20080411

خدایا! خدایا

تو خیابون نگامون می کُنن
وقتی ما می خندیم
اونا اَخم می کنن
تو کوچه دستامون پیشِ هم
راه می ریمُ از ایران، هِی می گیم
میان کوچه رُ یه دفعه می بَندن
وقتی خواستی بگی چرا شُد اینجوری
گرفتنُ بردنُ فُشای حقیر می دادن
تو خیابون
صدامون، چِشامون دستامون
یکی بود
صحبت داداش شهیدِ هر دومون اون جا بود
چه خوب بود اَشکمون برایِ عشقمون
تو بارون خیابون لَبامون چه داغِ
می گن که گُناهِ
خدایا اگه گناه
پس چرا دزدیُ فُش دادن حلالِ؟
خدایا تو ایران شَفا کُن
تو زندون چشامون چه تاریک
دِلامون چه شب شُد
زبونُ بریدن
چِشارُ دَریدَن
بُلند شین اَسیرا
خدایا! خدایا














*خُب اولین بار بود این طور اون طور نوشتم، با زور نه نوشتم، دلم بود، البته دل که نیست، آدما یک بار حداقل ناکام می شن، اگرم نشدن منتظر باشن سه چهار بارشم زیاد عجیب نیست، یه جورایی آدم می بُره از همه، تا آغاز اُردیبهشت یه تغییرتی خواهم داد در اُمور
**باشه که نه تنها تو ایران تو بی مرز ترین خاک و آب خدا هم ظلمی نباشه، همه خوب باشن، اما اون طوری به گفته ی مصلحان دینی شیعه امام مهدی نمی یاد، پُشت سرش خضر و عیسی، باشد که باشیم، اما نه اینگونه