20080419

یک روز یک عمر

یک بسته سیگار، یک بطری آب معدنی
یک قوطی کبریت، یک دونه خودکار
یک کاغذ زرد، یک موبایل خاموش
نشسته روی نیمکت توی پارک، و آدم هایی، که در آن جا می بیند: >> یک پسر جوان می آید و روی نیمکتی می خوابد >> پیر زنی که آدامس خورده و به دندان های مصنوعیش آدامس چسبیده، نشسته کنار من و داره آدامسُ جدا می کنه >> پیر مردی که با عصا راه می ره، و با خودش حرف می زنه >> دختر و پسری آن طرف تر بدون سانسور >> دو تا دختر مدرسه ای که گل های پارک را چیده ان، و بعد از هر چند کلمه حرف زدند بویشان می کنند >> پسر کودک سالی که تُفنگ آب پاچی در دست دارد، درونش را از خون گُربه پُر کرده، می پاچد روی کودک دختری >> صدای آمبولانس نمی دانم از کجا می آمد >> دلقکی در پارک بود چند جوان وطنی آمدند، زدنش، دلقک گریست >> صدای آمبولانس می آمد، پیر زن بی خیال دندان شده بود، قلبش ایستاد >> زنی تنها با نوزادی در آغوش هرچه بود از او صدا می آمد صدای موسیقی
وقتی که گُل در نمی یاد
سواری این ور نمی یاد
کوهُ بیابون چی چیه؟
وقتی که بارون نمی یاد
ابر زمستون نمی یاد
این همه ناودون چی چیه؟
حالا تو دستِ بی صدا
دشنه ی ما شعرُ غزل
قصه ی مرگِ عاطفه
هوایِ خوب بغل بغل
انگار با هم غریبه ایم
خوبیه ما دشمنیه
کاش منُ تو می فهمیدیم
اومدنی رفتنیه
اومدنی رفتنیه
تقصیر این قصه ها بود
تقصیر این دشمنا بود
اونا اگه شب نبودن
سپیده امروز با ما بود
کسی حرفه منُ اِنگار نمی فهمِ
مُرده زنده
خوابُ بیدار نمی فهمِ
کسی تنهاییمُ از من نمی دُزده
دردِ مارُ درُ دیوار نمی فهمِ
واسه ی تنهاییِ خودم دلم می سوزه
قلبِ اِمروزیِ من خالی تر از دیروزه
سقوط من در خودمِ
سقوط ما مثل منِ
مرگ روزای بچه گی
از روز به شب رسیدنِ
دشمنیا مصیبتِ
سقوط ما مصیبتِ
مرگ صدا مصیبتِ
مصیبتِ حقیقتِ
حقیقتِ حقیقتِ











* نوشته ی من شعر نبود، هیچ چیز نبود
** داریوشِ بُزُرگ