20080408

خشک ترین خیسِ زمین

هم گُشنمه هم تشنمه اما نمی دونم چرا میلم به هیچ کدوم نمی ره، دلم نمی دونم برای چی تنگه و نمی دونم برای کی، و نمی دونم چرا اصلن باید بعد این همه وقت مجله خوند اونم رودکی اونم " کابوسِ بیداری " قیصر امین پور، بعد این همه وقت بری از جلو بو کُنی شکوفه های تو کویرُ، همه یک بار ضربه وردند همه یک بار خراب می شوند، و اگر تا بحال در زندگی در عشق و عاشقی ضربه ای نخوردین یا نهیبی نشده منتظر باشین که میاد، همه کمِ کم یک بارُ تجربه خواهند کرد، هر چه قدر هم بخواهی دروغ گو باشی، نمی شود این را قبول نکرد، فقط دل می خواد آدم برادرش تو جنگ بمیره برای شادی رحِ اون مرحوم بری زنش رو بگیری در حالی که تو عاشق دختری دیگه بودی که دوستت نداشت و تازه داشت نرم می شد، خُب هر سی یک بار می فهمد که باید چه بگوید و اینقدر صبر می کند که سیخ سیخ از جلویت رَد می شود، هر کسی یک رازی در دلش هست، مثلن درخت توت یک راز دارد که شاید گفته باشد، شاید هم نه، راز بر خلاف نظر خیلی ها چیزی نیست که گفته نشود چیزی ست که همچو آرزو گران باشد، هر کسی یک بار برای همیشه می داند چیزی را مگر از سر بیماری نخواهد بفهمد، بعضی اوقات انسان براش آدم های مُرده هنوز مهم هستند، خوب بفهمید و چِرت نگاه نکنین امروز باز گفتند چرا فلان و من باز گفتم چرا فلان شکلات چشم هایش قرمز شده بود و مثل سال های جوانی مان خُمار آلوده بود، دلم لک زده برای پسته های باز همه کورند خُب ما که غم دندان نداریم غم آلوده گی صوتی را می خوریم! خوب بود شاید این غمگین ترین روز زمین، ولی همه یک بار قلبشان تیر کشیده یک بار برای همیشه رها کردند همه، می فهمی همه جان؟