20080414

چه می دونم چی؟

به کی باید گفت؟ به کی می شه گفت؟ خُب هرکسی حداقل یک بار ناکام می شه و اگر نشده باید منتظر بمونه و سه چار بارم عادیِ، تحقیق در شعر های خیام زیاد، تحقیق در مورد فواید شکلات، فردا شُکلات را می بینم، ، خداییش باحالِ، یه تلخی داره که به آدم آرامش می ده، باعث نشاط می شه، درخت امروز چه قدر روی خودش براش نوشتم، دیوانست درخت، می لرزه، می رقصه، سیگار هم نمی کشه، اگه آدما با زور نخوان سیگاریش کنن، نمی دونم شیراز چه خبره، چی کردن، تعداد نیست شده گان چه قدره؟ می گن دیگه قلب ما سِر شده، چه ربطی داره، درخت توت هم داشت گریه می کرد، باید می رفت جنگل، خانه ی درختان، اونم دیوانست، خم می شه، چشماش رُ تنگ می کنه، رفیق خوبمونم که میاد می گه، من چه قدر ساده بودم که حرفات را باور می کردم، خوشحالم که بازیگر نیستم، مثلن تو یه فیلم به یکی بگم دوستت دارم، حالا جای شکرش باقیه همین چرت و پرت نوشتنام به اندازه ی آرومم می کنه، چه برسه به اینکه بخوام با تصویر و دیالوگ خودمُ آروم کنم، این تیکه ای که گفتم خودمم نفهمیدم چی بود، ولی حاجی نه نمی گهقفسه ی سینه، برو ایشالله ارزش را داره و یک احساس بی ود، نیست، خودم باید برایخ ودم دعا کنم، کسی که نیست، به هرکی می گیم دعا کن می گه ما باید برای خودمون دعا کنم، وقتایی که ما برای شما دعا می کردیم وقت برایخ ودمون نمی شد چی شد، البته قصدم ریاکاری بود! آهنگ شهرام ناظری اُستاده گرامِ آوا چه حالی می ده، تو این غمین دنیا، خداییش خدا حفظش کنه، هر حرفی هم پشت سرشِ بزار باشه، مصطفی حالش بهتره، شیمی درمانی هاش به پایان رسیده ده تا آمپول مونده که ایشالله خوب می شه، ناز شده هیکلیه یکم ضعیف شده، البته نه به اون معنیا، مثل ببری که مهربون شده، عاشق هم می شه، یعنی شد، رفت جلو، یه مرد امد گفت: اوهَ صاحاب داره، بی خیال حاجی به دل پاکت فشار نیار که خون می شه دیگه پاک نمی شه ها، تو تاکسی یارو می گفت یه پسر نوزده سال اُفتاده بود دنبال یه زن چهل و چند ساله، آخرم تو تاکسی به زن گفت می تونم شماره تون را داشته باشم، زن همین دستش را آورد بالا بزنه تو دهنش، گفتم نزن خانوم، همین بعد با یه دانشجو از سیاست کشور و نمی دونم عقده ای شدن همه حرف زد، بعد راجع به رنگ مو حرف زدُ آخرم ختم شد به گرونی، نفهمیدیم، یه دربست گرفتیم رفتیم مزار شُهدا مرد زد زیر آواز گفت تو شعر کمر به پایین بلدی؟ می خواستم یکم بهش فحش بدم، گفتم نه حاجی کتاب خیام پیشمه بخونم، گفت نه بابا، ایرج میرزا را عشق است، ما هم گفتیم عشق است، دیگه جیک نزدیم، یکم مزه ریخت خاکتیم کرتیم، مام لال، گفتیم خاک بر سرت با اون همه انگشتر و تسبیح، البته تو دلم گفتم این آخری را، احجی دلمون بی خودی تنگه خیلی هم ، می گن جک بزن گشاد شه، می گن، روغن زیتون بخور رَوون شه، مام می شینیم به درُ دیوار نیگا می کنیم تا شاید وا شه، راستی، ماه چه دلبری می کرد امشب، درخت توت هم بد عاشقی می کرد، جناب بیسکوییت هم گویا عذاب وُژدان داشتن از قبل نوروز، گفتن زرشک، مام گفتیم، باش، فردا ساعت نُه بلند می شم از خواب خوشحالم، راستی من این راستی تیکه کلامم شده، اصلن دروغی، خدا کنه، این ابر سپید از بالا سرمون بره، یه ابر مشکی باحال بیاد یکم خیش کنتوم حال بیایم، شاید این درخت توت هم یکم بشینه به آیندش فکر کنه اینقدر مهربون بازی در نیاره، شاخه هاش را به هر کس و ناکسی مثل ما بده










* این ویش باید یکم خشن تر باشه، این طوری بهتر می شه، بُریدش
** این عکس را برای دل اِسمارتیس گذاشتم، دلم براش تنگ شده بود