدم راجع به اینا حرف بزنم -
خودت سوال کردی منم جواب دادم +
می شه باز ببینمت؟ -
آره می شه +
کِی؟ -
هفته ی دیگه همین موقع سرِ کلاس +
نه منظورم این نبود -
منم بخشیدمت، به خاطره همین این فکر را کردم +
یعنی چی؟ -
من دهنم لقِ +
دستمَم لقِ؛ نامه ای که دادی و می ذارم تو نشریه ی دانشگاه +
حقت بری با همون پسرای کثیف بخوابی -
حق تو هم نیست با یه دختر کثیف بخوابی، برو با یه دختر پاک! فهمیدی؟ +
منظور من این نبود -
همتون نصیحت می کنین، خیلی کارارُ می کنین که اسمشُ گذاشتین کثافت کاری، ولی ظاهرتون با دلتون یکی+ نیست، می گین این یعنی سیاست، من استفراغ کردم تو این سیاست هم از بالا هم از پایین، ما اگه اهل خیلی کارا هستیم، از تیپمون معلوم، مثل شما نیستیم، نماز را یک ساعت طول بدن تا تمام اساتید بیان ببینن، یا اون دختر پاکا ببینن وضو می گیری، بعد واسه هم تعریف کنن، دیدی اصلن بهش نمی یومد نماز بخونِ، ولی همتشون می گن ما از اول می دونستیم مُرتضی پسر خوبیه! خیلی حرف زدیم می ترسم مثل تو آلوده به کثافت بازی بشم، کثافت یعنی دروغ، کثافت یعنی فریب، کثافت یعنی ناراحتی
واقعن که -
جمع کُن، پدر سگ دیگه دارم مث آدم باهات حرف می زنم، هِرری +
پدرتُ در میارم -
دهن من باز نکن مادر چار حرفی +
______________________________________
مثل یارو بله این داستان واقعیت داشت! نه ظاهر را بیانی از درون است
نه حرف ها را بیانی از درون است، نه کار ها را، دروغ را باید در
انسان های خوب ببینیم، از انسان بد دروغ عجیب نیست، مهم نیست
ویش سیگاری می شه! صبح زود
اما نه اون نسیمی ناب در آغوش داره، اون مستقیم تو فدکِ، درخت توت
هم داره، میوه می ده، داره سرخ می شه، داره عاشق می شه
20080420
سین عین دال یا: سعدی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
گر پیر مناجاتست ور رند خراباتی
هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
فردا که خلایق را دیوان جزا باشد
هر کس عملی دارد من گوش به انعامی
ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی
سروی به لب جویی گویند چه خوش باشد
آنان که ندیدستند سروی به لب بامی
روزی تن من بینی قربان سر کویش
وین عید نمیباشد الا به هر ایامی
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخر ز دعاگویی یاد آر به دشنامی
باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی
ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی
گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما
نومید نباید بود از روشنی بامی
سعدی به لب دریا دردانه کجا یابی
در کام نهنگان رو گر میطلبی کامی
_________________________
بزرگان را بزرگ پنداشتن غلط است
بزرگان را به پا داشتن غلط است
بزرگان را به یاد آوردنط است
ایشانیان از کُهن در خاطره ها مانده اند
نه به واسطه ی مجسمه های پوشالی
نه به واسطه ی کتاب های درسی
و نه به واسطه ی بی رحمی، و قرض ورزی
او محتاج مجالس نخواهد بود
او برای کسی بود که تا ابد هست
کسی که برای کسی باشد که تا ابد هست
خود تا ابد هست
چه دلده اش باشد
چه دلگیرش
یک بوسه ی ناب ز سر انگشت قلبُ فکرُ رندیت
سعدی
20080419
یک روز یک عمر
یک قوطی کبریت، یک دونه خودکار
یک کاغذ زرد، یک موبایل خاموش
