20080410

اِدی و موریس

بلوک شونزده، هزار بار هم ببینم خسته نمی شم، خُب دیوانه می کنه، اِدی آدمُ البته بوروس ویلیس هم دوست داشتنی هست و مغرور، و یاد هم بازی دوران راهنماییم موریس اُفتادم نمی دونم الان کدوم خراب شده به جز ایران، نمی دونم تو کجا داره اختراعاتش رو ثبت می کنه، نمی دونم باز می ره اسباب بازی تعمیر می کنه یا میره کافی نت با آدمای کشوراهی دیگه چت می کنه و لباسشون رو از طریق وب کم در میاره، نمی دونم باز با یونولیت هواپیمای کشی می سازه یا نه، نمی دونم من رُ یادشه یا نه، البته غلط می کنه یادش بره، چند سال پیش بعد چندین سال اومد دنبالم رفتیم یه جیگرکی، وگفت: حیف این زن نیست دست این شوهر، منم هیچی نگفتم آخه خودش خیلی توپول بود، باباشم با حاجی ما تو کارخونه شیلنگ همکار بودن، اولین بار هم خونه ی اون ها یک فیلم جالب دیدم، یادم نمی یاد اسمش رُ همون که یه مرد میاد خونه ی زنه میگه لباسات رُ درار برقص، نه همه رُ درار بعد زنه با تلفن می زنه بعد مرد نقاب صورتش رُ بر می داره زن می فهمه شوهرش می خواسته امتحانش کنه، هر کسی یک بار ناکام می شه واگر نشدین منتظر بمونین، دیگه به کسی پیشنهاد همکاری نمی دم چه روحی چه مادی، دیگه سعی هم نمی کنم که بدونم درد طرف چیه، شاید امروز آخرین بار هست که با کسی می رم بیرون، سینما کافی شاپ سمینار ادبی جلسه ی هنری، البته قرار نمایشگاه نقاشیه یکی از غریبه ها برم، البته اون هم در سطح شاید های پیش هست، مامک خادم گوش دادین؟ من اولین بار خیلی وقت پیش بود این را گوش کردم، برای اونم زده بودم رو نوار، به خصوص بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود، از بد روزگار به این باوریم که گاو باید گاو بماند و تنها تنها، البته خوشحالم و جدیدن به خیابان که می رم، از دیدن آدم ها خسته م شم، دخت ها هنوز آرایش می کنن، و همون قدر کم هستند، پسر ها هم همونقدر که بودند هستند، ما هم که گاهی این گاهی اون، از همه بدتر، موهای ژولیده تازه خیلی از دوستان موهایشان ریخته، یه بار یادم نمی ره، داشتم گریه می کردم تو قوطی کنسرو برنج، که یه خورچه اومد گفت، گُم شو نُُر اسب که گریه نمی کنه، گفتم عجب! تازه یه پسر بود که خیلی بهش تجاوز می کردن، می دونین چی نوشته بود برای مجله ی رودکی؟ همه خوابن ساعت دو، مجله ای که خریده بودم شماره ی بیست و یک بود فکر کنم همون که یه داستان از قیصر امین پور توش بود، امروز دادم به یکی از دوستان، چون فهیم بود دادم بهش وگرنه مثل بعضی تازه به جامعه راه یافتگان می گفت حیف این آهنگ ها نیست، بی نهایت دلم برایتان تنگ شده، آقا یا خانوم مجله، من می دانم روزی من را می شناسید و می خواهم که بگویید من اولین بار از طرف شما عاشق درخت شدم، در استفراغ من را می شناسند فقط حرف می زنند مثل انسان کسی مثل حیوان عمل نمی کنند، راستش کمی درس هایم زیاد هست و قایمکی مشروط شدم ترم اول را، عمران می خونم ارواح خاک رفتگانم، البته بعضی اوقات می خونم ولی حافظی داستانکی چیزی، به کسی نگویید ما هم دلمان گیر است نه از آن گیر ها یمنظور تیره و تاریک است ولی نمشود داد زد باید قایمکی بگیم به کسایی که می دون درد را، به خدا نمی خوام خودم رو به شماها بچسبونم، یعنی من باید یه جورایی حرف بزنم که کسی ندونه من خودم هفت خط درد کشیده هام، بابام مُرده مامانم ، سرطان محبت داره، خواهرم اصلن به دنیا نمی یاد می دونم چرا، با این که بابام مُرده منتظرم مامانم لغزش کنه، داداشمم بیست ساله ازدواج کرده هنوز می ره جلوی مدارس دخترونه شماره میده، شکلک در میاره دترا می گن وای چه نازه، دیگه نمی خام از بیست و سه تا عموهام بگم، من بابا بزرگم نگهبونه یکی از حرمسراهای حکومتیست، عمه ها هم کم نیستن بعضی ها را در دستشویی با زور پرتاب می کیرندن به داخل چاه، دایی هایم در جنگ تحمیلی با صدام فامیل شدند و خاله ها را به عقد دایم چند عرب زبان دادند، همش ساده بود رودکی جان، مراغب خودت باش می گن نویسنده ها باید دروغ بگن ولی من تمام دروغ ها را دروغ گفتم! شبت به خیر بوس بوس راستش یکی هم برای تسلیت و شادباش از آمدن اقوام شعر می واست حاجی می گه نه فیلمساز می شی نه نویسنده نه شعر نه هیچ دو حرفیه دیگه می ری مهندس عمران می شی، می گم بی خیال حاجی جلو بچم با من اینجوری حرف نزن فکر می کنه باباش قوی ترین بابای دنیاست