20080414

او بود مَردی تنها

در اینجا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب
در هر نقب چندین حجره
در هر حجره چندین مرد در زنجیر
از این زنجیریان ،
یک تن زنش را در تب تاریک بُهتانی به ضرب دُشنه ای کشته است
از این مردان ،
یکی در ظهر تابستان سوزان نان فرزندان خود را
بر سر برزن به خون نان فروش سخت دندان گرد
آغشته است
از اینان چند کس در خلوت یک روز باران ریز
بر راه رُبا خواری نشستند
کسانی در سکوت کوچه از دیوار کوتاهی
بروی بام جَستند
کسانی نیم شب در گورهای تازه
دندان طلای مُردگان را می شکستند
من اما هیچ کس را در شبی تاریک و طوفانی نکُشتم
من اما راه بر مرد رُبا خواری نبستم
من اما نمیه های شب ز بامی بر سر بامی نَجِستم
در اینجا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب
در هر نقب چندین حجره
در هر حجره چندین مرد در زنجیر
در این زنجیریان هستند مردانی که
مُردار زنان را دوست می دارند
در این زنجیریان هستند مردانی که
در رویایشان هر شب زنی در وحشت مرگ
از جگر بر می کشد فریاد !
من اما در زنان چیزی نمی یابم که
در آن همزاد را روزی نیابم ناگهان خاموش
من اما در دل کُهسار رویاهای خود
جز انعکاس سرد آهنگ صبور این علفهای بیابانی
که می رویند و
می پوسند و
می خشکند و
می ریزند با چیزی ندارم هوش
مرا گر خود نبود این دم
شاید بامدادی همچو یادی دور و لرزان
می گذشتم از تراز خاک پست
جرم این است
جرم این است


*عالی جناب شاملو
_______________________________
صوتیش را گوش دهید پرواز را به یاد می آورید مثل هبوط