نشسته روی نیمکت توی پارک، و آدم هایی، که در آن جا می بیند: >> یک پسر جوان می آید و روی نیمکتی می خوابد >> پیر زنی که آدامس خورده و به دندان های مصنوعیش آدامس چسبیده، نشسته کنار من و داره آدامسُ جدا می کنه >> پیر مردی که با عصا راه می ره، و با خودش حرف می زنه >> دختر و پسری آن طرف تر بدون سانسور >> دو تا دختر مدرسه ای که گل های پارک را چیده ان، و بعد از هر چند کلمه حرف زدند بویشان می کنند >> پسر کودک سالی که تُفنگ آب پاچی در دست دارد، درونش را از خون گُربه پُر کرده، می پاچد روی کودک دختری >> صدای آمبولانس نمی دانم از کجا می آمد >> دلقکی در پارک بود چند جوان وطنی آمدند، زدنش، دلقک گریست >> صدای آمبولانس می آمد، پیر زن بی خیال دندان شده بود، قلبش ایستاد >> زنی تنها با نوزادی در آغوش هرچه بود از او صدا می آمد صدای موسیقی
وقتی که گُل در نمی یاد
سواری این ور نمی یاد
کوهُ بیابون چی چیه؟
وقتی که بارون نمی یاد
ابر زمستون نمی یاد
این همه ناودون چی چیه؟
حالا تو دستِ بی صدا
دشنه ی ما شعرُ غزل
قصه ی مرگِ عاطفه
هوایِ خوب بغل بغل
انگار با هم غریبه ایم
خوبیه ما دشمنیه
کاش منُ تو می فهمیدیم
اومدنی رفتنیه
اومدنی رفتنیه
تقصیر این قصه ها بود
تقصیر این دشمنا بود
اونا اگه شب نبودن
کسی حرفه منُ اِنگار نمی فهمِ
مُرده زنده
خوابُ بیدار نمی فهمِ
کسی تنهاییمُ از من نمی دُزده
دردِ مارُ درُ دیوار نمی فهمِ
واسه ی تنهاییِ خودم دلم می سوزه
قلبِ اِمروزیِ من خالی تر از دیروزه
سقوط من در خودمِ
سقوط ما مثل منِ
مرگ روزای بچه گی
از روز به شب رسیدنِ
دشمنیا مصیبتِ
سقوط ما مصیبتِ
مرگ صدا مصیبتِ
مصیبتِ حقیقتِ
حقیقتِ حقیقتِ

* نوشته ی من شعر نبود، هیچ چیز نبود
** داریوشِ بُزُرگ
20080418
با برادر بنشستم
* از یُمن وجود تو برادر
صبحي زود

__________________________
* نِی من منم
* نِی تو تویی
* نِی تو منی
* هم من منم
* هم تو تویی
* هم تو منی
* من با تو چِنانم ای نگار خاتنی
* کاندر غلطم که من توام یا تو منی
*پروردگار کوچک: مولانا
20080417
اي كاش ... بود
20080416
گوش دادم
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما با
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
*عزیزِ دل مولانا

*یک نفر گُفت چون دوستش دارم، رفتم، یک نفر گفت، عجب
در جستجوی چون خودی
20080415
خاطرات یک لاک پشت
20080414
چه می دونم چی؟

* این ویش باید یکم خشن تر باشه، این طوری بهتر می شه، بُریدش
** این عکس را برای دل اِسمارتیس گذاشتم، دلم براش تنگ شده بود
او بود مَردی تنها
به هر زندان دو چندان نقب
در هر نقب چندین حجره
در هر حجره چندین مرد در زنجیر
از این زنجیریان ،
یک تن زنش را در تب تاریک بُهتانی به ضرب دُشنه ای کشته است
از این مردان ،
یکی در ظهر تابستان سوزان نان فرزندان خود را
بر سر برزن به خون نان فروش سخت دندان گرد
آغشته است
از اینان چند کس در خلوت یک روز باران ریز
بر راه رُبا خواری نشستند
کسانی در سکوت کوچه از دیوار کوتاهی
بروی بام جَستند
کسانی نیم شب در گورهای تازه
دندان طلای مُردگان را می شکستند
من اما هیچ کس را در شبی تاریک و طوفانی نکُشتم
من اما راه بر مرد رُبا خواری نبستم
من اما نمیه های شب ز بامی بر سر بامی نَجِستم
در اینجا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب
در هر نقب چندین حجره
در هر حجره چندین مرد در زنجیر
در این زنجیریان هستند مردانی که
مُردار زنان را دوست می دارند
در این زنجیریان هستند مردانی که
در رویایشان هر شب زنی در وحشت مرگ
از جگر بر می کشد فریاد !
