20080418

با برادر بنشستم

در باب چرا های زیادی بودیم، که چرا من محمد نبی نیستم، و چرا من در آن قرن نزاده شدم، چرا من در خیلی از مکان هایی که نیکویان عالم بودند نبودم، و من نمی توانم زیاد از درون برون را آرم، هم خود شومی دیوانه چو او، هم او شودی دیوانه چو من، مولانا انسان زیادی بود، به قول زرتشت یا نیچه ابر انسان، و آیا خداوند همه ی ما را نیافرید، و یهودا مسیحا به درستی از دین نمی دانند؟ و تحریف زیان بار است یا سود بار؟ همچو نقد، فلسفه های زیادی نیست این ها، تنها بدانیم که خداوند فرد و اگر به آینه نگرد آن زاده ی خویش است و اگر خدا تعمیم یافته ی ماست و ما آفریدگار خداوند، جهنم اگر هست، پس درد هم هست، و اگر درد هست پس روح هست، و اگر روح نبود خیال هم نبود، و ما چگونه می توانیم صدا ها بشنویم، صدا جسم نیست، ما چگونه می توانیم بوسه ای را سرخ ببینم؟ پس خیال از مهم ترین آفریده ای اوست، واگر این گونه است، دختران می گویند: فاطمه یا مریم چرا ما نیستیم، و شما نتوانید بودن، شما نتوانید مطلقن خوب بودن، شما مژگان پاینده ای دارید یا نماز را دو برار می خوانید، و آیا در آینه به صورت خود شهوت نمی رانیم؟ چرا بسیار است و خود چرا زیر سوال، باشد که بدانیم او مطلقن واحد است، او پهناور ترین مهربان خودش ست، دین کامل هست یا نسیت او کامل است، یهودا هنوز بر این باورند که منجی نیامده ( عیسا ) ما شیعه به زبان ها، یعنی فقط اسممون شیعه ها، خیلی تلاش می کنیم، که باور کنیم، اما از آن جا که هنگام نماز در تفکر هستیم که مطلقن به او بی اندیشیم، چه سرد خواهیم بود از این زور آزمایی. و محمد سالان سال بر کوه تور نماز گذارد، و ما آیا می کنیم این ها را؟ ما هفده رکعت نماز جان را نمی آریم به یش از چه رو خود را با او بسنجیم، او انسان بود، اما مجردی از درون، و خداوند آن روز گواه ماست، بر زشتی مان، و ما معتقدیم آیا به اوی مهربان، به اویی که آغوشش به اندازه ی عرض شانه هامان است؟ و لب هایش به اندازه ی نگاه ما، و گوش هایش به اندازه ی حرف های ما، او نازنین مطلق است، آی آدمیان آی ویش آی درخت توت و تو نه صبح زود! تو در آغوش اوی جای داری در روی سینه ی سخاوتندش
* از یُمن وجود تو برادر