20080411

با همه فرق داشت

بهم دست هم نزد، سوارم كرد، برام شام خريد، بهم لبخند شد، چشمك زد، به حرفم گوش داد صداي ضبطشم زياد كرد، ولي بهم دست هم نزد، نمي دونم چرا! مهربون بود، قيافشم بد نبود، با نمك بود، سرباز بود، ولي كچل نبود، خيلي چيزا گفت خيلي حرف مي زد، بر عكس رفتارش كه ژر حرفيش براي مخ زدنه من نبود، انگاري فقط مي خواست حرف بزنه با يكي، از بد شانسيش من گيرش اُفتادم، مَرد نديده بودم تا اون موقع، آدم خوبي بود، غم از چشماش مي باريد، ولي باز اَخم نمي كرد، لبخند هم نمي زد، خودمم نمي دونستم كجا مي خوام پياده شم، كجا مي خوام برم، شعر هم خوند
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟ از کجا وز که خبر آوردی ؟ خوش خبر باشی ، اما ،‌اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باریبرو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار ازین در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید که دروغی تو ، دروغ که فریبی تو. ، فریب قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای راستی ایا رفتی با باد ؟با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟مانده خکستر گرمی ، جایی ؟ در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟ قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند
اينُ كه خوند بغض نكرد ولي من بغض كردم، گفت فراري هستي؟ گفتم نه، گُفت فيم نفس عميق رُ ديدي نمي دونم چرا ياد اون مي اُفتم، گفتم نه نديدم، گفت اصلن فيلم مي بيني، گفتم آره، گفت آخريش چي بود، گفتم كلاه قرمزي و پسر خاله، گفت خوشگل بود، بيچاره ماشينشُ خوابوندن اجازه دادن من برم، بهم يه دفتر داده گفت، برو خونه، حتي اگه خونه نداري، برو تو هر زندوني كه هست، و بدون زندون جامعست