20080407

پلک زدن های هر کسی

خواب بودم دیدم دو تا کلاغ دارن جفت گیزی می کنن بیدار شدم دیدم پنجره شکست، خوابیدم دیدم پنجره بازه بیدار شدم دیدم دو تا کلاغ دارن قار قار می کنن، خوابیدم دیدم کور شدم، بیدار شدم دیدم داره صدای اذان می یاد، خوابیدم دیدم دارن خالکوبی می کنن روی پهلوی من عکس یک درخت بی برگ رو، بیدار شدم دیدم بهار است، خوابیدم، و بیدار شدم باز خوابیدم بیدار شدم دیگر هیچ نمی دیدم، در خیابان کسی را دیدم که عاشق دختر عراق الاصل بود به خانه آمدم دیدم خواهرم با پسر کدخدا نامه نگاری دارد، خیابان را دیدم قربانی شتر مرغی بود شبیه یکی از آشنایان به خانه رفتم دیدم خواهرم در حال سقط نوزادش است، بالای بوم رفتم، الله اکبر می گفتند، به ساعتم نگاه کردم دیدم میزان بیست و یک است، از همان بالا خودم را به بیهوشی زدم و پرتاب کردم پایین، همین به زمین خوردم از زمین بیدار شدم، پیش درخت توت رفتم برگ داده بود و جوانه های بچه هایش دستم را گرفت روی گونه اش گذاشت گفت، چشمانت را ببند چه می بینی؟ گفتم ذره ای خوبی، گفت چه خوب که لا اقل تو راست می گویی، ومن دروغ گفتم چون خیلی خوب بود، پیاده داشتم می رفتم که او را دیدم نشستیم در بوستان کاج گرفتمش در آغوش ابتدا نه و این بار خواب نبود چون اشکهایش مرا خوب پروراند و من گل دادم، گل را به کاشان بُردیم، در راه اتوبوس به درختی خورد و کرم ها از درخت به روی من آمدند و من را خوردند وقتی بیدار شدم دیدم خواهرم قرآن می خواند و مادرم در تابوت با گل ها راز و نیاز می کند، پدرم بیست سالی می شود که آخ نگفته زیر خاک، آخرش که چی تکان نمی توانم بخورم می گویند قطع نخاع شدی هنگامی که رفتی از بالای دیوار دخر را ببینی که داشت در حوض آبتنی می کرد و تو را که دید خوشحال تر می رقصید در آب و ناگهان از خوب پریدی هنگامی که به زمین پرت شدی و دیگر نمی توانستی جایی به جز چشمها و داهنت را تکان دهی، ویش به عیادتم آمد عذاب وژدان داشتم چون او آبتنی می کرد