من اما در زنان چیزی نمی یابم که
در آن همزاد را روزی نیابم ناگهان خاموش
من اما در دل کُهسار رویاهای خود
جز انعکاس سرد آهنگ صبور این علفهای بیابانی
که می رویند و
می پوسند و
می خشکند و
می ریزند با چیزی ندارم هوش
مرا گر خود نبود این دم
شاید بامدادی همچو یادی دور و لرزان
می گذشتم از تراز خاک پست
جرم این است
جرم این است
*عالی جناب شاملو
_______________________________
صوتیش را گوش دهید پرواز را به یاد می آورید مثل هبوط
20080413
یکی را عشق است
گفتم آیا؟ آخرش هم آجری از آسمان خورد بر سرم، او مثل آن کس که هر روز سی بار با او سینما می روم، اَبلَه هست، چرا همه این فکر را می کنند؟ من خیلی دوستت دارم، نباید می گفتی من می دانستم، انسان دلش برای کلمات می سوزد، البته بردار می گوید کلمات دروغ می گویند، اما او دروغ می گوید، باید با آنازِسا برود و خودش می داند، دستان های کودکیم را می خواندم، سرطان گرفته بودم، پدرم کمی از آبی را که باغچه می داد به من داد، شفا پیدا کردم

20080412
شیراز رنگ توتِ وحشی می شود
به گزارش خبرنگار سياسي خبرگزاري فارس، اين بمب ساعت 21 امشب در حسينيه شهدا وابسته به كانون رهپويان وصال كه هر شنبه در نشست هفتگي به بررسي فرق ضاله از جمله وهابيت و بهائيت ميپردازند، منفجر شده است. بيشتر شركتكنندگان در اين نشست هفتگي را جوانان دختر و پسر تشكيل ميدادند كه معمولاً حجتالاسلام انجوينژاد دبير ستاد نماز جمعه استان فارس در آن سخنراني ميكند. منابع غيررسمي در استانداري فارس از زحمي شدن بيش از 50 نفر و شهادت 8 نفر خبر دادهاند ولي احتمال افزايش شهدا به دليل افزايش مجروحان كه جراحات وخيمي دارند، ميرود. هماينك تا شعاع يكونيم كيلومتري محل حادثه توسط نيروي انتظامي و نيروهاي مقاومت بسيج تحت كنترل قرار گرفته و صداي آژيرهاي آمبولانس در شهر شيراز بهصورت مداوم شنيده ميشود. خبرنگار فارس از تشكيل سريع جلسه شوراي تأمين استان در محل استانداري فارس خبر داد. خبرهاي تكميلي متعاقباً ارسال خواهد شد
___________________________
تسلیت باد، باشد که این ها تلنگری باشد به دولت امن و خوش قول احمدی نژاد سیستان و بلوچستان برای جای دیگریست، عرب های شکر خور همین که اِسهالشان خوب می شود، جزایر می شود عربی، خلیج می شود عربی، باشد که سیفون را بِکشیم تا چیزی از شُما باقی نماند، الآن بُمب گذاشتن، خُب آدم فکر می کنه، چه قئر می تونه غَم داشته باشه از این، فکر کُن خواهر یا داداشت یا دوست پسرت یا دوست دخترت، بابا جان کسی که عاشقشی داره راه می ره یه دفعه بُمب می ترکه پخش زمین می شه، نیشتُ ببند، بِین بابیت بهاییت و مسلمانان هم تفرقه بین سُنی ها هم، ایظا"، خاک بر اون سرت بریزن، به قول گالیور من می دونم: می زنن آثار باستانی پارسه پاسارگاد همه را داغون می کُنن، تسلیت بگم؟ چی بگم؟ اصلن من کیم؟ زیادم تقصیر کشور نیست، حالا روز هسته ای بذار دانشجو زندونی کُن، مُشکل مسکن و حل کن، جوونا دارن از خوشی می میرن، یکمم تفریح گاه بساز، خاک تو سرت بریزن ای " من " چی بگم، خداییش پاتیل شُدیم از این همه گتد بالا آوردن، شهید حسابن دیگه این ها که فُت کردن، ولی ظالم اونان که دروغ می گن، این حالا شیراز بود گفتین اگه سیستان بود می گفتین؟ آخه بی پدر مادر آدمن، سُیل می یاد به چیزتونم نیست، تُف به اون ذاتتون باشه، حالا وَر دارین شعر شاملو نقد کنین، بی تربیتیه گفت لختُ عور چنتا پری نشسته بود، بگو ببینم چند تا؟ من دَهَنَم باز نکنم، بچه مدرسه ای داری دارن، زنِ صیغه ای هزار تا داری دارن، روز جهانی کودک داری دارن، امکانات داری، خُب ندارن چی کُنن بالا نشین ها که خوشن، اون بی وُژدان بی غیرت که می گه: بالاخره با عنایت رهبر ما هم بعد بیست و چند سال صاحب خانه شُدیم، الهیی با یزید تو یه اُتاق بی اُفتی، آقا من مُشکلُ حل می کنم میره به دِهاتا مواد غذایی می ده، خوبه، حمار بودن خوبه، چند تا جوان اَفسرده باشن برای وضع مملکت خوبه؟ چند تا آدم مریض جنسی باشن از خُشکی و بی دینی تو چی کُنن؟ پول دارن برن صیغه کُنن؟ ازدواج کُنن؟ آقا حال کرده با معشوقش بوسه رد و بدل کنه! نه اصلن می خود کاری را که تو کردی با هر پُخی انجام بده! هان چِته؟ بهم بگو خودتُ خالی کُن بگو این طوری انتقاد نمی کنن باید دو پهلو باشه! جمَ کُن کثافتا، الآن کیه که به جُز رهبر دلش بسوزه؟ آخه کسایی که بیت المال تو دستتون نزنین تو کار عدالت برین چراگاهتون ولی نه از رخبر دفاع کنین نه از آرامش و هر زهر مار دیگه حرف بزنین. چی؟ چاپلوس رهبرم، حاجی آره هستم آقا رهبر علافه بیاد حرفای منُ گوش بده اما یه روز همین جَوونا می زنن دهنُ تویی که خونتُ با این چیه 99 ساله خریدی دهنتُ با کفِ مُستراح یکی می کنن، ای خدا! ای خدا! گریه داره به خدا، مرگ داره، تسلیت هزار بار تسلیت، شیون زاری، خدا
اُلاغ
20080411
خدایا! خدایا
وقتی ما می خندیم
اونا اَخم می کنن
تو کوچه دستامون پیشِ هم
راه می ریمُ از ایران، هِی می گیم
میان کوچه رُ یه دفعه می بَندن
وقتی خواستی بگی چرا شُد اینجوری
گرفتنُ بردنُ فُشای حقیر می دادن
تو خیابون
صدامون، چِشامون دستامون
یکی بود
صحبت داداش شهیدِ هر دومون اون جا بود
چه خوب بود اَشکمون برایِ عشقمون
تو بارون خیابون لَبامون چه داغِ
می گن که گُناهِ
خدایا اگه گناه
پس چرا دزدیُ فُش دادن حلالِ؟
خدایا تو ایران شَفا کُن
تو زندون چشامون چه تاریک
دِلامون چه شب شُد
زبونُ بریدن
چِشارُ دَریدَن
بُلند شین اَسیرا
خدایا! خدایا

*خُب اولین بار بود این طور اون طور نوشتم، با زور نه نوشتم، دلم بود، البته دل که نیست، آدما یک بار حداقل ناکام می شن، اگرم نشدن منتظر باشن سه چهار بارشم زیاد عجیب نیست، یه جورایی آدم می بُره از همه، تا آغاز اُردیبهشت یه تغییرتی خواهم داد در اُمور
