20080407

حالا، دست، دست

شهادت سید مرتضی آوینی نویسنده، منتقد و فیلم ساز را به تمام اهل هنر تبریک و تسلیت
قبل از اینکه چیزی بگم این را بگم که امروز روز تولد فرانسیس فورد کوپولا هست که خودش رو می تونین تحقیق کنین بشناسین فقط یکم از کارهاش را می گم نبرد آن سوی خورشید - امشب برای اطمینان - ترور - جنونِ سیزده - حالا پسر بزرگی هستی - رنگین کمان فینیان - مردم بارانی - پدرخوانده - مکالمه - پدرخوانده ، قسمت دوم - اینک آخر الزمان - از صمیم قلب - خارجی ها - ماهی پر جنب و جوش - کاتن کلاب - کاپیتان ای او - باغ های سنگی - تاکر: مرد و رویایش - داستان های نیویورکی: زندگی بدون زو - پدر خوانده ، قسمت سوم - دراکولای برام استوکر - جک - باران ساز. همین کافی بود برای شناخت این انسان اگر راجع به شهید اهل درخت نمی گم چون توی صدا وسیما به اندازه ی کافی گرجه به دست چین ازش می گن، و خودم هم مطالعه ی خاصی نداشتم کوچک که بودم عکس هایش را سر میز مدرسه یا در دیوار می زدم و یک بار که که یکی از دوستان آن را کنده بود بغض کرده بودم هنوزم چند تا از عکس هایش را نه در زیر زمین یا در انباری بلکه روی دست دارم ولی چون یک جورهایی پر رنگ شده در گذر زمان زیاد نمی خواهم راجع به او بگویم بگذاریم بگویند، قبول؟
زیاد حال خوش نیست، تازه از سفر رسیدم با دوستان به بافق رفته بودیم وخود مردمان آنجا نفرینشان این بود که الهی به بافق تبعید شوی! بگذریم از این مسائل نباید به چیز های بد نگاه کرد ایران یه دونه بافق داره بدون هیچ معدنی پر از امکانات و وسایل راحتی هر دو قدم یک کافی شاپ چادُر سر کردنشان اجباریست بیشتری ها لا اقل، فساد به بیابان ها کشیده، گرچه قشر کمتر جامعه که ویلا و انه ای خالی ندارند اغلب به سینما می زوند ودر تاریکی به هم دست می دهند و گاهی بوس می دهند گاهی کارهای دیگر می کنند، که نگهبان بهشت زورکی با چراغ قوه می گوید خجالت بکشین استغفرالله و کل خُمری و فاز این قشر می پرد قشری هم پدرشان این کار ها را نکرد و پولدار شدند واین ها این کاره را می کنند و یا پول ها را از دست می دهند یا منتسب به ( زیر پاتون رو نگاه کنین ) دربار حکومتی هستند، یک عده هم هستند که در این باغ ها نیستند به ظاهر ودر باغ های دیگری هستند به باطن آن باغ ها و این باغ ها یکیست، ازدواج موقت و حاج آقا کار بلد است خوب نوازش می کند، منظور از حاج آقا آخوند ها نیستند یک بار در سایتی یک چیز دیدم جالب بود، شما هم دیدید بگویدد نبود! راستی درخت توت رو باد می زد و می رقصید حال فهمیدم به عزم خود می رقصید البته درخت نعره می زند نه دروغ است ولی اگر هم باشد دروغ بزرگیست
*در بنداک سادات بودیم دیدیم در میان درختان نشستیم گرچه مرگ من نزدیک است و او زیبا تر خواهد بود
*عکس روتوش هم کردم هم از دو مرد یاد شده که یکی شهید شد و دیگری پدر خوانده ساخت، اما نمی دانم چرا نذاشتم