20080417

اي كاش ... بود

هوا ابري مثل وقتي كه مي ريم آرايشگاه موهامون را مي زنند مي ريزه روي نگاهمون، مثل هيچ مثلي اصلن. بارون هم مياد گريه هم مياد بغض هم بيشتر از همه به اين حال و هوا مياد، صدا نمي ياد همه راه مي رن، مي خندن، فكر مي كنن، بيشتر مي خندن، خوش به حالشون، ويش داره دروغ ياد مي گيره، ويش مثل پرواز پروانه نازك شده، ويش بد جور نقطه شده وسط يك تابلو، خانه ها مي روند بالا، انسان ها مي آيند پايين، دروغ نگوييم كسي حسود نيست! ماهي در تُنگ خانه ي جديدش را تميز مي كند، او باور كرده، اُميدي نيست، راه فراري نيست، بايد منتظر شود كه يا دير به دير آبش عوض شود، يا منتظر گربه اي خوش قد و بالا وا ز آن وحشي ها شود، اگر در رود بود، مي رفت مي رفت،‌ مثل ماهي سياه كوچولو، چه قدر دل ها پر مي شوند، چه قدر دل ها، مي ميرند، چه قدر غم ها بزرگ شده اند ماشالله، اون موقع ها يادته كوچولو بودي، انگور پريد گلوت زدم پرت شد بيرون داشتي خفه مي شدي، حالا بزرگ شدي، يه خوشه انگور با زور گذاشتي تو گلوم مي گي، چي پير شدي. شعر نوشتم از غم، نقاشي كشيدم از دست هايي كه هيچ وقت به دستي نيالود، بهترين بودن هر كس همان بودِ‌خودش بود، چه قدر آهنگ هاي اساطيري مي نشيند بر كج كلاه تو اي غم انگيز ترين روزهاي عُمر، اي كاش مجالي براي فرار بود، اي كاش اُميدي براي نا اُميدي ها نبود، اي كاش اي كاش ها كمتر بود، شايد اين گونه نه توت درختي سرش داد مي كشيدند، بنويس، نه چوب درازي براي ماهي گيري برده گي نمي كرد، آن چوب كه روزي خط عابر پياده ي بچه سنجاب ها بوده است، بگوييد نبوديم، بگوييد اي كاش اينگونه نبود، از ترس مُردن مي ميريم، و اگر نترسيم تا ابد خواهيم زيست، حتي پس از مرگ، بدون دين، اي كاش ما هم مي ترسيديم، اي كاش مي شُد دل سوز نبود، اي كاش مي شُد دست خود را گرفت و به آن دور دور ها بُرد،‌اي كاش كسي مي فهميد تنهايي مان را،‌اي كاش كسي مي فروخت آزاده گيش را، اي كاش كسي تنهعايي ما را مي بُرد، هعيچ كس در عالم، اين گونه به دردِ بي دوايي مُبتلا بودست؟ نبود. اي كاش غرور را به صداقت به بيان پيوند بود