**باشه که نه تنها تو ایران تو بی مرز ترین خاک و آب خدا هم ظلمی نباشه، همه خوب باشن، اما اون طوری به گفته ی مصلحان دینی شیعه امام مهدی نمی یاد، پُشت سرش خضر و عیسی، باشد که باشیم، اما نه اینگونه
با همه فرق داشت
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟ از کجا وز که خبر آوردی ؟ خوش خبر باشی ، اما ،اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باریبرو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار ازین در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید که دروغی تو ، دروغ که فریبی تو. ، فریب قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای راستی ایا رفتی با باد ؟با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟مانده خکستر گرمی ، جایی ؟ در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟ قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند
اينُ كه خوند بغض نكرد ولي من بغض كردم، گفت فراري هستي؟ گفتم نه، گُفت فيم نفس عميق رُ ديدي نمي دونم چرا ياد اون مي اُفتم، گفتم نه نديدم، گفت اصلن فيلم مي بيني، گفتم آره، گفت آخريش چي بود، گفتم كلاه قرمزي و پسر خاله، گفت خوشگل بود، بيچاره ماشينشُ خوابوندن اجازه دادن من برم، بهم يه دفتر داده گفت، برو خونه، حتي اگه خونه نداري، برو تو هر زندوني كه هست، و بدون زندون جامعست
20080410
تولد خلیل جبران
(۱۸۸۳ میلادی - ۱۹۳۱ میلادی)(۱۲۶۲ ه.ش - ۱۳۱۰هـ.ش)
زاده بشرّی لبنان از نویسندگان سرشناس لبنان و امریکا است
دوران کودکی
او در خانوادهای مسیحی مارونی (منسوب به مارون قدیس) که به خلیل جبران شهرت داشتند به دنیا آمد. مادرش زنی هنرمند بود که کامله نام داشت. در دوازده سالگی با مادر، برادر و دو خواهرش لبنان را ترک و به ایالات متحده امریکا رفت و در بوستون ساکن شد. وی در بوستون به مدرسه رفت، نظر به تقاضای مادرش به لبنان بازگشت و وارد مدرسه معروف «الحکمت» در بیروت گردید. خلیل جبران پس از پایان تحصیلاتش در لبنان به گردشگری پرداخت. وی تمام سرزمین مادری خویش را گشت و جنبههای فرهنگی زادگاهش را بازخوانی نمود
دوران بزرگسالی
در آن روزگار لبنان زیر سلطه دولت عثمانی قرار داشت و جبران پس از گذراندن تحصیلات ابتدائی در بیروت در سن دوازده سالگی همراه مادر و برادر و دو خواهرش رهسپار امریکا شد. خلیل جبران در سال ۱۹۰۲ میلادی لبنان را به مقصد امریکا ترک نمود. او در بوستون در منزل کوچکی اقامت گزید. در این شهر نقاش صاحبنظر و پاکدامنی به نام « فرد هلند دی » نخستین بارقههای نبوغ جبران را دریافت و او را زیر بال و پر خود گرفت، همچنین دختر جوانی به نام « ژوزفین پی بادی» که ثروت سرشاری از ذوق و فرهنگ داشت دل به محبت این نوجوان بست و در رشد و کمال او بسیار موثر واقع شد. وی در امریکا به نگارگری پرداخت و در سال ۱۹۰۸ وارد فرهنگستان هنرهای عالی در پاریس شد و مدت سه سال زیر نظر تندیسگر معروف «اگوست رودن» درس خواند. رودن برای جبران آینده درخشان و تابناکی را پیشبینی نمود.
