20080421

رستمیون

نمی توان براستی این جا پرنده بود، جایی را به دنیا باید آوردن باید، مثل نام فرزندانم، دِلا و جانا، کودکانی بدون صورت، بدون دروغ، بی خط، سپید مثل کاغذ، به هوا هم حساسند، زود غُر می گیرند، گرچه نخواهند گذاشت، نه این های قبل، نه آن های بعد، من از چه رو هنوز می اندیشم تو زیبایی؟ با اَبرو یه بدون اَبرو، نه می توان در سیاست حرف زد نه در دیانت بحث کرد، نه در ریاضت زیست کرد، به دنبال قافیه نیستیم، به دنبال حرف تازه هم نیستیم، اصلن به دنبال حرف نیستیم، من وصیت هایم را خواهم کرد، در روزی بدون رنگ، در روزی بدون ارتفاع، بدون من؛ من تمام زندگانیم را به فرزندانم خواهم داد، به دِلا، به جانا، دِلا کوچتر نباید باشد، از لحاظ اعداد باید زیاد باشد، اگر دیر بیاید، جانا را خواهم کُشت، فیلم بیست و یک گرم را برای بار بیستُ یکم دیدم، من هنگام تلفظ سین زبانم می گیره، هیچ وقت دُرُست نگفته ام دوستت دارم، اینم یه حرف از آدمی لال و وراج