20080418

صبحي زود

تلخ ناميدند مرا، در چايي شيرين، و فرهاد اربده سر داد كه چاي يخ زده، شيرين بغض كرد، من هنوز تلخ بودم من را بيهوده به جايي نهادند، من نه تبخير شدم، نه منجمد، من گنديده مي شدم كم كم، به علت سرد بودن و تلخي، كدام تلخينه اي در چاي شيرين جاي دارد؟ انسان در سبزينه هاي شقايق گام مي زنند، فرهادي نيست، فرهاد شايد مُرده است، شايدم شيرين در شبي تاريك در بالين گلويش را با دندان شير گونش دريده، ویش ها بسيار نيستند، خيلي هم كَمَند وگنگ، توت درخت واره ها هم همچينن، و اما صبحي زود طلوع خواهد كرد، و من دندان خواهم كشيد، اين را فقيري خبره گفت، ابر ها خود را چِلاندند، صدا هايي در آوردند، تيزهوشان فردا اعلام مي شوند، همان زماني كه فرهاد و شيرين به روي صحنه ي افلاك مي آيند، و من از سگ ها سپاس گذارم براي زوزه كشيدن هاشان و شايد هم از گرگ ها به واسطه ي چشمانشان، لازم است كه قدري سختي بكشيم به واسطه ي نبودنمان در غم و خنده هاي مصنوعي و شادي هاي ثانيه اي، البته مرگ و نفرت از خويش نزديك خواهد بود، و هر بيداري خوابي را به دنبال خواهد داشت










__________________________
* نِی من منم
* نِی تو تویی
* نِی تو منی
* هم من منم
* هم تو تویی
* هم تو منی
* من با تو چِنانم ای نگار خاتنی
* کاندر غلطم که من توام یا تو منی

*پروردگار کوچک: مولانا