زنان دیگری نیز بعدها در زندگی جبران ظاهر شدند که از همه مهمتر خانم «مری هسکل» و «شارلوت تیلر » است. این دو زن اخیر بخصوص خانم هسکل شاید بیشترین تأثیر را در زندگی فرهنگی و هنری و حتی اقتصادی جبران داشتهاند. اما جبران پس از حدود سه سال اقامت در امریکا به شوق زادگاه و عشق به آشنایی با زبان و فرهنگ بومی خویش به وطن بازگشت.
خلیل جبران بعد از پایان تحصیلاتش در فرانسه دوباره وارد امریکا شد و تا مرگش در سال ۱۹۳۱ در آنجا کار و زندگی کرد
نویسندگی
جبران از همان ایام نوجوانی به میدان هنر و شعر و نویسندگی قدم نهاد. در پانزده سالگی مدیر مجله «الحقیقة» شد و در شانزده سالگی نخستین شعرش در روزنامهٔ جبل به طبع رسید و در هفده سالگی به طراحی چهرهٔ بزرگانی چون عطار و ابن سینا و ابن خلدون و برخی دیگر از حکما و نویسندگان پیشین دست زد و پس از پایان تحصیلات رسمی خود برای تکمیل هنر نقاشی به پاریس رفت و طی دو سال اقامت در فرانسه ضمن آشنایی با مکاتب گوناگون هنر نقاشی کتابی با عنوان الارواح المتمردة (روانهای سرکش) نوشت و در بیروت به طبع رساند .
این کتاب که فریاد هم میهنان مظلوم او و در سطح وسیعتر فریاد همهٔ انسانهای مظلوم بود، دولت عثمانی را سخت مضطرب کرد. کشیشان بر کتابش تهمتهای ناروا نهادند و روزی در میدان عمومی شهر انبوهی از این کتاب را به آتش کشیدند و حکومت وقت بازگشت او را به وطن ممنوع کرد .
در این حال اخبار ناگوار از مرگ خواهر و برادر جوان و بیماری مادر به او رسید و او علیرغم منع سیاسی به میهن بازگشت. پس از دو سال اقامت در وطن باز سفری به پاریس کرد تا از هنرمندان آن دیار بخصوص رودن، لطائف فنون صورتگری را بیاموزد. در این سفر جبران با بزرگانی چون روستاند، دبوسی و مترلینگ آشنا شد و از ذوق و اندیشهٔ آنان بهرههای فراوان برد. در آن روزگار دفتر نقاشی رودن کعبه آمال هنرجویان جهان بود و جبران مدتی در آن دفتر در کنار آموختن لطائف هنر نقاشی، شیوهٔ نگاه هنرمندانه را نیز از او بیاموخت و رودن چون شعر و نقاشی را در جبران به کمال یافت او را با ویلیام بلیک، شاعر و نقاش شهودی انگیس در قرن هجدهم بیشتر آشنا کرد. و معروف است که او را ویلیام بلیک قرن خواند. جبران وقتی اولین کتاب نقاشیهای بلیک را خرید چون درویشی که به گنج رسیده باشد. به چنان وجد و نشاط و شادی و مستی رسید که از بیخودی در پوست نمیگنجید، گوئی در غربتگاه این عالم دوستی دیرین و آشنایی محرم یافتهاست .
در سال ۱۹۱۰ جبران بار دیگر به امریکا رفت و در نیویورک در خیابان دهم دفتری تأسیس کرد که سالها مجمع نویسندگان و شاعران و هنرمندان عرب و دوستان و شیفتگان امریکایی او بود. بهترین و پختهترین آثار شعری و نقاشی او در این دوران بیست و یک ساله اقامت در امریکا شکل گرفت و به صورت کتابها و نمایشگاههای متعدد به جهانیان عرضه شد و جبران را در زمانی کوتاه به اوج شهرت و محبوبیت رسانید .
از جبران مجموعا ۱۶ کتاب به زبانهای عربی و انگلیسی بر جا ماندهاست که نامهای آنها به ترتیب سال انتشار عبارتند از: ۱. موسیقی (۱۹۰۵م.) ۲. عروسان دشت (۱۹۰۶م.) ۳. ارواح سرکش (۱۹۰۸م.) ۴. خدایان زمین ۵. پیشتاز ۶. دیوانه ۷. سرگشته ۸. كاروان ها و توفان ها ۹. نامهها ۱۰. ماسه و کف ۱۱. بالهای شکسته ۱۲. اشک و لبخند ۱۳. نوگفته ها و نكته ها ۱۴. مسیح، فرزند انسان ۱۵. پیامبر ۱۶. بوستان پیامبر
تا چندین سال پیش،برخی از آثار جبران به صورت پراکنده به فارسی ترجمه شده بودند، به گونهای که بعضی از کتابهای او (مانند پیامبر) بیش از بیست ترجمهٔ فارسی دارد، اما برخی از کتابهایش به فارسی ترجمه نشده بود. از بهترین و پرفروش ترین ترجمههای «پیامبر» میتوان ترجمهٔ نجف دریابندری را نام برد.
چندی پیش، ترجمهٔ مجموعه کامل آثار جبران خلیل جبران به فارسی (۱۶ کتاب در ۱۲ مجلد) با ترجمهٔ مهدی سرحدی توسط نشر کلیدر منتشر شد.
در سال ۱۹۳۱ ندایی آسمانی جبران را به بازگشت فراخواند. سفینهای از عالم غیب در رسید و جان شیفته او را در ساحل فراق برگرفت و روانه دریای وصال کرد و جسم شریفش را نیز که تنگچشمان دور از مسیح شایسته دفن در جوار کلیسا نمیدیدند بنابر وصیت جبران سفینه دیگری به زادگاهش بازآورد و به خاک البشری محبوبش سپرد
بسه دیگه امروز تولدش بود، شمع ها را فوت خواهد کرد در دنیای دیگری، البته هنوز هم بین علما اختلاف هست که آن دنیا دیگر است یا این دنیا، و آیا خیام از حافظ مطرح تر است، یا هیچ کدام مریم حید زاده خوب می گوید: چرا خورشید می تاب چرا می چرخه زمین ... کسی را مسخره نکردیم مطمئن باشیم که خوشان را آوردیم اینجا، هر کس یک بار ناکام می شود، دلش تنگ می شود، گریه می کند، و انسان همیشه چیز های مهم را نابود می کند، اگر مهم نباشد، می ذاره روی طاقچه بهشون نگاه می کنه ولی یاد هیچی نمی اُفته، آدم نامه های مهم را می سوزاند، تابلوها را می شکاند پاره می کند، آدم نوار ها فیلم هایی که با هم بودند، یا خیلی خاطره انگیز باشه، نقاشی که تو کنار یه درخت سخاوتمند اون پیر زن بدون دست کشید همه را از بین می بره، البته گاهی هم با مهم بودن پاره نمی شوند امید به بازگشت، امید به پشیمانی و گاهی هم کسی که از بین می برد، کلن دیوانه است؛ همه نوعی لاشخورند، مثلن همین گربه که همین می گم گربه ی خوبی دو میو میو می کنه، و می گه سینت را درار بیرون شیر بده می گم جانم، نگو این را کمی حیا داشته باش دگمه ی مانتوی ما بازه تو چرا میای تو؟ یه جورایی باید دوید تا به دنیا رسید دنیا تازه دست شویی کرده خالیه شمش شایدم خالیه خالی چون همش کثافت
اِدی و موریس
وای وای

20080408
خشک ترین خیسِ زمین

فيروز و گروس
20080407
پلک زدن های هر کسی
حالا، دست، دست
قبل از اینکه چیزی بگم این را بگم که امروز روز تولد فرانسیس فورد کوپولا هست که خودش رو می تونین تحقیق کنین بشناسین فقط یکم از کارهاش را می گم نبرد آن سوی خورشید - امشب برای اطمینان - ترور - جنونِ سیزده - حالا پسر بزرگی هستی - رنگین کمان فینیان - مردم بارانی - پدرخوانده - مکالمه - پدرخوانده ، قسمت دوم - اینک آخر الزمان - از صمیم قلب - خارجی ها - ماهی پر جنب و جوش - کاتن کلاب - کاپیتان ای او - باغ های سنگی - تاکر: مرد و رویایش - داستان های نیویورکی: زندگی بدون زو - پدر خوانده ، قسمت سوم - دراکولای برام استوکر - جک - باران ساز. همین کافی بود برای شناخت این انسان اگر راجع به شهید اهل درخت نمی گم چون توی صدا وسیما به اندازه ی کافی گرجه به دست چین ازش می گن، و خودم هم مطالعه ی خاصی نداشتم کوچک که بودم عکس هایش را سر میز مدرسه یا در دیوار می زدم و یک بار که که یکی از دوستان آن را کنده بود بغض کرده بودم هنوزم چند تا از عکس هایش را نه در زیر زمین یا در انباری بلکه روی دست دارم ولی چون یک جورهایی پر رنگ شده در گذر زمان زیاد نمی خواهم راجع به او بگویم بگذاریم بگویند، قبول؟
زیاد حال خوش نیست، تازه از سفر رسیدم با دوستان به بافق رفته بودیم وخود مردمان آنجا نفرینشان این بود که الهی به بافق تبعید شوی! بگذریم از این مسائل نباید به چیز های بد نگاه کرد ایران یه دونه بافق داره بدون هیچ معدنی پر از امکانات و وسایل راحتی هر دو قدم یک کافی شاپ چادُر سر کردنشان اجباریست بیشتری ها لا اقل، فساد به بیابان ها کشیده، گرچه قشر کمتر جامعه که ویلا و انه ای خالی ندارند اغلب به سینما می زوند ودر تاریکی به هم دست می دهند و گاهی بوس می دهند گاهی کارهای دیگر می کنند، که نگهبان بهشت زورکی با چراغ قوه می گوید خجالت بکشین استغفرالله و کل خُمری و فاز این قشر می پرد قشری هم پدرشان این کار ها را نکرد و پولدار شدند واین ها این کاره را می کنند و یا پول ها را از دست می دهند یا منتسب به ( زیر پاتون رو نگاه کنین ) دربار حکومتی هستند، یک عده هم هستند که در این باغ ها نیستند به ظاهر ودر باغ های دیگری هستند به باطن آن باغ ها و این باغ ها یکیست، ازدواج موقت و حاج آقا کار بلد است خوب نوازش می کند، منظور از حاج آقا آخوند ها نیستند یک بار در سایتی یک چیز دیدم جالب بود، شما هم دیدید بگویدد نبود! راستی درخت توت رو باد می زد و می رقصید حال فهمیدم به عزم خود می رقصید البته درخت نعره می زند نه دروغ است ولی اگر هم باشد دروغ بزرگیست
*در بنداک سادات بودیم دیدیم در میان درختان نشستیم گرچه مرگ من نزدیک است و او زیبا تر خواهد بود
*عکس روتوش هم کردم هم از دو مرد یاد شده که یکی شهید شد و دیگری پدر خوانده ساخت، اما نمی دانم چرا نذاشتم